نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

مهتاب خیاطی ‌می‌کند تا با پولش درس بخواند

  • ارزگانی
  • 22 حوت 1403
Website

صبح زود در پایان یک کوچهٔ خاکی در محلهٔ نورخدا در شهر مزارشریف، کرکره‌های دکان کوچک خیاطی بالا زده می‌شود که روز گذشته با عجله بسته شده بود تا صاحب دکان، قبل از تاریکی هوا خود را به خانه و پای کامپیوتری برساند که آموزگار و باقی هم‌کلاسی‌هایش زودتر از او در آن‌جا حاضر شده‌اند.

نام صاحب این مغازهٔ کوچک خیاطی مهتاب است که ۲۷ سال سن دارد، پس از تجربهٔ دو دهه زندگی دشوار در مهاجرت و جنگ به این‌جا رسیده‌است؛ در واقع زندگی‌اش را دو‌ دورهٔ حضور « گروه تروریستی طالبان» در افغانستان تحت شعاع قرار داده‌است.

در دورهٔ اول طالبان، خانواده‌اش به ایران پناهنده شدند و زندگی آن‌ها با هزاران مشقت در آن‌جا سپری شد؛ از عدم دسترسی به امکانات زندگی تا نداشتن حق تعلیم و تحصیل. پدر مهتاب در یک فارم گاوداری کار می‌نمود و با درآمدش فامیل شش نفره‌اش را حمایت می‌کرد. مهتاب دختر سوم خانواده تنها دختری بود که توانست در یک میکاب غیر انتفاعی درس بخواند و اما به‌خاطر افغانستانی بودن، نتوانست آن را ادامه دهد.

«در مدرسه‌های ایران حق این را نداشتم که با خیال راحت درس بخوانم، مدتی درس می‌خواندم و مدتی ما را رخصت می‌کردند تا این‌که مادرم می‌رفت و به آن‌ها التماس می‌کرد که مرا اجازه بدهند درس بخوانم.»

خانوادهٔ مهتاب هشت سال قبل وقتی از شرایط دشوار زندگی مهاجری در آن‌جا به تنگ آمده بودند، به افغانستان برگشتند، اما چهار سال نگذشته بود که طالبان دوباره سلطهٔ افغانستان را به‌دست گرفتند. مهتاب تنها توانسته بود درس‌های مکتب‌اش را در یکی از مکاتب دخترانه در غرب کابل تمام کند.

او گفت: «بسیار تلاش کرده بودم که مکتب‌ام را تمام کنم، تنها دختری بودم که مانند سایر دوستانم به ازدواج و دیگر مسائل دخترانه و زنانه اهمیت نمی‌دادم. فقط به تحصیل فکر می‌کردم، اما یک شبه مانند هزاران زن دیگر آرزوهایم دفن شد.»

سلطهٔ طالبان رویاهای مهتاب که دوست داشت انجینیر شود را از او گرفت. خانواده‌اش به شهر مزار شریف رفتند تا پدر و تنها برادر مهتاب بتواند در معدن ذغال سنگ کار کنند و مهتاب نیز برای ادامهٔ تحصیل‌اش تصمیم گرفت تا راه درآمدی پیدا کند. او در مزار شریف به کمک یک نهاد غیر دولتی برای ۶ ماه هنر خیاطی را آموخت و توانست یک دکان کوچک در کوچه پس کوچه‌های شهر مزارشریف به‌راه بیندازد.

راه‌اندازی دکانی کوچک برای او خالی از درد سر نبود، مدتی به‌دستور طالبان خیاطی‌های زنانه و آرایشگاه‌ها مسدود شدند، اما مهتاب کارش را به خانه برد و از آن‌جا سفارش‌های مشتریانش را اجرا و تسلیم می‌کرد، اما اکنون مدتی است که دکانش را دوباره بازگشایی کرده‌است.

«در خانه نیز مشغول کار بودم، اما کار در دکان راحت‌تر و ساده‌تر بود. مدتی که خیاطی‌های زنانه را بسته بودند، دوباره امیدم را از دست داده بودم اما اکنون خوشحالم که دوباره به بازار برگشتم.»

مهتاب و سه تن از دوستانش، روزانه با طلوع آفتاب به دکان می‌آیند و در پایان یک روز پر مشغله هنگام غروب آفتاب، آن‌جا را ترک می‌کنند. «بیشتر اوقات به‌خاطر سفارش زیاد مشتریان مجبور می‌شوم در هوای تاریک بیایم و در هوای تاریک به خانه برگردم. گاهی صبح‌ها از ترس سگ‌های ولگرد در خیابان، برادرم را نیز با خود می‌آورم.»

همچنان بخوانید

تاوان این انجماد چندساله را که خواهد داد؟

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

۲۹ سال زندگی در ایران و خطر اخراج اجباری به افغانستان

در کنار مهتاب اکنون سه دختر دیگر نیز کار می‌کنند و روزانه ۴۰۰ تا ۵۰۰ افغانی درآمد دارند. مهتاب با پول خیاطی‌اش مشغول یادگیری زبان انگلیسی و کامپیوتر است و او هم‌چنان ناامید نشده و هم‌زمان به‌دنبال فرصت‌هایی است که بتواند در خارج از کشور رویاهایش را دنبال کند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: آپارتاید جنسیتیآموزشزنانسرکوبمحدودیت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!
تحلیل و ترجمه

زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!

20 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی در تاریخ بشر، نگاه به زن، همواره نگاه تحقیرآمیز و فروافتاده‌ای بوده‌است؛ نگاهی که زن را موجودی زبون، پست، بی‌ارزش و تهی از عقل و خرد معرفی می‌کند. زن، نه به مثابه...

بیشتر بخوانید
ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!
زنان و مهاجرت

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

23 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی وژمه زن جوان ۳۴ ساله‌ای است که از ازدواجش حدود پانزده سال می‌گذرد. همسر او سه سال قبل وفات کرد و وژمه را با پنج فرزند تنها گذاشت. وژمه حدود دو سال...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN