در ۱۸۳۳، لیدیا ماریا چایلدi تلاش داشت بفهمد که زنبودن در ارتباط با الغای بردهداری به چه معناست. چایلد، نویسندهی محبوب رمانها، کتابهای خودیاری و داستانهای کودکانه، با کتابی که در آن بردهداری را محکوم کرد، درخواستی در حمایت از طبقهی آمریکاییهاییهای آفریقاییتبارii (۱۸۳۳)، خوانندگانش را شوکه کرده بود. درخواست تاریخچهی بردهداری در ایالات متحده را شرح داد، قدرت بردهداران را در سیاست ایالات متحده افشا کرد و اقتصاد ایالات متحده، که مبتنی بر بهرهکشی از آفریقاییهای قاچاقشده به آمریکا بود، را آشکارا به چالش کشید و محکوم کرد. کتاب با نکوهش نژادپرستی در ایالتهای شمال به پایان میرسد که به گفتهی چایلد، نهتنها امکان بقای بردگی، بلکه زمینهی رشد و رونق آن را نیز فراهم کرد.
نکوهش آشکار بردهداری در ۱۸۳۳، بهویژه برای یک آمریکایی سفیدپوست، یک اقدام رادیکال بود. اکثر سفیدپوستان در ایالتهای شمال، بردهداری را جایز میشمردند؛ دولتمردان و رهبران مذهبی به آنها اطمینان میدادند که این کار از نظر سیاسی ضروری و در کتاب مقدس مُجاز است. بیشتر کسانی هم که با بردهداری مخالف بودند، تصور میکردند که هیچ نمیشود علیه بردهداری و بردهداران کاری کرد. چایلد، با گروه کوچکی از فعالان بهرهبری ویلیام لوید گریسونiii، طرز فکرمتفاوتی داشتند. آنها فقط ضد بردهداری نبودند؛ بلکه طرفدار الغای بردگی بودند و اعتقاد داشتند که بردهداری باید فوراً و بدون پرداخت هیچگونه پولی به بردهداران پایان یابد. آنها استدلال می کردند که ریاکاریِ دفاع از اصول آزادی ایالات متحده درحالیکه خود دیگران را به بردگی میکشاند، رقتانگیز است و مبادلهی کار اجباری برای آبادانی ملی، شرمآور؛ کل این نظام وحشیانه باید و فوراً پایان مییافت.
برخی از این تهییجگران، در ۱۸۳۲، انجمن ضد بردهداری نیوانگلندiv را در بوستون تأسیس کرده بودند. طرفداران اولیهی الغای بردهداری سواد بالایی داشتند؛ برخی مرفه بودند. آزادی بیان گستردهای که آنها از آن برخوردار بودند، با فناوریهای جدید چاپ و نشر، به این معنی بود که امکان گسترش دیدگاههایشان فراهم بود. سیاستمداران و روحانیونِ وحشتزده از جنبش الغای بردهداری، رفتهرفته هشدار میدادند که الغای بردهداری اقتصاد آن کشور نوپا را نابود میکند، وحدتاش را از بین میبرد و نظم اجتماعی را بر هم میزند. طرفداران الغای بردهداری این هشدارها را جدی نمیگرفتند. به باور آنها، قاعدهی اخلاقی عالیتری وجود داشت که باید دنبال میشد، و اگر الغای بردهداری بهمعنای نابودی ایالات متحده به آن شکلی که آنها آن را میشناختند، بود، باکی نبود.
هنگامی که درخواست چایلد منتشر شد، این گروه کوچکی از طرفداران پروپاقرص لغو بردهداری بسیار شادمان شد.ساموئل میv، که یکی از آنها بود، نوشت: «اینکه چنان نویسندهای -بله، چنان نویسندهی خوشنام و معتبری- از آرمان ما حمایت میکرد، مایهی شادمانی کمی نبود.» درست است: طرفداران الغای بردهداری، چایلد را با شوهرش در جلساتشان دیده بودند، اما گمان نمیکردند که «چایلد، اگر نه شجاعت، که توانایی آن را داشته باشد که بتواند چنان ضربهای سنگین [بر پیکر بردهداری] بزند.» از آن طرف، جامعهی ممتاز بوستون زیر بار نرفت و تلافی کرد. فروش سایر کتابهای چایلد ناگهان کاهش یافت. «تحت انتقاد شدید و حملات اهانتآمیزی قرار گرفت»؛ رهبران سیاسی علیه زنی که کتابش «به خود اجازه داده بود آنچنان آزادانه از قانون اساسی و حکومت کشورش انتقاد کند» جبهه گرفتند. بخشی از برآشفتگی آنها ناشی از نگرش جنسیتزدهشان بود. به چایلد تذکر داده شد که «زنان، بهتر است در سیاست مداخله نکنند».
