صبح زود در هوای سرد زمستان، به جای چیدن سفرهی صبحانه برای کودکان، خانه را ترک میکند. یک مقدار چوب و کاغذپاره را داخل بخاری میاندازد و به دختر بزرگترش توصیه میکند که متوجه خواهران و برادران کوچکترش باشد.جورابهای پشمیاش را میپوشد. سر و صورتش را یکبار دیگر در آیینه میبیند. چروکهای پیشانیاش را به دقت بالا و پایین میکند تا دود و سیاهی نداشته باشد. چادرنماز کهنه را به سرکشیده و کفشهای پلاستیکیاش را میپوشد. در حالی که بیشتر مردم در خواب صبحگاهی و یا مصروف تدارک صبحانهاند، او کوچه و پسکوچههای خلوت و پربرف و یخزدهی کابل را یکییکی عبور میکند و پس از حدود چهل دقیقه پیادهروی خود را به محل کارش میرساند.
اسمش ثریا است و میگوید شاید حدود ۳۷ سال سن داشته باشد. ثریا مادر چهار کودک است. شوهرش معتاد به مواد مخدر است و بیشتر اوقات در خانه نیست. از آخرین باری که شوهرش به خانه آمده بود چهار ماه میگذرد.
پسر ۱۸سالهی ثریا که تازه از مکتب فارغ شده بود سال گذشته پس از آمدن طالبان قید تمام آرزوهایش را زد و برای کارگری به ایران رفت. حدود شش ماه در ایران کار کرد، اما در جریان کار از ساختمان محل کارش به زمین سقوط کرد و در جا از بین رفت.
ثریا برای تأمین مصارف خانه و هزینهی آموزش کودکانش به صفاکاری شروع کرد؛ از رختشویی و اتوکاری تا پاک کردن کشمش و لوبیا برای دکانداران. او اکنون در یک خوراکه فروشی، روزانه چهار تا شش بوری لوبیا پاک میکند. اکثر روزها از شدت کار حتا فرصت غذا خوردن نمییابد.
روی زمین سرد مینشینم، ریگ و چوبهای خشک را از لوبیا جدا میکنم. اما دلواپس کودکانم هستم. نکند پسرانم در هوای سرد بیرون بروند. نکند دخترم بیاحتیاطی کند و دستش در بخاری بسوزد. من اکثر روزها موقع غذای چاشت چون هوا گرمتر میشود ترجیح میدهم به جای غذا خوردن، بیشتر لوبیا پاک کنم و کارم را زودتر تمام کرده به خانه برگردم.
مزد یک روز کار ثریا 200 افغانی است. او با این پول ده قرص نان خشک به خانه میبرد و از باقی پولش هزینهی رفتن دو پسر و دو دخترش به مراکز آموزشی را نیز مجبور است بپردازد.
ثریا وقتی شبها به خانه بر میگردد باید غذا بپزد و خانه را برای کودکانش گرم نگهدارد. دختر بزرگتر او که اکنون از رفتن به مکتب و مراکز آموزشی محروم شده است، شبها در درسهای برادرانش کمک میکند.
از ثریا پرسیدم که قشنگترین جمله هنگام نوشتن مشق از پسرانش میشنود چیست؟
او گفت: «کوچکترین پسرم شاگرد صنف دوم مکتب است و این زمستان برای یادگرفتن خطاطی، به کورس میرود. کودکانم از ناپدید بودن پدر، بسیار ناراحت اند، به همین خاطر همهی کودکانم مرا به اندازهی پدر و مادر دوست دارند. قشنگترین جملهای که از پسرم شنیدم زمانی بود که او با قلم نی خطاطی کرده بود و میخواند میم مثل مادر.»
میم مثل مادر، دلگرمکنندهترین حرفی است که ثریا را وادار میکند به هر شکل ممکن کار کند تا کودکانش زنده بمانند و درس بخوانند. اما درامد اندک، بهای بلند مواد خوراکی و مواد سوخت او را در مقابل زمستان سرد امسال به زانو درآورده است، ولی ثریا همچنان در هوای سرد و نفسسوز صبحگاهی خود را به محل کار میرساند.
کاغذ و پلاستیک به جای مواد سوخت
درامد ناچیز ثریا برای خرید مواد سوخت زمستان کافی نبوده و او فقط توانسته حدود ۳۰ سیر چوب خشک بخرد و باقی مواد سوختش را از کاغذ و پلاستیک باطله در سطلهای زبالهدانی محل کارش تهیه کند.
او گفت: «از کار که خلاص شدم کاغذ و پلاستیکها را جمع میکنم، نان گرفته به خانه میروم. اگر هوا زیاد تاریک نبود از زبالهدانیهای کوچهها هم پلاستیک و کارتن جمع میکنم.»
در حالی که ثریا و فرزندانش به عنوان خانوادهی نیازمند و فقیر در محله «جبارخان» در غرب کابل شناخته میشود، اما هنوز از کمکهای بشردوستانه مستفید نشده و تقلایش به جایی نرسیده است. وکیل گذر و نمایندگان محل ثریا را در لیست خانوادههای مستعد کمک نگرفتند.
محدودیت کار و تقلای ثریا برای نان
پس از صدور فرمان ممنوعیت کار زنان توسط گروه تروریستی طالبان، ثریا نیز برای سه روز مردد بود که برای کار از خانه بیرون برود یا خیر. صاحب کار نیز به او گفته بود که دیگر برای کار نیاید، چون برای صفاکاری بعد از این مردان را استخدام میکند. اما ثریا با اصرار زیاد دوباره به کار بازگشت.
اگر از سوی طالبان بازجویی شدی ما نمیتوانیم کاری کنیم، خودت باید جواب بدهی، نمیخواهم به خاطر تو فروشگاه بسته شود، اما به خاطر اینکه کارگر نداری و نان اولادت وابسته به این کار است تا وقتی میتوانی کار کن…
این پیش شرط از سوی فروشگاه برای ثریا گذاشته شد. او اکنون مجبور شده است حتا در روزهای آفتابی نیز در انبارهای سرد و نمناک لوبیا پاک کند. صرف به این دلیل که چشم هیچ مردی به او نیفتد تا کارش را از دست ندهد.
دیدگاهها 1
من هر روز داستانهای شما را که همه حقیقت زندگی مردم افغانستان است میخوانم
بله زندگی سریا خانم مسل زندگی صدها سریا در افغانستان زندگی میکند مباشد چه کار میشود کرد فعلأ هیچ چاره کار نیست جز صبر همه ما معتقدیم که بعد از هر شب سیاه و تاریک یک صبح روشن در راه است بعضی وقتها شبها دراز و بعضی وقتا کوتاه صبح روشن حتمأ امدنی است انشالله