زکیه شفائی
در دنیای امروز، با رشد پدیدهٔ جهانیشدن، افزایش مهاجرت و گسترش فناوریهای ارتباطی، مسئلهٔ هویت قومی به یکی از موضوعات اساسی در محافل علمی، اجتماعی و رسانهای تبدیل شدهاست. در دو دههٔ اخیر، موج گستردهٔ مهاجرت از کشورهای جنگزده و در حال توسعه به جوامع صنعتی، ساختارهای اجتماعی این کشورها را تغییر داده و همچنان اقلیتهای قومی را در موقعیتهای جدیدی از تعامل، تقابل و مذاکرهٔ هویتی قرار دادهاست.
در این میان، آن اقوامی که در سرزمین مادری خود با تبعیض و ستم سیستماتیک مواجه بودهاند، در جوامع میزبان شرایط متفاوتتری را تجربه میکنند. آنها در این جوامع فرصتها متفاوتی را برای خود مهیا میبینند و از سویی با برخی موانع متفاوت دیگری نیز روبهرو میشوند. اقوام تحت ستم همانند دیگر مهاجران، پایگاه اجتماعی قبلی خود را از دست داده و باید از صفر آغاز کنند/میکردند. آنان علاوه بر مواجهه با چالشهای اقتصادی و فرهنگی، در خودآگاه و ناخودآگاه خود تجربههای تلخ جنگ، سرکوب و نابرابری را حمل میکنند. در چنین شرایطی، هویت قومی چگونه بازتعریف میشود؟ چه نیروهایی بر این فرایند تأثیر میگذارند؟
بگذارید پیش از پاسخ به این دو پرسش، تعریفی عمومی از خود هویت داشته باشیم. هویت را میتوان در دو سطح کلی تقسیم کرد: اول، هویت فردی که بر پایهٔ تجربههای زیسته، ویژگیهای شخصیتی و نقشهای اجتماعی فرد شکل میگیرد. این نوع هویت از دوران نوجوانی، با پرسشهای “من کیستم؟” و “جایگاه من در جهان چیست؟” آغاز میشود و در طول زندگی فرد، در تعامل با محیط، پیوسته تغییر میکند. دوم، هویت اجتماعی که در نتیجهٔ تعلق فرد به گروههای اجتماعی مختلف مانند قومیت، مذهب، طبقه، ملیت و جنسیت شکل میگیرد. این نوع هویت در فرآیندهای اجتماعی مانند تربیت، آموزش و ارتباطات بینفردی ساخته میشود.
این نوشتار با هدف فهم هویت در میان اقوام تحت ستم و یا به اصطلاح عامتر آن، اقلیتهای قومی (که البته این اصطلاح مقبول من نیست، زیرا در جغرافیای افغانستان اقلیت و اکثریت خواندن اقوام مستند، صحیح، و دقیق نیست) خواهد بود. هویت قومی یک سازهٔ اجتماعی و فرهنگی است که از طریق تجربههای زیسته، روایتهای جمعی، سنتها، زبان، دین، و ارزشهای مشترک در میان اعضای یک گروه قومی شکل میگیرد و در مواردی نیز مسألهٔ تباری و ژنتیکی هم شامل این مفهوم میشود.
از منظر جامعهشناسی، البته هویت نه امری ثابت، بلکه پدیدهای پویا و در حال تغییر است که تحت تأثیر روابط قدرت، نهادهای اجتماعی و زمینههای فرهنگی قرار دارد. در این نوشتار، با تمرکز بر نظریهٔ پیر بوردیو، به بررسی چگونگی شکلگیری و تحول هویت در بافت اجتماعی قدرت و سرمایهها پرداخته خواهد شد.
پیر بوردیو، جامعهشناس برجستهٔ فرانسوی معتقد بود که هویت اجتماعی نه امری ذاتی، بلکه محصول روابط قدرت و میدانهای اجتماعی است. از دیدگاه او، هویت در بستری از رقابت بر سر انواع سرمایهها شکل میگیرد. بوردیو چهار نوع سرمایه را در این فرآیند، کلیدی میداند:
• سرمایهٔ اقتصادی: دسترسی به منابع مالی و فرصتهای شغلی که امکان مشارکت فعال در میدانهای اجتماعی را فراهم میکند. در جامعهای چند قومی که حاکمیت در سیطرهٔ یک قوم است و اقوام دیگر به نوعی درجهبندی شدهاند، معمولاً سیستم به شکلی ساماندهی میشود که اقوام در حاشیه، دسترسی محدودی به منابع مالی و مشاغل پردرآمد داشته باشند. حتی ممکن است در مقاطعی از تاریخ حکومتها اعضای یک گروه قومی خاص از احراز برخی پستها و مشاغل منع شده باشند.
