روایتی از آزار جنسی
مزدا مهرگان
چهارده سال داشتم و به دلیل بیماریِ خونی، تمام موهای سرم ریخته بود. زمان زیادی برای درمان نیاز داشتم. پس از درمان هم موهایم رشد نکردند.
مادر مرا برای معالجهٔ موهایم، پیش دکتری در سینما پامیر برد. دکتر «قویاش» معروف بود در زمینهٔ درمان مشکلات جلدی مخصوصاً مو. (این درمان هم پروسهٔ دردناکی داشت. هر دو هفته باید درد دهها سوزن را روی جلد سرم تحمل میکردم.)
یکی از روزهایی که باید نزد دکتر میرفتیم، مادرم بیمار بود. عضلهٔ پایش گرفتگی شدید داشت. پروسهٔ درمان من نباید به تعویق میافتاد. مادر نمیتوانستبا من بیاید به دکتر، پس به دوستم پیام دادم. چند باری که دوستم به کمک نیاز داشت کمک کرده بودم و امیدوار بودم این بار همراهیام کند، ولی گفت: ببخشید، ما خانه تکانی داریم.
خلاصه تنها به مطب دکتر رفتم. دکتر شروع کرد به پیچکاری زدن و در این جریان رفتارهای عجیبی از خودش نشان میداد. پی هم میپرسید: حالت چطور است جانم؟ و این کلمه «جانم» از زبان آن دکتر ترسناک و تهوعآور بود.
ترسیده بودم و درد سوزنها را به سختی احساس میکردم. صدای نفسهای غیر عادی داکتر را میشنیدم و تلاشش را برای تماس بیشتر با بدنم حس میکردم. ترس و درد پیچکاریها و ضعفی که از بیماری برایم مانده بود، سبب شد دوام نیاورم. مطب دکتر تیره و تیرهتر شد. بیهوش شدم. نمیدانم چقدر بیهوش ماندم، ولی به محض اینکه بههوش آمدم، دکتر را آلت بهدست در حال خودارضایی، بالای سرم دیدم. دست دیگرش روی سینهام بود. نفسم بند آمده بود و در جا بلند شدم و مطب دکتر را با سرگیجه، درد و ترس ترک کردم.
این اتفاق منجر به سرزنشی مدام در من شد. مدت زمان طولانی خودم را بابت تنها رفتن سرزنش کردم. بابت بیهوش شدن، خود را سرزنش میکردم. بابت ترسیدن سرزنش میکردم، بابت اینکه نزدم در دهان دکتر، سرزنش میکردم. بابت اینکه برایش نگفتم چقدر بیشرف است سرزنش میکردم. مادرم را بابت مریض بودن و همراهی نکردن سرزنش میکردم. دوستم را در لیست سیاه تلفن گذاشتم و بابت خانه تکانیاش در آن روز سرزنش میکردم.
هر کسی را سرزنش کردم جز دکتر متجاوزی که از بیماری، رنج و بیهوشی من سوءاستفاده کرد و به بدنم که شخصیترین ملکیتام بود تعرض نمود. این رنج و سرزنشها تا سالهای گذشته با من بود.
دلیل نوشتنش حالا این بود که بگویم: تمام این سرزنشها مثل خوره ما را میخورند ولی از یکجایی به بعد باید یاد بگیریم که بدانیم در قصهٔ آزارهای جنسی، تنها کسی که سزاوار سرزنش است متجاوز است. قطعاً آدمهای اینجا هم مرا سرزنش خواهند کرد. چون سرکوب قربانی، بخشی از فرهنگ ماست. سرکوب روایتگر هم صد البته ولی مینویسم، چون میخواهم برای زنان گفته باشم: تقصیر شما نیست که انسانها متجاوزند.
دیدگاهها 1
عزیز من این تقصیر تو نبود.و تقصیر هیچکس نیست اگر در سرزمینی پلید آلوده به شهوت و فساد به دنیا آمدیم.و از زمان تولد تا مرگ مسولیم خود را حفظ کنیم.
که مبادا مردی چشم بد داشته باشد.امیدوارم آن دکتر روزی در محکمه ای پاسخگوی شب ها و روزهای که حالت بد بود و نمیتوانستی به کسی بگویی باشد.