نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

در حمایت از کارزار «هفتهٔ هنر در افغانستان» به ابتکار نهاد بامداد، خانهٔ شعر در تبعید

  • صحرا کریمی
  • 1 ثور 1404
Sahra-Karimi-website

صحرا کریمی (کارگردان و استاد دانشگاه)

رنج در لغتنامهٔ دهخدا، به معنای درد، الم، تعب، مشقت و اندوه آمده‌است؛ اما آن‌چه در ساحت اندیشه و تجربهٔ انسانی چون سایه‌ای سنگین بر روح فرو می‌افتد، بسی ژرف‌تر و پیچیده‌تر از تعریفی واژگانی است. رنج، نه فقط واکنشی به زخم‌های تن یا تلخی‌های روزگار، بلکه حضوری ماندگار در بافت هستی ماست؛ حضوری که با نخستین مواجههٔ‌مان با فقدان، ناتوانی، از دست دادن و نداشتن آغاز می‌شود و تا واپسین لحظهٔ‌ بودن، هم‌نفس‌مان باقی می‌ماند. رنج، گاه بی‌صداست؛ در سکوت شبانه‌ای که انسان با تمام ناتوانی‌اش روبه‌رو می‌شود، در اشکی که فروخورده می‌شود، در سنگینی تنگی سینه‌ای که کلمات در آن به خاموشی می‌گرایند. گاه اما فریادی است بلند: زخمی آشکار از تبعیض، از تحقیر، از فقدان عدالت، از زیستن در جهانی که ناهمگون با عمیق‌ترین خواست‌های درونی ماست. این‌جاست که رنج تنها یک احساس گذرا نیست؛ بلکه واقعه‌ای است که در کانون آگاهی انسان رخ می‌دهد. تجربه‌ای که در آن «من» با مرزهای شکننده و ناتمام خویش مواجه می‌شود؛ جایی که اراده و واقعیت با یک‌دیگر تلاقی می‌کنند، درهم می‌شکنند و ما درمی‌یابیم که هستی، همواره با بهایی پرداخت نشدنی، با خلأ پر ناشدنی و با پرسشی بی‌پاسخ همراه است و رنج، بخش جدایی‌ناپذیر از تجربهٔ زیستن انسانی و آدمی است. این انسان می‌تواند در هر کجای این کرهٔ خاکی بود و باش داشته باشد و زندگی کند؛ می‌تواند هر گرایش و باور دینی داشته باشد؛ متعلق به هر گروه قومی، تباری و زبانی باشد؛ می‌تواند از افغانستان باشد و یا از بومی‌ترین اقوام آفریقایی باشد و یا در مدرن‌ترین و پیش رفته‌ترین جامعهٔ بشری زیست کند؛ او را گریزی از رنج نیست. «نیچه» با تأکید بر جدایی‌ناپذیر بودن رنج از انسان و آدمی و با پذیرفتن این واقعیت، پرسش اصلی را مطرح کرد، (چگونه می‌توان با این رنج که گریزی از آن نیست مواجه شد و آن را به بخشی معنادار از زندگی تبدیل کرد؟) پاسخ او این بود: هنر. هم‌چنین نیچه، بیش از هر متفکری از زوال ارزش‌های سنتی و سقوط انسان در ورطه‌ٔ پوچی سخن گفت و او هشدار داد که فروپاشی ارزش‌های سنتی و مذهبی منجر به نهیلیسم (پوچ‌گرایی) می‌شود و راه برون‌رفتی پیشنهاد داد که در بطن خود، رادیکال و خلاق بود: هنر.

فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، از معدود متفکران و اندیشمندانی است که هنر را نه تنها به‌عنوان یک فعالیت زیباشناختی، بلکه همانند نیرویی حیاتی برای زندگی انسان مورد بررسی قرار داده‌است. عبارت مشهور او که “هنر به ما داده شده‌است تا حقیقت ما را نکشد.” و این دیدگاهش که «زندگی بدون هنر غیرقابل تحمل می‌شود.» انعکاس دهندهٔ اهمیت بنیادین و اساسی است که او برای هنر قائل بود. اما وقتی نیچه از اهمیت هنر سخن می‌گفت، دقیقاً چه می‌خواست بگوید؟