چایلد، اما، نمیخواست سیاست را رها کند. همچنین نمیخواست اجازه دهد که تعریف دیگران از زنبودن، رفتارهایش را محدود کند. اما دشواریها و مخالفتهای بیشتر و بزرگتر بهزودی روشن میکرد که چنان سرپیچی از نظم حاکم چقدر میتوانست پرهزینه باشد، هم برای شخص چایلد و هم، در سطح کلانتر، برای آرمان الغای بردهداری و عدالت نژادی.
واکنش شدید علیه درخواست چایلد به کارش بهعنوان یک نویسندهی محبوب پایان داد، اما همچنین او را در حلقهی گروه کوچکی از زنان همفکر، که با طرفداران الغای بردهداری همزادپنداری میکردند، محبوب کرد. در انجمن زنان ضد بردهداری بوستونvi، که بهتازگی تأسیس شده بود، زنان سیاهپوست مثل سوزان پلvii و زنان سفیدپوست مانند ماریا وستون چپمن و سه خواهر پرانرژی، باهوش و مجرد خودخواستهاش عضویت داشتند. این زنان پی بردند که هم در نفرت از بردهداری اتفاق نظر دارند و هم استعداد مشترک در سازماندهی دارند. در ابتدا گروهی کوچک بودند، اما بهسرعت رشد کردند. در ۱۸۳۴، یک جشنوارهی ضد بردهداری را همزمان با جشن کریسمس راهاندازی کردند و آن را به کارزار موفق و گستردهای برای جمعآوری اعانه تبدیل کردند. یاد گرفتند که چگونه از کنگره دادخواهی کنند و برای اعتراض به قوانین علیه ازدواج میاننژادی و تداوم بردهداری در واشنگتن دیسی، امضا جمعآوری کنند. دانش نظری حقوق را مطالعه کردند و از آن برای تضعیف دستگاه بردهداری در ماساچوست استفاده کردند. اعضای انجمن حتا دختری را که بردهدارانش به بوستون آورده بودند، شناسایی کردند؛ ابتدا او را به بهانهی استخدام در مدرسه یکشنبهviii از خانهی بردهداران بیرون آوردند و سپس وکیلی را برای پیگیری قانونی آزادیاش استخدام کردند. دادخواهی موفقیتآمیز آنان نهتنها آزادی را برای آن دختر به ارمغان آورد، بلکه حمایتهای قانونی را برای سیاهپوستان آمریکایی در ماساچوست نیز فراهم کرد. این تصمیم تا ۱۸۵۷، زمانیکه پروندهی درد اسکات در برابر سندفردix مقرر کرد که آفریقاییها و زادگانشان «هیچگونه حقوقی ندارند که مرد سفیدپوست ملزم به رعایت آن باشد»، پابرجا بود.
چایلد و دیگران همچنین اولین گردهمایی سیاسی ملی زنان سیاهپوست و سفیدپوست -کنوانسیون ضد بردهداری زنان آمریکاx– را در ۱۸۳۷ سازماندهی کردند و در آن قطعنامههایی را در نکوهش نژادپرستی سفیدپوستان و محکومیت بیتفاوتی روحانیون تصویب کردند. در ۱۸۳۸، دوباره در فیلادلفیا گرد هم آمدند و سوزان پلxi، سارا مپس داگلاسxii و مارتا بالxiii، اعضای سیاهپوست را به کمیتهی اجرایی انتخاب کردند. آنها به شجاعت بدنی نیز دست یافتند: زنان سیاهپوست و سفیدپوست با همدیگر در بوستون و پنسیلوانیا با اوباشهای مخالف الغای بردهداری مواجه شدند و گاهی بدنهایشان را بین آشوبگران نعرهزن و سخنرانان طرفدار الغای بردگی قرار میدادند و زمینه را برای فرار دومی فراهم میکردند. زنان مخالف الغای بردهداری همچنان که فعالیتهایشان را سازماندهی میکردند، دادخواهی، بحث و گفتگو میکردند و نقشه میکشیدند، چایلد به نوشتن ادامه داد: اینبار دربارهی زنان. کتاب دوجلدی «تاریخ وضعیت زنانxiv»اش که زندگی زنان را در طول اعصار و در سراسر قارهها مستند میکند، در ۱۸۳۵ منتشر شد. جنبش در حال رشد بود.