• سرمایهٔ فرهنگی: دانش، زبان، تحصیلات و مهارتهایی که از طریق نهادهای رسمی یا غیررسمی منتقل میشود و به فرد امکان میدهد در جامعه موقعیت بهتری کسب کند. حال اگر در یک جامعه چند قومی زبان یا حتی گویش مردمی، نمادهای فرهنگی آن قوم چون لباس، موسیقی، رقص و دیگر نمادها در نظام آموزشی و رسانههای رسمی نادیده گرفته شده یا غیرخودی و یا حقیرتر پنداشته شود، هویت اجتماعی آن قوم را بهطور تلویحی اما سیستماتیک در ردهٔ پایینتری تنزل خواهد داد.
• سرمایهٔ اجتماعی: شبکههای ارتباطی، روابط خانوادگی، قومی و حرفهای که میتوانند به عنوان منابع حمایتی و نفوذ اجتماعی عمل کنند. اگر برگردیم به همان جامعهٔ چندقومی با سلطهگری و حاکمیت یک قوم خاص، شبکههای قدرت به روی اقوام فرودست خواندهشده، بسته است و فرصتهای شغلی و سیاسیشان محدود میشود.
• سرمایه نمادین: اعتبار، جایگاه اجتماعی و مشروعیتی که فرد یا گروه در یک جامعه کسب میکند. اقوام تحت ستم اغلب از سوی گروههای مسلط با کلیشهها، تبعیضها و گفتمانهای تحقیرآمیز روبهرو میشوند که سرمایه نمادین آنها را کاهش میدهد. بهعنوان مثال، ممکن است زبان، گویش، آئینها، یا سبک زندگی آنها بیارزش تلقی شده و حتی در برخی موارد جرمانگاری شود. این امر موجب میشود که آنها در موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی پایینتری قرار بگیرند، زیرا سرمایهٔ فرهنگی و اجتماعیشان در میدانهای قدرت ارزشگذاری نمیشود.
از دیدگاه بوردیو، جوامع با در نظرداشت چهار نوع سرمایهای که تعریف شد، دارای میدانهای اجتماعی هستند که فضایی رقابتی ایجاد میکنند. در میدانهای اجتماعی هویت و جایگاه افراد و گروهها بر اساس میزان دسترسی آنها به سرمایههای مختلف تعیین میشود. بنابراین میدانهای اجتماعی ویژگیهایی دارد. اول اینکه هر میدان اجتماعی، ساختاری مستقل اما مرتبط دارد. هر میدان (مثلاً میدان سیاست، هنر، علم، یا آموزش) قوانین و منطق خاص خود را دارد، اما با میدانهای دیگر نیز در تعامل است. برای مثال، میدان اقتصادی میتواند بر میدان آموزشی تأثیر بگذارد، زیرا دسترسی به آموزش اغلب به سرمایه اقتصادی بستگی دارد.
دوم، رقابت و توزیع قدرت وجود دارد. در هر میدان بازیگران بر اساس میزان سرمایههای خود برای کسب جایگاه بهتر رقابت میکنند. افرادی که سرمایه بیشتری دارند، از قدرت بیشتری برخوردارند و میتوانند قواعد بازی را تعیین کنند.
سوم در هر میدان اجتماعی یک سری کنشهایی شکل میگیرد که با هویت اجتماعی افراد مرتبط است و عادتواره (Habitus) خوانده میشوند. افراد در میدانهای اجتماعی با عادتواره (Habitus) خود عمل میکنند، یعنی مجموعهای از گرایشها، باورها و سبکهای رفتاری که تحت تأثیر پیشینهٔ اجتماعیشان شکل گرفته است. این عادتواره تعیین میکند که چگونه افراد در میدانهای مختلف رقابت میکنند و جایگاه خود را تعریف میکنند.
مثالهایی از میدان اجتماعی:
•میدان آموزش: جایی که افراد و مؤسسات برای دستیابی به سرمایهٔ فرهنگی (مدارک تحصیلی، دانش، و مهارتها) رقابت میکنند.
•میدان سیاست: جایی که بازیگران سیاسی برای کسب سرمایهٔ نمادین و اجتماعی (اعتبار، حمایت مردمی و نفوذ) مبارزه میکنند.
