“دروازه های مکتب را به روی ما بسته اند و در کورس ها هم ما را میکشند. این حملات وحشیانه تنها از خود طالبان بر میآید. وقتی وزیر شان بگوید آموزش برای دختران مباح است پس کشتن دختران دانش آموز برای طالبان واجب است.”
محمد و خواهرش که در حمله انتحاری امروز در مرکز آموزشی کاج زخمی شده اند با نگرانی و ترس از پشت موبایل حرف میزنند؛ دختر گریه میکند و درد که ناشی از زخمی شدنش است صدایش را بار ها تغییر میدهد؛ اما روح زخمی یک دختر افغانستانی را هیچ کسی درک نمیتواند.
محمد را هم گریه میگیرد و به خواهر زخمی اش میگوید” باید حرف بزنیم، تاریخ را حرف ها و ایستادگی ما تغییر میدهد”
خواهرش با صدای خسته که میشود مرگ را در آن حس کرد میگوید” بخدا ما لباس نمیخریم تا بتانیم برای فیس کورس پس انداز کنیم، هرگز چیزی را نسبت به درس هایم ترجیح ندادم، کاش کشته میشدم. خون صنفی هایم که روی لباسم ریخته را بو کشیدم و کاش میشد باهم بمیریم.”
گریه نمیگذارد درست حرف بزند، حرف هایش را به سختی توانستم بفهمم” من و همصنفی هایم برای کشته های که در کورس های دیگر شهید شدند بار ها گریه کردیم و برای آرزوهای که داشتند؛ ولی نمیدانستم خودم هم جای پای آن ها پا میگذارم.کاش دروازه های مکتب ها را نمیبستند و ما را در آن جا میکشتند، ما داریم با آرزوی مکتب رفتن میمیریم. ما را مجبور میکنند لباس سیاه بپوشیم و بعد میکشند.”
محمد که فکر میکنم برای دلداری دادن به خواهرش تظاهر به قوی بودن میکند؛ خواهرش را آرام میکند و میگوید” بخدا 100 نفر دختر کشته شد، به جای دخترا کاش مه کشته میشدم. حق این ها کشته شدن نیست، نمیتوانند به مکتب بروند، لباس رنگه شان جرم است، موهای شان جرم است.” گریه میکند و نمیتواند ادامه بدهد.
کلاس های مراکز آموزشی را گروه تروریستی طالبان اکثرن به دو بخش دخترانه و پسرانه تقسیم کرده اند؛ صنف ما سه دروازه داره و انتحاری از دروازه که مربوط به دخترا میشه وارد شد.”
فردی انتحاری مردی بوده که رویش را پوشانده بوده، وقتی که داخل کلاس میشود شروع به شلیک میکند و اکثرا دختران را میکشند. ” به دستور طالبان وسط صنف، مانع گذاشته بودند که پسرها و دخترها را جدا کنند، حمله کننده هم دروازه که دخترها میتوانست از آن فرار کند را گرفته بود و فیر میکرد. اگر راه دروازه پسرانه باز میبود دخترا زیاد کشته نمیشد.”
میخواستم از آرزوهای که دارد بپرسم؛ بعد فکر کردم مگر میشود دختر باشی و در افغانستان در میان قومی زندگی کنی که آرزو داشتن زنان را فقط با گلوله و وحشت جواب میدهند. به ناچار پرسیدم که در میان این همه وحشت و خون چه آرزو داری؟
” آرزوهایم را هر روز میکشند، خون آرزوهایم روی لباسم هست و نمیدانم تا کجا میتوانم ادامه بدهم، این ها از زن ها میترسند از زنان که با هیچ چیز نمیتوانند جلوی آموزش شان را بگیرند.”
قرار است تا چند هفته دیگر امتحان عمومی کانکور برگزار شود و کسانی که در حمله امروز کشته شدند، اخرین امتحان آزمایشی شان را قبل از شرکت کردن در امتحان کانکور میگذراندند.
” من بارها امتحان دادم و هر بار از 290 نمره کمتر نگرفتم، انتخاب اولم انجینیری نرم افزار دانشگاه کابل بود، من امتحان میدهم و مطمینم در انتخاب اول خود کامیاب میشوم، شاید بتوانند مرا بکشند، ولی هرگز قلم و آموختن را از ما گرفته نمیتوانند”
محمد گلویش را صاف میکند و با بغض که شاید هیچ گاهی صاف نشود میگوید” حالا زنده بیرون شدیم و از کجا معلوم که خواهرم را فردا به جرم دختر بودن و آموختن روی چوکی دانشگاه نکشند. راستش من هر روزی که داخل کوچه کورس میشدم، هر لحظه فکر میکردم که انفجار میشود و کشته میشوم.”