در اواسط دههی ۱۸۳۰، آنجلیناxv و سارا گریمكهxvi، بومیان کارولینای جنوبی که به گذشتهی بردهداریشان پشت پا زده بودند، به صفوف زنان طرفدار الغای بردهداری پیوستند؛ کاری که ابی کلی، آموزگار آتشین کوئیکر کرد. در سالهای بعد، که زنان سفیدپوست بیشتری به ناانسانیبودن بردهداری و قدرتشان برای پایاندادن به آن پی بردند، دهها انجمن ضد بردهداری زنان از پنسیلوانیا تا مین تشکیل شدند. یک دهقان شکایت کرد: «همسرم و دختران بالغام، از رسالههایی که خواندهاند، به این درک رسیدهاند که ما نباید برنج، شکر یا هر چیز دیگری بخوریم که با کار بردگان تولید میشود.» آنجلینا گریمكه نوشت: «ما زنان طرفدار لغو بردهداری، جهان را دگرگون میکنیم».
این گفتهی آنجلینا درست بود، اما صرفاً تا حدودی. اگر دگرگونکردن جهان به معنای پایاندادن به بردهداری بود، زنانِ طرفدار الغای بردهداری متحد بودند؛ اگر به معنای برابری نژادی بود، متحد نبودند. بسیاری از زنان سفیدپوست فکر نمیکردند که سیاهپوستهای آمریکایی با آنها برابرند، گرچه طرفدار الغای بردهداری بودند. بنابراین، در حالیکه بسیاری از انجمنهای ضد بردهداری زنان، زنان سیاهپوست را هم بهعنوان عضو و هم در حلقهی رهبریشان شامل کرده بودند، انجمنهایی هم بودند که زنان سیاهپوست را بهطور کامل نادیده میگرفتند. انجمنهای دیگران عضویتشان را فقط به «خانمها» محدود کردند و تصریح کردند که «خانم» به معنای سفیدپوست است. زنان سیاهپوست گاهی فکر میکردند خودداری از این ظاهرسازی توهینآمیز، از طریق تشکیل انجمنهای خودی، مؤثرتر و مطمئناً کمتر تحقیرآمیز است.
مپس داگلاس اظهار تأسف میکرد: «حتی دوستان سوگندخوردهی ما هنوز خودشان را از قید تعصب رها نکردهاند». کتاب اخیر کری گرینیجxvii دربارهی خواهران گریمكه و کتاب لیندا هیرشمنxviii در مورد ماریا وستون چپمنxix همچنین نشان میدهند که حتا متعهدترین طرفداران سفیدپوست الغای بردهداری نیز گاهی با همراهان سیاهپوستشان پدرسالارانه برخورد میکردند. حتا کسانی مثل چایلد، که به برابری نژادی اعتقاد داشتند، همچنین سرسختانه از «تشویق به والاییxx»حمایت میکردند و به اشتباه به سیاهپوستان اطمینان میدادند که به محض اینکه لباس زیبا بپوشند و با ملایمت صحبت کنند، سفیدپوستان آمریکایی به آنها احترام میگذارند. همانگونه که این زنان سفیدپوست هم به خوبی میدانستند، بیشتر وقتها عکس این موضوع صادق بود.
تعدادی از این زنان، بهویژه خواهران کلی و گریمكه، در کنار جمعآوری کمکهای مالی و دادخواهی، به ایراد سخنرانیهای ضد بردهداری شروع کردند. آنها میدانستند که این کارشان خطرناک است. روحانیون هنوز توصیهای از کتاب مقدس را بهصورت گسترده تکرار میکردند که به زنان دستور میداد در فضای عمومی ساکت باشند. همانگونه که ماجرای چایلد نشان داده بود، خطر طردشدگی به دلیل سرپیچی از این دستور بیشتر از آن چیزی بود که در انتظار کسانی بود که رهبران مذهبی و سیاسی را به چالش میکشیدند. اما معلوم شد که گریمكهها و کلی، سخنوران قدرتمندی بودند و استفاده از استعداد نویافتهشان برای اشاعهی آرمانی که دوست داشتند، شورانگیز بود. آنجلینا گریمكه، که به تعداد مخاطبانش روزبهروز افزوده میشد، نوشت: « گاهی شنوندگان من به معنای واقعی کلمه با «دهان باز و چشمان از حدقه بیرونزده»مینشینند، طوری که نمیتوانم در حین کاربست «شگردهای بلاغی»، که شاهد شگفتزدگی کامل آنها از شنیدن سخنرانی یک زن در کلیساها هستم، لبخند نزنم.» در ابتدا، مردان طرفدار لغو بردهداری، مثل جیمز بیرنیxxi و لوئیس تاپنxxii آنها را تشویق میکردند. سعی میکردند چایلد را وادار کنند که بیشتر صحبت کند. تاپن به او میگفت، فکر کن «اگر به من اجازه دهید که برای حضار اعلام کنم که خانم چایلد از بوستون در آستانهی ارائهی سخنرانی برایشان است، چقدر علاقهمند خواهند شد».
با رشد جنبش، مردان محافظهکار بیشتری، از جمله اعضای روحانیت، جذب آن شدند. این مردان واقعاً به این باور رسیده بودند که انسانها نباید به بردگی گرفته میشدند. شاید آنها به خودشان برای طرز فکر ترقیخواهانهشان تبریک میگفتند.اما حتا اگر میتوانستند پایان بردهداری را تصور کنند، تصور اینکه زنی در یک جمع صحبت کند، برایشان دور از ذهن بود. بنابراین، از اینکه میدیدند زنانی مثل گریمكهها در انظار عمومی دربارهی جنبششان صحبت میکنند و چایلد دربارهاش مینویسند، شدیداً برآشفته و ناراحت میشدند. تا اینکه در نهایت، اعتراضشان را بهصورت کتبی بیرون دادند.در ۲۷ جون ۱۸۳۷، انجمن عمومی کشیشهای جماعتگرای ماساچوستxxiii در نامهای که به «نامهی پاستورالxxiv» معروف شد، نوشت:
توجه شما را به خطراتی که به نظر میرسد در حال حاضر شخصیت زن را با آسیبهای گسترده و دایمی تهدید میکند، جلب میکنیم… قدرت زن در وابستگی اوست که از آگاهی از آن ضعفی که خداوند به او عطا کرده است، سرچشمه میگیرد… اما زمانیکه زن [نقشی اجتماعی] را به عهده میگیرد، از قدرتی که خداوند برای محافظت از او به او اعطا کرده است، دست میکشد و شخصیتاش غیرطبیعی میشود.
چپمن به هشدارهای روحانیون با نیشخند پاسخ داد. آنگونه که چپمن با نیش و کنایه بیان کرد، زنانی که «برای سالیان متمادی به شنیدن نقل قولهایی از کتاب مقدس در دفاع از بردهداری عادت کرده بودند، نباید از اینکه برای مطیعکردن زنان مدافع بردگان از همان منبع استمداد جسته میشود، شگفتزده شوند». چپمن سپس نیشخندش را با شادمانی در قالب شعر بیان میکند:
سرگشتهایم و همهچیز به خطا میرود
زنان پا از «گلیم خویش» فراتر نهادهاند
و بهجای ستارگان ثابت، به ستارگان دنبالهدار بدل شدهاند
که بیوقفه بهسمت ما پرتاب میشوند
و دنیا را به آشوب میکشند…!
مصمماند که خود سخن کنند
و بیان شیوا و قلم بران دارند
سکوهای خطابه را تسخیر کردهاند؛ پریهای پتیاره،
و چه وحشتناک که با مردها حرف میزنند!