•میدان هنر: جایی که هنرمندان، منتقدان و نهادهای فرهنگی بر سر مشروعیت و ارزش هنری رقابت دارند.
برای اقوام تحت ستم، میدان اجتماعی معمولاً ناعادلانه است، زیرا قواعد بازی توسط گروههای مسلط تعیین شده و سرمایههای اقلیتها کمتر بهرسمیت شناخته میشود. با این حال، اگر این گروهها بتوانند سرمایههای جایگزین تولید کنند (مثلاً از طریق جنبشهای فرهنگی و سیاسی/جنبشهای روشنایی و تبسم در افغانستان)، ممکن است قواعد میدان را تغییر دهند و مشروعیت اجتماعی بیشتری بهدست آورند.
در این میان، بوردیو مفهوم «خشونت نمادین» را ارائه میکند. از نگاه او خشونت نمادین نقش مهمی در بازتولید نابرابریهای اجتماعی دارد؛ چرا که از طریق گفتمان مسلط، نظام ارزشی و نمادهای فرهنگی، مشروعیت برخی گروهها را تثبیت و دیگران را به حاشیه میراند. بهعنوان مثال در رسانههای رسمی قومی، به نام قوم زحمتکش برچسبگذاری شده و افراد آن قوم را تنها مناسب در مشاغل یدی، خدماتی و شاقه میخوانند. این نوعی خشونت نمادین است. با خشونت نمادین به شکل سیستماتیک سعی به درونیسازی سرکوب میشود. سلطه نهتنها از طریق اجبار فیزیکی، بلکه از طریق کنترل معانی و ارزشها اعمال میشود. بنابراین در طول تاریخ ستم، این افراد ممکن است شرایط نابرابر خود را “طبیعی” بپندارند. برخی ممکن است برای پذیرش در جامعه، زبان، لهجه، لباس و رفتار خود را تغییر دهند. نهادهای اجتماعی مانند مکاتب و رسانهها، سلطه را درونیسازی کرده و بازتولید میکنند.
مهاجرت و هویت: سه استراتژی ممکن
حال تصور کنیم که این گروه قومی به یک کشور دیگر مهاجرت کند. در این شرایط، اعضای این گروه معمولاً سه مسیر پیش رو دارند:
۱. جذب شدن در فرهنگ غالب (Assimilation)
برخی افراد تلاش میکنند که کاملاً با جامعهٔ میزبان همسان شوند:
• زبان مادری خود را کنار میگذارند.
• نام خود را تغییر میدهند.
• ارزشهای فرهنگی جامعهٔ میزبان را میپذیرند.
اما این مسیر میتواند منجر به بیهویتی شود، چرا که ممکن است آنها نه در جامعهٔ جدید پذیرفته شوند و نه ارتباط خود را با ریشههایشان حفظ کنند.
۲. مقاومت و حفظ هویت قومی
برخی در برابر همسانسازی مقاومت کرده و گاهی حتی تا حد افراطی هویت قومی خود را حفظ میکنند:
• در محلههای همقوم خود زندگی میکنند.
• زبان و سنتهای خود را حفظ میکنند. حتی گاهی نسبت به اجرای رسوم و سنتهای قومی برخوردی اغراقآمیز دارند.
• شبکههای اجتماعی و فرهنگی خود را گسترش میدهند.
اما این استراتژی میتواند آنها را در جامعه میزبان منزوی کند.
۳. هویت ترکیبی (Hybrid Identity)
برخی افراد، به جای انتخاب یکی از دو مسیر فوق، رویکردی منعطفتر را اتخاذ میکنند:
• مهارتهای جامعه میزبان را میآموزند، اما زبان و فرهنگ خود را نیز حفظ میکنند.
• در هر دو جامعه (جامعه قومی و جامعه میزبان) مشارکت میکنند.
• از طریق هنر، رسانه و فعالیتهای اجتماعی، کلیشههای منفی درباره قوم خود را به چالش میکشند.
این استراتژی به آنها امکان میدهد تا هم از فرهنگ و سرمایههای جدید بهره ببرند و هم هویت خود را حفظ کنند.