برای نیچه، هنر فراتر از سرگرمی یا حتی بیان خلاقانه بود. او هنر را نیرویی حیات‌بخش می‌دانست که به انسان توان مواجهه با واقعیت‌های تلخ هستی را می‌دهد. در اثر تأثیرگذار خود، “زایش تراژدی”، نیچه دو نیروی متضاد را در هنر یونان باستان شناسایی کرد: آپولونی (نظم، تعادل، خرد ورزی) و دیونیزوسی (شور، مستی، بی‌خویشتنی). به باور نیچه، تراژدی یونانی با ترکیب این دو نیرو، به انسان امکان می‌داد تا با واقعیت بی‌رحم زندگی روبه‌رو شود .”تنها به‌عنوان یک پدیدهٔ زیباشناختی است که وجود و جهان جاودانه توجیه‌پذیر است.” این جملهٔ معروف نیچه در “زایش تراژدی” بیان‌گر این باور او است که هنر می‌ٔتواند معنایی به زندگی ببخشد که علم، فلسفه یا مذهب قادر به ارائهٔ آن نیستند. از نظر نیچه، در عصری که خدا مرده است و جهانِ معنا در حال فروپاشی است، این هنر است که می‌تواند معنا را از نو خلق کند و هنر، پادزهر نهیلیسم است. “آن‌چه زندگی را ممکن و قابل تحمل می‌سازد، نگاه زیباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زیبایی‌شناسی بنگریم، زیباست و قابل زیستن و زندگی، با همهٔ رنج‌ها و مشقت‌هایش، تنها در این صورت قابل تحمل خواهد بود. “این دیدگاه نیچه، نشان دهندهٔ اهمیت نگاه هنرمندانه به زندگی است؛ نگاهی که می‌تواند حتی در میان دشواری‌ها و رنج‌ها، زیبایی و معنا بیافریند. هنرمند از طریق فرایند خلاقیت، تجربیات دردناک خود را به اثری هنری تبدیل می‌کند. این فرایند نه‌تنها شکلی از تخلیهٔ روانی است، بلکه فراتر از آن، به رنج معنایی جدید می‌بخشد. در این روند، رنج از حالتی منفعل و مخرب به نیرویی برای آفرینش تبدیل می‌شود .نیچه می‌نویسد: “عمیق‌ترین رنج‌ها می‌توانند سرچشمهٔ عالی‌ترین هنرها باشند.” تجربهٔ زیباشناختی، چه در مقام آفرینش‌گر اثر باشید و چه در مقام مخاطب، پناهگاهی موقت در برابر واقعیت بی‌رحم زندگی فراهم می‌آورد. اما این پناهگاه، از نظر نیچه، گریزگاهی منفعلانه نیست، بلکه فضایی است که در آن، انسان قدرت خود را باز می‌یابد و برای مواجههٔ دوباره با واقعیت، آماده می‌شود. هنر به انسان این امکان را می‌دهد تا واقعیت را از چشم‌انداز منظری نو ببیند و آن را بازتفسیر و گاه بازتعریف کند. در این بازتفسیری، حتی جنبه‌های دردناک زندگی می‌توانند معنایی تازه پیدا کنند. هنر به آدمی می‌آموزد که از رنج نباید گریخت، بلکه به‌عنوان بخشی از زندگی و زیستن آن را پذیرفت. این پذیرش، نوعی پذیرش فعالانه است که در آن انسان، رنج را به بخشی از روایت زندگی خود تبدیل می‌کند.

با درکی نسبی از نگاه نیچه به هنر، می‌توان گفت که او در عصر فروپاشی ارزش‌های سنتی و مذهبی، جامعه را در آستانه‌ٔ سقوط به ورطهٔ‌ نهیلیسم می‌دید. در چنین جهانی که معناهای پیشین فرو می‌ریزند و تهی بودگی هستی بر ذهن و جان سایه می‌افکند، نیچه هنر را نه‌تنها کنشی زیبایی شناختی، بلکه پادزهر هستی‌شناختی می‌دانست؛ ابزاری برای بازآفرینی معنا، بازیابی شور زیستن، مقاومتی شاعرانه در برابر بی‌معنایی جهان. حال، اگر بخواهیم این نگاه نیچه را بر وضعیت کنونی افغانستان تحت حاکمیت طالبان تطبیق دهیم، جایی که هنر نه‌تنها سرکوب شده، بلکه با موجودیت آن هم‌چون تهدیدی برای نظم ایدئولوژیک برخورد می‌شود، این پرسش پیش می‌آید: در سرزمینی که امکان آفرینش هنری با خشونت خاموش می‌شود، چگونه می‌توان از درمان نیچه‌ای برای نهیلیسم مدد گرفت؟

