گفتوگو با مزدا مهرگان در مورد جهانبینی زنانه
مزدا مهرگان شاعر جوانیست پر از انرژی و حرف. شاعر دردمند و آشنا با وضعیت جامعهاش. پر از اعتراض و جوش و خروش. او را از سه سال پیش به این سو میشناسم. آن زمان انجمن ادبی صدا در کابل فعال بود و گروهی از جوانان شاعر زیر نظر قنبرعلی تابش کنار هم جمع میشدند، نشست شعرخوانی و نقد برگزار میکردند. یکی از روزها که گردانندهگی برنامه را به عهده داشتم مزدا مهرگان نیز به دعوت یکی از عضوهای انجمن در نشست شرکت کرده بود. از او به شعر خواندن دعوت کردم. او هم آمد و شعر خواند. آنقدر شعر احساسی و عمیق خواند که همه در خاموشی فرو رفتند و متأثر شدند. ما حدود یک سال دیکر در نشستهای ادبی این انجمن و دیگر انجمنها باهم شرکت میکردیم. او بیحد و مرز اعتراض میکرد. یکی از روزها از او پرسیدم از دید تو خدا وجود دارد؟ نقل قول کسی را آورد و گفت: «محض آبروی خودش هم که شده، نباشد بهتر است.» آنزمان مانند حالا هر روز خبر انفجار و قتل و کشتار روان همه به شمول مزدا را میخراشید. آن جمله هم آشکار میکند که او از وضعیت بهشدت غمگین است و درد میکشد. او بیمحابا میسرود و حرف میزد. گزینهی الکترونیکی کا… ککا… کابوس را همان زمان منتشر کرد. زمان کم کم گذشت و مزدا ازدواج کرد. پس از آن کمتر او را میدیدیم. دیگر در صفحهی فیسبوکش شعری نگذاشت و تصویر و شعرهایش را نیز از صفحهاش برداشت. اکنون به سختی با او در تماس شدم و فهمیدم که در یکی از ولایتهای نزدیک کابل زندهگی میکند و دانشجوی سال دوم تکنالوژی طبی است. برایم باورنکردنی است که شخصی چون او با آن روح سرکش و ناقرارش در یک روستای دور، ساکن و خاموش شده باشد. در این گفتوگو از او در مورد جهانبینی زنانه پرسیدیم.
نیمرخ: خانم مزدا فکر میکنی جهان از چشمانداز یک زن چگونه است؟
اگر منظور از زن، زن جامعهی ما باشد که فکر میکنم میتوانم به سوالتان راحتتر پاسخ دهم. زنان کشورهای جهان سومی، نسبت به زنانی که در محیط دیگری زندهگی میکنند چشمانداز بسیار متفاوت به جهان دارند. فکر میکنم در رابطه به این که جهان از چشم اندازِ یک زن اروپایی چگونه میتواند باشد؟ هیچ دیدگاهی ندارم و در این موقعیت نمیتوانم داشته باشم. اما زن جهان سومی که من باشم و آنهایی که تا جایی با خود و زندهگیشان آشنا استم، چشماندازشان به جهان بسیار متأثر از شرایط و محیط نامناسب بوده است. من کمتر زنی دیدهام یا حتا شاید بهتر باشد بگویم زنی را نمیشناسم که محدودیتها، محرومیتها، فضای به شدت مردسالار و خفقانآور جامعهی ما روی چشمانداز او به جهان اطرافش تأثیری نگذاشته باشد؛ به ندرت چنین چیزی ممکن است.
نگاه زنان جامعهی ما به اطرافش بیشتر عقدهمندانه، مردستیزانه و انزواخواهانه بوده؛ چون محیط خانواده و جامعهی شان چنین تقاضا میکرد، نمیتوانست چیزی غیر از این باشد. حالا امیدوارم این نگاه عوض شود و جرقههایی را مبنی بر تغییر این نگرش زنان هم میبینم. زن اجتماع ما آنچه میخواهد نفس کشیدن در محیطیست که خود برای خودش تصمیم بگیرد، صاحب اختیار زندهگی و داشتههای خودش باشد. همین و بس!
آیا جهانبینی زن و مرد کنار هم استند یا در مقابل هم؟
جهانبینی به نظرم مفهوم وسیعتر از این دارد که جنسیتیاش کنیم. ما جهانبینی را بیشتر اسمیک و ایدیولوژیک میشناسیم؛ یعنی زن و مرد جامعهای که زیر یک لوای فکری به زندهگی ادامه میدهند نمیتوانند جهانبینی در تقابل هم داشته باشند. جهانبینی زن یا مرد مسلمان با جهانبینی زن یا مرد مسیحی جاهایی در تضاد قرار دارند، ممکن است جاهایی هم در کنار هم باشند. اگر بخواهیم روی این مورد حرف بزنیم یک مقدار تحقیق و فرصت بیشتر نیاز داریم.
فکر میکنم میخواهید بپرسید طرز دید زن نسبت به جهان در تقابل با مرد قرار دارد یا در کنارش. اگر منظور تان این باشد، چطور ممکن است طرز فکر من با کسی که مرا حتا به عنوان یک انسان نمیپذیرد در کنار هم قرار بگیرد؟ کسی که مرا «ناقصالعقل» میداند، از «پهلوی چپش» میخواند و جنس دوم مینامد. شمار بسیار کمی از مردان محیط ما به این باور رسیدهاند که زن به عنوان یک هویت مشخص میتواند برای خود و زندهگیاش تصمیم بگیرد.
آیا برخورد زنان شاعر در دو دههی اخیر بر بنیاد جهانبینی زنانه بوده است؟
برداشتم از جهانبینی را پیشتر نوشتم. اما در مورد زنانی که در دو دههی در افغانستان روی شعر و ادبیات کار کردهاند، کارهای شان ارزشمند است. نظر به شناخت من، کارهای زنان شاعر فارسی زبان در دو دههی اخیر کارهای بسیار ارزشمند زنانه داشتهاند. همین طاهره خنیا، فاطمه اختصاری، لیلا کردبچه و… یا در کشور خودمان مهتاب ساحل، لیمهی آفشید، زینت نور و یک عدهی دیگر از زنان کارهای بسیاری از تجربههای زنانه داشتهاند که قبل از اینها ما در ادبیات خود جای خالیشان را حس میکردیم و به شدت به آنها نیاز داشتیم. بله، شاعر زن امروز نمیتواند جز تجربههای زنانهاش بنویسد، نمیتواند در مورد معشوقی حرف بزند که قدش شبیه سرو است و چشمش شبیه بادام. زن شاعر امروز نمیتواند جدا از آنچه میبیند، حس میکند، میکشد و میفهمد چیزی بگوید. مانند این شعر طاهره خنیا:
تاریخِ زنکُش از کمر افتاده در فرود
اعصابِ کوه و سایش و فرسایشِ مدام
دلباختن به یافتنِ نیمهای که نیست
از احتمالِ فاحشه تا واقعن شدن
با پارههای رنج که آیینهی هماند
دشنام سرخوشانهی هنجارخوارها
دستی برای پس زدنِ مردمرّگی
ترسی برای ریختن و لزبین شدن
آیا داشتن جهانبینی زنانه به زنان کمک کرده میتواند که از حاشیهی جامعه به متن بیایند؟
بله، تنها چیزی که میتواند زنان را از حاشیهنشینی، از جنس دوم بودن و از انزوا دربیاورد همین داشتن نوع نگاه و روایت خاص خودشان از جهان و جامعه است تا بفهمند کی هستند؟ چه حقهایی دارند؟ جرأت این را داشته باشند که خودشان را با تمام نیازها و داشتههایشان بپذیرند و تلاش کنند به اطرافیانشان هم بقبولانند که گزینهای جز پذیرفتن ندارند.
هر زنی که امروز به عنوان یک هویت مستقل، به عنوان یک فرد فعال در جامعه فعالیت میکند، اولین چیزی را که به خوبی درک کرده و در خودش به وجود آورده انسان بودن و بعد زن بودن است. هر انسانی برای اینکه به جایی برسد باید به خوبی برای خودش بفهماند که کیست، هدفش چیست، چالشهای سد راهش چیست و چه حقوقی دارد. راه نجات برای زنان امروز و آینده از دیدگاهِ من شناختن خودشان، پذیرفتن خودشان و شناساندن خودشان است.
امروز زنان در افغانستان حقوق زن را به مثابهی یک ارزش و یک بخشی از حقوق بشری شمرده برای تأمین آن تلاش میکنند اما برای این کارشان چارچوب ایدیولوژیک خاصی تعریف نکردهاند. از نظر شما آیا رسوخ فمیسنیم در افغانستان توانسته زنان را وادارد تا از دید خودشان به جهان بنگرند؟
عقدههای وحشتناکی که جبرهای مردسالارانه در زنان این جامعه به وجود آورده، سبب شده است تا بسیاری برداشت نادرستی از فمینیسم داشته باشند. این برداشت نادرست از فمینیسم همان «مردستیزی» است. اینجا در بسیاری مواقع هرچه بیشتر بر مردان بتازی، تصور بر این است که بیشتر فمینیست استی. فکر میکنم در افغانستان کمتر زنانی داریم که فمینیسم را فهمیده باشند، طبیعیست فمینیسمی را که نفهمیده یا اشتباه فهمیدهاند نمیتواند به هیچ چیزی وادارشان کند. اما امیدواری برای رفع این اشکال در طرز فکر جامعه نسبت به فمینیسم و نظاممند شدن مبارزههای زنان وجود دارد. نسل جدید ما نسلیست که میشود نسبت در موردش امیدوار بود. زنان زیادی را میشناسم که ترجیح میدهند برای خرید به کتابفروشی بروند نه فروشگاه مواد آرایشی؛ این یعنی میشود امیدوار بود که نسل جدیدی از میان زنان افغانستان برمیخیزد و این نسل مشتاق فهمیدن، توانمندی، مبارزه و تغییر است.
نمونهای از شعرهای مزدا مهرگان:
اگر که ماه غزلهای تو منم شک کن!
به روز تیرهام و شام روشنم شک کن!
به جای اینکه به من شک کنی، عزیزِ مصر!
به پیرهن که دریدهست برتنم شک کن
اگر چه دست مرا لمس میکنی؛ اما ـ
من از تبار غبارم به بودنم شک کن!
به من که زادەی هیچم شبیه «دست نسیم»
اگربه موی تو رو دست میزنم شک کن!
بزن مرا که به مردانگیات شک نکنم
همین بس است برایت، که یک زنم، شک کن!
«زن»م چه هیزم خوبی برای آتش بس
به لکهای که نشسته به دامنم، شک کن!