برای این اقوام هویت میتواند بهمثابه میدان مبارزه عمل کند. بر اساس نظریه بوردیو، هویت یک گروه سرکوبشده نه یک امر ثابت، بلکه یک میدان مبارزه اجتماعی است که در آن قدرت، سلطه و مقاومت در تعامل با یکدیگر قرار دارند. چه در سرزمین مادری و چه در مهاجرت، افراد این گروه با پرسشهای هویتی پیچیدهای روبهرو هستند که آنها را وادار به انتخاب میان همسانسازی، مقاومت یا خلق هویتی جدید و ترکیبی میکند.
در جهانی که هویتها بیش از پیش به چالش کشیده میشوند، درک این پویاییها میتواند به ما کمک کند تا بهتر بفهمیم چگونه افراد و جوامع با تغییرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مواجه میشوند و چگونه میتوانند میان سنت و مدرنیته، اصالت و انطباق، و مقاومت و پذیرش تعادل برقرار کنند.
در هر صورت، اقوامی که در سرزمینهای خود مورد تبعیض و ستم بودهاند و اغلب اقلیت خوانده و به حاشیه راندهشده بودند، در جوامع صنعتی و مدرن از فرصتهای برابر بهره میبرند. به عقیدهٔ من بهجاست که ازین فرصتها بهرهبرداری احسنتی صورت بگیرد که میتوانم پیشنهادت زیر را ارائه نمایم:
۱. تقویت سرمایههای اجتماعی و فرهنگی
•ایجاد شبکههای حمایتی در جامعه میزبان (تشکلهای فرهنگی، سازمانهای مدنی، گروههای اجتماعی و خیریهها) تا بتوانند هم از جامعه مهاجر و هم جامعه مادر حمایت نمایند.
•حفظ و ترویج زبان، ادبیات و فرهنگ قومی از طریق آموزش غیررسمی (برنامههای آموزشی-تاریخی، کلاسهای زبان، رسانههای قومی).
•استفاده از سرمایه فرهنگی برای تعامل مؤثر با جامعه میزبان و دستیابی به فرصتهای بیشتر (تحصیلات، مهارتهای حرفهای، هنر و رسانه).
۲. مشارکت فعال در میدانهای اجتماعی جدید
•ورود به نهادهای آموزشی، اقتصادی و سیاسی جامعه میزبان برای افزایش دسترسی به فرصتهای برابر.
•ایجاد ائتلافهای گستردهتر با سایر گروههای مهاجر و اقوام بومی و جامعه میزبان برای مطالبه حقوق مدنی و اجتماعی.
•استفاده از ابزارهای قانونی و حقوقی برای مقابله با تبعیض نژادی و خشونت نمادین.
۳. خلق هویت ترکیبی و چندفرهنگی
•پذیرش و سازگاری با فرهنگ جامعه میزبان بدون از دست دادن عناصر هویتی قومی.
•پرورش هویتی که هم ریشه در سنتهای قومی دارد و هم با تغییرات فرهنگی و اجتماعی محیط جدید هماهنگ است.
•استفاده از هنر، موسیقی، سینما، ادبیات و رسانههای اجتماعی برای بیان و بازتعریف هویت قومی در دیاسپورا.
۴. مقابله با خشونت نمادین و تغییر روایتها
•آگاهسازی جامعه میزبان درباره تاریخ، فرهنگ و نقش اقوام مهاجر در پیشرفت اجتماعی و اقتصادی.
•مبارزه با کلیشهها و بازتعریف جایگاه اجتماعی از طریق رسانهها و گفتمان عمومی.
•استفاده از نسلهای جدید مهاجران برای انتقال روایتی جدید و مثبت از هویت قومی در جامعه میزبان و ارتقا و ساختن اعتبار اجتماعی قوی.
۵. تقویت انسجام و همبستگی درونگروهی
•حمایت از نسلهای جدید در بحرانهای هویتی و کمک به آنها برای یافتن تعادل میان فرهنگ والدین و جامعه میزبان.
•ایجاد فضای گفتوگو بین نسلهای مختلف برای کاهش گسستهای فرهنگی.
•تأکید بر ارزشهای مشترک درونگروهی و تقویت حس تعلق به یک هویت جمعی مثبت.
در نهایت، اقوام تحت ستم در جامعه دیاسپورا باید ضمن حفظ میراث فرهنگی خود، بهگونهای منعطف و استراتژیک در جامعه جدید ادغام شوند. این فرایند مستلزم هم تعامل با جامعه میزبان و هم بازتولید سرمایههای فرهنگی و اجتماعی است تا از حاشیهنشینی اجتناب کرده و به بازیگران فعال و تأثیرگذار تبدیل شوند.