طالبان، با خوانشی بنیادگرایانه و آن‌هم از نوع رادیکال و دگم از دین، هرگونه آفرینش هنری را یا بی‌معنا می‌پندارند یا آن را به صراحت “جرم” تلقی می‌کنند. در رژیم طالبانی که آمیزه‌ای از سنت‌گرایی افراطی و سلطهٔ دینی است، هنرمند، نه خالق زیبایی، بلکه تهدیدی برای ساختار سلطه و نظم ایدئولوژیک شمرده می‌شود. طالبان ادعا دارند که با برقراری “نظام امارت اسلامی”، جامعه را از « پوچی» و « انحراف » و « سقوط اخلاقی » رهانیده‌اند؛ و معنای زندگی در عبودیت و تجلی الوهیت در هر لحظه از زیست انسان افغانستانی تبلور یافته‌است و این تنها راه نجات است. در نگاه نخست و برداشت روبنایی، هر چند شاید در خوانش و چهارچوب معنوی و الهیاتی طالبان دقیقاً در نقطهٔ ‌مقابل نهیلیسم ایستاده‌اند: آن‌ها به یک نظام معنایی مطلق، غیرقابل تردید و تمام‌خواه باور دارند. اما آیا قرار گرفتن در چنین وضعیت اجباری، تحمیلی و «جبری و اسف‌بار» با چنین ساختاری، خود شکلی پنهان و سهمگین‌تر از نهیلیسم نیست؟ چرا که تعریف معنا از دیدگاه طالبانی، بر بنیاد زور، طرد، حذف و هم‌چنین تحمیل معنایی واحد، خشک و ایستا بر تمام جنبه‌های زندگی انسان افغانستانی بنا شده‌است. در چنین نظام تحمیلی، حذف تکثر، تخیل و خلاقیت، خود شکلی از تهی‌سازی جهان است، جهانی که در آن، جای هنر و پرسش و شور زندگی خالی است؛ همان‌طور که نیچه هشدار می‌دهد، خطری عمیق‌تر از بی‌معنایی، تحمیل معنای خشک و مرگ‌بار است؛ معنایی که تنوع و تخیل را نابود می‌کند. در این معنا، انسان دیگر نه آفرینندهٔ ‌ارزش‌ها، بلکه بردهٔ آن‌هاست.

در افغانستان تحت سلطهٔ طالبان، هر شکلی از آفرینش‌گری، چه در قالب نقاشی، موسیقی، رقص، فیلم، یا نوشتار ممنوع، ناپاک، علیه دین، خدا و مایه‌ٔ انحراف شمرده می‌شود. هنرمند، نه فقط بی‌فایده، هرزه و منحرف، بلکه تهدیدی برای تمامیت نظم طالبانی‌ است. در چنین فضایی، انسان حق ندارد بپرسد، خیال کند، یا چیزی بیافریند که خارج از قالب «معنای مقدس» باشد .طالبان، با حذف هنر، در واقع نه با پوچی مبارزه می‌کنند، بلکه آن را به شکل عمیق‌تری بازتولید می‌نمایند. این همان چیزی ا‌ست که می‌توان آن را نهیلیسم ساختاری نامید: رژیمی که با ادعای معنا، تمام سرچشمه‌های معنای واقعی را خشک می‌کند. زیرا معنا، اگر از درون فرد و تجربهٔ‌ زیسته‌ او نجوشد و تنها تحمیل شود، بی‌روح و مرگ‌بار است. در جامعه‌ای که در آن هیچ‌کس اجازه ندارد از مسیر خلق و آفرینش معنای خود را بجوید، نهیلیسم نه غیاب معنا، بلکه اشباع افق زندگی با معنای توخالی است. وضعیت کنونی افغانستان تحت سلطهٔ طالبان، با تمام ظلم‌ها، اجبارهایی که بر انسان آن سرزمین روا می‌دارند و حکم‌رانی و سیطرهٔ دین رادیکال می‌تواند دورهٔ ریشه دواندن نهیلیسم در افغانستان نامیده شود. نهیلیسمی که با سقوط سوژه‌ انسانی و تقلیل انسان به ابژه‌ای مطیع و بی‌اراده همراه است و رنجی که در کنار این بردگی لحظه به لحظه زاده می‌شود برای انسان آن سرزمین. اسلام رادیکال طالبانی، برخلاف نهیلیسم مدرن غربی که با فقدان معنا همراه است (آن‌طور که نیچه اعلام کرده بود)، نظامی از معنا و ارزش‌های مطلق عرضه می‌کند، اما معنایی که اغلب با آزادی، فردیت و خلاقیت انسانی در تضاد است. با تکیه بر اندیشهٔ نیچه می‌توان گفت که از منظر او این نوع معناگرایی مطلق نیز گونه‌ای نهیلیسم است؛ چرا که زندگی را به اطاعت از ارزش‌هایی تحمیل شده و اجباری فرو می‌کاهد. در این نهیلیسم طالبانی، انسان افغانستانی به وضعیتی دچار است که به‌جای آفریدن معنا، دچار انفعال، تسلیم و پوچی می‌شود، چرا که نظام‌ ستم‌گر طالبانی معنای زندگی را از بالا به او و به تمام ساحت زیستی او تحمیل می‌کند. طالبان با سرکوب هنر، بی‌صدا کردن موسیقی، تخریب آثار بصری و ممنوعیت سینما و تئاتر، نه فقط ابزارهای بیان هنری را نابود کردند، بلکه بنیان‌های معنایی بدیلی را هدف گرفتند که توان مقابله با نظم ایدئولوژیک‌شان را داشت. طالبان دریافته‌اند که هنر، گرچه ممکن است خاموش باشد و حتی اگر از هنرمند مخاطب و صحنهٔ حضور را بگیرند، اما هنر همیشه و در هر حال حامل امکان شورش است، شورش علیه معناهای تحمیلی و علیه قرائت واحد از هستی. در این دورهٔ نهیلیسم طالبانی،مسئولیت هنر و هنرمند چیست؟