برخی از مردان طرفدار الغای بردهداری، که حمایت روحانیت از جنبش را ارزشمندتر از مشارکت زنان ارزیابی میکردند، سعی میکردند زنان را وادار به سکوت کنند. آنها زنان را متهم میکردند که «موضوع خارجیِ» حقوق زنان را وارد مبارزات ضد بردهداری کردهاند و از جنبش ضد بردهداری به مثابه ابزاری برای ترویج فمینیسم استفاده میکنند. چایلد در روزنامهی لیبراتورxxv به این اتهامات پاسخ داد. نوشت که این زنان نبودند که «موضوع خارجیِ» حقوق زنان را وارد جنبش الغای بردهداری نکردهاند، بلکه تأکید بر حقوق و جایگاه زنان بر آنها تحمیل شده بود. تلاش و پافشاری مردان بر محدودکردن فعالیتهای ضد بردهداری زنان بود که باعث شد «تحقق آزادی زنان» ناگهان «برای جنبش ضد بردهداری اهمیت حیاتی پیدا کند». چایلد نوشت: «در مسیر مبارزه برای آزادی دیگران، ما آزادی خود را بهدست خواهیم آورد».
روزنامهی بوستون کوریرxxvi ادعا کرد که زنان در قلمروهای مختص و مناسبشان، «مثل ستارهی شامگاهی دوستداشتنی»اند؛ اما وقتی مبادرت به ترک آن قلمرو کنند و درگیر مسائل و قلمروهایی شوند که نمیتوانند آنها را درک کنند، امکان اینکه «مزایایش از زیانهایش فراتر برود» بسیار پایین است. موضوع فقط قلمرو خاص زنان نبود، بلکه کاری که انجام میدادند، نیز شامل بود. کشیش جوزف تریسیxxvii نوشت: «امیدواریم که زنان انجمن ضد بردهداری تا کنون متانت و ظرافتی را که باید در رفتارشان نهفته باشد، فراموش نکرده باشند».
دیری نگذشت که حتا متحدان اصلی این زنان -همدستانشان در الغای بردهداری که با اصرار از آنها خواسته بودند «اجازه ندهند تردیدهای خندهدار» دربارهی جنسیتشان «سد راه انجام این اعمال شایسته قرار گیرد»- آنها را کمکم ترغیب میکردند که خود را کنار بکشند. در نامهای که به چایلد فرستاده شده بود و خواستار «بزرگواری زنان» شده و به چایلد یادآوری کرده بود که «رنجهای بردگان و ستمها در حق آنها از رنجهای زنان بیشتر است»، در واقع، از زنان خواسته بود بهخاطر مصالح جنبش ضد بردهداری، از مواضع فمینیستیشان کوتاه بیایند. کارولین وستونxxviii، یکی از طرفداران الغای بردهداری از بوستون، نتیجه گرفت: «شما هرگز قطعه یاوهی بدخواهانهتر از این نامه ندیدهاید».
وقتی زنان سرسختانه سرکشی نشان دادند، روحانیون محافظهکار به ناچار با مردان طرفدار الغای بردهداری وارد معامله شدند: اعلام کردند که با تمام توان و سرمایهی اجتماعی و مالیشان از جنبش حمایت خواهند کرد، اما زنان باید به خانههایشان میرفتند. ناگهان، جنبشی که زنان ایجاد کرده بودند -نمایشگاهها، دادخواهیها، حمایت حقوقی و شجاعت فیزیکی- از حرکت باز ماند، زیرا لازم شد ابتدا با مردانی که میخواستند آنها را از انجام تمام این کارها باز دارند، مبارزه کنند.
تعدادی از زنان سفیدپوست که در جستجوی استدلال و توجیه متقاعدکننده برای ادامهی کار با جنبش ضد بردهداری بودند، بر سر یک قیاس قدرتمند با همدیگر توافق کردند. ظاهراً مردان موردنظر متقاعد شده بودند که بردهداری عملی ناروا است.اگر این زنها خودشان را با بردهها مقایسه میکردند، چه؟ برخی از زنان استدلال میکردند که شباهتهایی اندوهبار بین آنها و بردگان وجود داشتند. زنان در پیشگاه قانون شخص به حساب نمیآمدند. هرچه به ارث میبردند یا بهدست میآوردند، متعلق به شوهرانشان بود. گزینههای تحصیلی و کاریشان بهشدت محدود بود و تقریباً بهطور کامل در قبضهی امیال و تحت سلطهی بدرفتارهای شوهرانشان بودند. آیا این چیزها در مورد بردگان هم صادق نبود؟ این مقایسه سرآغاز نوعی مکاشفه بود. کِلی گفت: «ما دلایل خوبی داریم که از بردگان قدردانی کنیم. در تلاش برای آزادی آنها از زنجیر بردگی، بهطور قطع دریافتیم که خودمان نیز در بند زنجیریم». این قیاس محبوبیت و شهرت بیشتری یافت.
نویسندگانی مثل بل هوکسxxix و دیگران از دیرباز اشاره کردهاند که این قیاس از نظر مقیاس نادرست و به لحاظ تجربی سمی و خطرناک است. این قیاس رنجهای واقعی اما نسبتاً کوچک زنان سفیدپوست را در سطحی برابر با رنجهای زنان برده در جنوب قرار میداد که بسیاریشان در معرض کارهای کمرشکن و مجازاتهای سادیستی بودند و در تمام این مدت، در معرض این آسیب قرار داشتند که بردهداران بر آنها تجاوز کنند و سپس فرزندانشان را بفروشند. این قیاس همچنین درخواست همدردیاش را بر زنان سفیدپوست متمرکز میکرد، در حالیکه زنان آزاد سیاهپوست، که تحت ستمِ محدودیتهای قانونی مشابه با زنان سفیدپوست قرار داشتند، بارهای ضافی فقر ریشهدار، کار تحقیرآمیز و تعصب خشونتآمیز را بر دوش میکشیدند. ماریا استوارتxxx، سیاهپوست طرفدار الغای بردهداری، درخواست کرد: «دیگر از بردهداری جنوب به ما نگویید، زیرا بهاستثنای چند مورد… من وضعیت خودمان را کمی بهتر از آن میدانم».
اگر ازدواج به بردهداری میمانست، بیگمان باید اصلاح میشد. اما زنان سیاهپوست چگونه قرار بود به این تمرکز فزاینده بر رنج زنان سفیدپوست پاسخ دهند؟ برخی بدون تردید پاسخ ندادند. فرانسیس اِلن واتکینز هارپرxxxi مدتی بعد به متحدان سفیدپوستاش تذکر داد: «شما زنان سفیدپوست اینجا از حقوق حرف میزنید. من از بیدادگریها سخن میزنم. من به شما میگویم که اگر طبقهای از مردم وجود داشته باشد که باید از سبکسری و خودخواهیشان بیرون بیایند، زنان سفیدپوست آمریکا استند».
خطابههای روبهرشد در میان زنان سفیدپوست -استدلالهای گریمكه، توصیههای چایلد، نیشخندهای چپمن، صحبتهای گوشخراش کِلی- تأثیر دیگری نیز داشتند. زنان محافظهکارتر رفتهرفته احساس ناراحتی کردند. وقتی کاترین بیچرxxxii، نویسندهی بسیار محترم، در ۱۸۳۷ نوشت که «هر چیزی که … زنی را بهسوی مبارزه برای حقوق خودش یا حقوق دیگران بکشاند … او را از قلمرو مناسب خودش بیرون میاندازد»، برخی از این زنان محافظهکار از اینکه بیچر درست بگوید، هراس داشتند. وقتی چپمن در گزارش سالانهاش برای انجمن زنان ضد بردهداری بوستون به روحانیت حمله کرد، اعضای محافظهکارتر از او خواستند آن را تعدیل کند. وقتی نپذیرفت، آنها بیانیه رفع مسئولیت صادر کردند. چپمن که از آن بیانیه خشمگین شده بود، استعفا کرد. طولی نکشید که سازمان دچار انشعاب شد.
وقتی یک معلم کوئیکر، کِلی، در ۱۸۴۰، برای کمیتهی اجرایی انجمن ضد بردهداری آمریکا در نیویورک نامزد شد، چندین تن از اعضای اصلی آن از انجمن خارج شدند و بیمیلیشان را به شرکت در سازمانی که زنان در رهبریاش شامل بود، ابراز کردند. کِلی پاسخ داد: «در کنگره، اربابان صحبت میکنند، در حالیکه بردهها از حق رأی محروماند. من برمیخیزم، چون برده نیستم». روز بعد، مخالفان مشارکت زنان، انجمن ضد بردهداری آمریکا را ترک کردند و یک گروه رقیب تأسیس کردند.
بنابراین، در دههی ۱۸۴۰، جنبش ضد بردهداری نهتنها شاهد نابسامانیهای ناشی از انشعابها و اختلافات درونی بود، بلکه همچنین متکی بود به استدلالی که زنان سفیدپوست برای دفاع از خودشان در برابر شؤونیسم به کار میبردند. این استدلال فضای روانشناختی عجیبی ایجاد کرده بود که به زنان سفیدپوست امکان میداد هم احساس برتری کنند و هم به حال خود تأسف بخورند. این بدان معنی بود که یکی از قیاسهای عمدهی این جنبش مبتنی بر منشنمایی سراپا نادرست از وضعیت خودشان در مقایسه با مردمانی بود که ادعا میکردند برای کاهش رنجهایشان مبارزه میکنند. تعدادی از زنان سفیدپوست نیز، وقتی متحدان سابقشان از آنها خواستند که خود را کنار بکشند، از ادعاهایی مبنی بر اینکه حقوق آنها از اهمیت درجه دوم برخوردار است یا -از آن بدتر- در تضاد با حقوق سیاهپوستان، رنجیدهخاطر میشدند. زمینه برای یک درگیری خشونتبار، که با از بینرفتن بردهداری فوران کرد، فراهم شده بود؛ اما نژادپرستیای که بردهداری تولید کرده بود، از بعضی جهات ریشههای عمیقتری پیدا میکرد.
پس از دو دهه و یک جنگ داخلی، پرسشی که ایالات متحده با آن مواجه بود، این نبود که آیا زنان باید در محضر عام صحبت کنند یا نه، بلکه پرسش این بود که آیا زنان میتوانند رأی دهند یا نه. حق رأی پس از جنگ رو به گسترش بود، اما چه کسانی از آن مستفید میشد؟ با توجه به اینکه تمایل سیاسی در میان مردان سفیدپوست به اعطای حق رأی به مردان سیاهپوست و تمام زنان کم بود، بار دیگر به زنان گفته شد که حقوقشان از اولویت پایین برخوردار است. تعدادی بهسرعت موافقت کردند. چایلد در ۱۸۶۷، در ایندیپندنتxxxiii، نوشت: «اینکه سیاهپوستان وفادار جنوب باید رأی بدهند، یک ضرورت فوری و بسیار مبرم است. تعویق اعطای حق رأی به زنان امکانپذیرتر است». الیزابت کدی استانتونxxxiv، که در آن زمان یکی از مبارزان برجستهی حقوق زنان سفیدپوست بود، با این تعویق مخالفت کرد. وقتی مشخص شد که متمم پانزدهمxxxvقانون اساسی آمریکا حق رأی را به مردان سیاهپوست گسترش میدهد، اما هیچ اشارهای به حق رأی زنان نشده بود، استانتون تصمیم گرفت با آن مخالفت کند. به سخنان نژادپرستانه متوسل شد تا دیگران را نیز متقاعد کند که با متمم پانزدهم مخالفت کنند. در ۱۸۶۸، استانتون از خوانندگانش خواست: «به پاتریکxxxvi و سامبوxxxvii و هانسxxxviii و یونگ تانگxxxix فکر کنید که تفاوت بین نظام سلطنتی و نظام جمهوری را نمیدانند و هرگز اعلامیهی استقلالxl را نخواندهاند».استانتون گفت حالا تصور کنید که این باند فاقد صلاحیت، «برای [افرادی مثل] لیدیا ماریا چایلد، قوانین میسازد».
چایلد از نژادپرستی استانتون «بیاندازه ناراحت» بود. وقتی استانتون سرمقالهای ذیل عنوان «تمام زنان هشیار با متمم پانزدهم مخالفت خواهند کردxli» نوشت، چایلد آن را «نابخشودنیترین کارش» خواند و ابراز تاسف کرد: «قطعاً تا الآن باید یاد میگرفتیم که حقوق یک طبقه از مردم هرگز با سلب حقوق طبقهی دیگر تأمین نمیشود». اما این درس، درسی نبود که استانتون و متحدانش آموخته باشند. در عوض، آنها آموخته بودند که بحثهای نژادپرستانه اغلب کارساز است. استانتون رفتهرفته هشدار داد که گسترش حق رأی به مردان سیاهپوست منجر به «برآشفتگیهای وحشتانگیز زنان، بهویژه در ایالتهای جنوبی» خواهد شد. در یکی از جلسات انجمن حقوق برابر آمریکاxlii در ماه می ۱۸۶۹، استانتون با فردریک داگلاسxliii و فرانسیس اِلن واتکینز هارپر بر سر اینکه حقوق چه کسی اول باید رعایت شود، دچار اختلافنظر علنی و دردناکی شد. تنش میان آنها به شقاق دیگری در انجمن منجر شد. کسانیکه طرفدار متمم پانزدهم بودند، انجمن حق رأی زنان آمریکاxliv را برای رقابت با انجمن ملی حق رأی زنانِxlv استانتون تأسیس کردند. شقاق دوباره، پیشرفت جنبشهای عدالت نژادی و حق رأی زنان را به تأخیر انداخت که بدون تردید، مایهی خوشحالی دشمنان هر دو بود.
مقصر اینجا کیست؟ مطمئناً زنان سفیدپوست بیشتر مقصرند. اما در قضاوتمان دربارهی زمانیکه جنبشهای عدالتخواهانه دچار اشتباه میشوند، باید به اشتباه اصلی نگاه کنیم. مردان سفیدپوست معماران اصلی هم بردهداری در ایالات متحده و هم بیعدالتی طاقتفرسایی بودند که مشخصهی ازدواج بود. مردان سفیدپوست زنان طرفدار الغای بردهداری را در موقعیتهای دشوار قرار دادند و در صورت عدم پیروی از آن گزینههای امکانناپذیر، مجازات طرد و محرومیت از حقوق اجتماعی در انتظارشان بود. فضایی را ایجاد کرده بودند که در آن بحثهای نژادپرستانه، مانند آنچه برخی از زنان سفیدپوست دامن میزدند، مؤثر بود.
بعد آسیبها چند برابر شده بود. وقتی زنان سفیدپوست این استدلالهای نژادپرستانه را بهکار میبردند، ناعدالتیهایی را که ادعا میکردند با آنها مبارزه میکنند، عمیقتر میکردند. موانعی را فراراه همبستگی واقعی میان زنان سیاهپوست و سفیدپوست خلق کردند که تا به امروز هم وجود دارد. همین اثرات مخرب ناشی از ظلم و ستم است که بدون تردید، چایلد را بر آن داشت تا یکی از اندوهآورترین جملات کل مکاتباتاش را بنویسد. در دههی ۱۸۳۰، در حالیکه بحث بر سر «مسألهی زن» داغ بود، به آنجلینا گریمکه نوشت: «عمیقاً، عمیقاً فروپایگی زنبودن را احساس میکنم. نه فروپایگی زنبودن به آن صورت که خداوند او را آفریده، بلکه به آن صورت که مرد او را ساخته است». در این ماهِ تاریخچه زنانxlvi (ماه مارچ)، باشد که عزممان را جزم کنیم تا به این فروپایگی و نیز هرگونه قیاس سمی که آن را تداوم میبخشد، پایان دهیم.
i Lydia Maria Child
ii An Appeal in Favor of that Class of Americans Called Africans
iii William Lloyd Garrison
iv New England Anti-Slavery Society
v Samuel May
vi Boston Female Anti-Slavery Society
vii Susan Paul
viii Sunday School
ix Dred Scott v. Sandford
x The Anti-Slavery Convention of American Women
xi Susan Paul
xii Sarah Mapps Douglass
xiii Martha Ball
xiv History of the Condition of Women
xv Angelina
xvi Sarah Grimké
xvii Kerri Greenidge
xviii Linda Hirshman
xix Maria Weston Chapman
xx Uplift suasion
xxi James Birney
xxii Lewis Tappan
xxiii The General Association of Congregational Ministers of Massachusetts
xxiv The Pastoral Letter
xxv The Liberator
xxvi The Boston Courier
xxvii The Reverend Joseph Tracy
xxviii Caroline Weston
xxix bell hooks
xxx Maria Stewart
xxxi Frances Ellen Watkins Harper
xxxii Catharine Beecher
xxxiii Independent
xxxiv Elizabeth Cady Stanton
xxxv Fifteenth Amendment
xxxvi Patrick
xxxvii Sambo
xxxviii Hans
xxxix Yung Tung
xl Declaration of Independence
xli All Wise Women Will Oppose the 15th Amendment
xlii The American Equal Rights Association
xliii Frederick Douglass
xliv American Woman Suffrage Association
xlv National Woman Suffrage Association
xlvi Women’s History Month