در چنین فضایی خفقان‌آور و تاریک، آن‌چه باید رخ دهد چون پادزهر نهیلیسم طالبانی « آفرینش هنری پنهان » است. گونه‌ای از خلق در سایه، خلق در پستوی ذهن و یا پشت درهای بسته؛ آفرینشی که نه برای دیده شدن، بلکه برای زنده ماندن انجام می‌شود. هنرمند افغانستانی در دل تاریکی رژیم طالبانی، با آفرینش در خفا، هستی خویش را باز می‌سازد؛ حتی اگر آن نقاشی از تاکوی خانه‌اش بیرون نیاید، حتی اگر شعری را که سروده برای خود زمزمه کند. در دورهٔ نهیلیسم طالبانی که قصد دارد هنرمند را به طفیلی معناهای ایدئولوژیک تقلیل دهد، همین خلق بی‌مخاطب، خود شکلی از ایستادگی است و شکلی از زیستن. این آفرینش خاموش، تنها کنشی درونی نیست؛ بلکه مقاومت است که به «شهادت هنری» بدل می‌شود؛ به گواهیِ صامت اما بُرنده‌ رنج و مقاومت. در سوی دیگر، هنرمندان در تبعید و مهاجرت با تلاش بی‌پایان و خستگی‌ناپذیر با زبان سینما، شعر، موسیقی یا نقاشی، نه فقط تصویر دیگری از افغانستان را باید زنده نگاه دارند، بلکه از طریق آثارشان شهادت دهند: شهادت به جنایتی که بر تخیل روا داشته می‌شود، شهادت به زخم‌هایی که بی‌صدا مانده‌اند و شهادت به رنجی که در خاطره و خیال جمعی محو نمی‌شود. بدین‌گونه و در این بازآفرینی معنایی نو، هنر و مقاومت هنری تنها وسیله‌ای برای بقا نیستند؛ بلکه گفتمانی هستی‌شناختی‌اند. گویی هنرمند افغانستان، توامان هم در آفرینش پنهان خود در داخل ظلم و تاریکی و هم در تقلای پیدا کردن جایگاهی در بیرون از وطن برای آفرینش‌گری هنری، نه فقط از معناهای تحمیلی می‌گریزد، بلکه حقیقتی زنده را ثبت می‌کند، حقیقتی که روزی شاید، در آینده‌ای نامعلوم، صدایش شنیده و دیده شود؛ نه به‌عنوان نشانی از شکستن، بلکه چونان سندی از ایستادگی و مقاومت و مبارزه.

در این برههٔ تاریخی افغانستان، هنر نه تنها پاسخی به نهیلیسم طالبانی است، بلکه بازگشتی است به میل به زندگی، میل به آفرینش و میل به گذار از آن‌چه هست به‌سوی آن‌چه می‌تواند باشد. اگر نیچه هشدار می‌داد که «خدا مرده است» و انسان در جهانی بی‌پناه رها شده، امروز در افغانستان با گونه‌ای دیگر از مرگ مواجه‌ایم: مرگ تخیل، مرگ تنوع و مرگ امکان معناهای متکثر. طالبان، با تأکید لجوجانه به قرائتی واحد، خشک و خشن از معنویت و دین‌داری، افغانستان را به زندانی ایدئولوژیک بدل کرده‌اند؛ سرزمینی که در آن، هر آن‌چه به خلق، تخیل و آزادی راه ببرد، جرم شمرده می‌شود. در جهانی که طالبان برای مردم افغانستان ساخته‌اند، معنا نه زاییده‌ تجربهٔ انسانی، بلکه تحمیلی از بالا به پایین است. چنین معنایی، هرچند خود را مقدس می‌نامد، اما در حقیقت، شکلی عمیق از نهیلیسم است، نهیلیسمی نه از جنس پوچی، که از جنس تحمیل، انسداد و سرکوب است. در افغانستان امروز، تحت حاکمیت جاهلیت طالبانی، از شعر تا موسیقی، از سینما تا گرافیتی می‌توانند عرصه‌هایی باشند برای بازپس‌گیری سوژگی انسان و بیان هستی انسانی در دل سیاهی. هنرمند افغانستانی، به جای انفعال، باید با آفرینش‌گری هنری، امکان فرصت بروز نگاهی انتقادی به هر آن‌چه در افغانستان، انسان را به سوی بردگی حتی دینی سوق می‌دهد را ایجاد کند که منجر به پرسش و سؤال شود. باید از دل همین بستر اجتماعی، ارزش‌های انسانی را در آثارش بومی‌سازی کند و فهم‌پذیر، تا انسان آن سرزمین مواجه شود با یک امکان اعتراض و سرپیچی، حتی در قالب هنری. چرا که هنرمند می‌تواند اعتراض کند به هرگونه روایت تحمیلی و دگم از رهگذر خلق هنری. چنین آثاری، نه تنها در مسیر آگاهی‌بخشی، بلکه در پرورش نسلی نقش خواهند داشت که امکان‌های عبور از تلقین‌های ایدئولوژیک به‌سوی تفکر خلاق را خواهد آموخت. ما، هنرمندان، از طریق آفرینش و آفرینش معنایی نو می‌توانیم نقشی مؤثر در بیدارسازی جامعه ایفا کنیم. حتی در خاموشی تحمیلی، حضور هنرمند و امکان آفرینش، خود شکلی از مقاومت است در برابر سیطرهٔ نهیلیسم طالبانی. هنر، با ظرفیت خود در افشای حقیقت، در ایجاد شکاف در نظم ایدئولوژیک و در احضار شور زندگی، هم‌چنان می‌تواند پادزهری باشد، نه فقط برای رهایی فردی، بلکه برای گشودن امکان یک آیندهٔ‌ آزاد. چنان‌که نیچه گفته بود، در جهانی سرشار از رنج و بی‌معنايی، هنر به ما نیرویی می‌بخشد که نه تنها زندگی را تحمل کنیم، بلکه آن را تأیید کنیم و دوست بداریم. شاید این همان چیزی‌است که او در جمله‌ٔ مشهورش بازگو می‌کند: «بدون موسیقی، زندگی اشتباهی بیش نیست.»

همچنان بخوانید

تاوان این انجماد چندساله را که خواهد داد؟

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

۲۹ سال زندگی در ایران و خطر اخراج اجباری به افغانستان

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آپارتاید جنسیتیزنانمحدودیتنهیلیسمهنر
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!
تحلیل و ترجمه

زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!

20 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی در تاریخ بشر، نگاه به زن، همواره نگاه تحقیرآمیز و فروافتاده‌ای بوده‌است؛ نگاهی که زن را موجودی زبون، پست، بی‌ارزش و تهی از عقل و خرد معرفی می‌کند. زن، نه به مثابه...

بیشتر بخوانید
ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!
زنان و مهاجرت

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

23 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی وژمه زن جوان ۳۴ ساله‌ای است که از ازدواجش حدود پانزده سال می‌گذرد. همسر او سه سال قبل وفات کرد و وژمه را با پنج فرزند تنها گذاشت. وژمه حدود دو سال...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN