در روزنهی کمسوی آفتاب که از کلکین اتاقش میتابید، روی تشکچهای که با پارچههای رنگارنگ مربعی شکل با مهارت بینظیری به هم دوخته شده بود، نشسته و بر تن بیجان پارچه سوزن میزد. تمام آرزوها و خوابهای قشنگی که برای آیندهاش دیده بود را اکنون با تارهای رنگی بر تن پارچهای سپید رنگی میدوخت که ساعات بیکاری و لحظات دلتنگیاش را در لا به لای رنگهای تار و پارچه گم کند تا روز، شب شود و شب، سحر گردد.
نجیبه سروش، دختری از دیار غزنه و در دهکدهای هنر دوست و علم پرور جاغوری متولد گردیده و با فراز و نشیبهای زندگی مکتباش را در زادگاهخویش به پایان رسانیده و از دانشکدهای هنرهای زیبا، دانشگاه کابل بخش تیاتر فارغالتحصیل گردیده است.
نجیبه در دوران تحصیل خویش بارها روی استیج تیاتر در فلمنامههای زیادی هنر نمایی کرده و رنجها و غمها و خوشی و شادیهای همنوعانش را در قالب دیالوگ به جامعهای هنری افغانستان و جهان انعکاس داده و جسم زندهای از دردهای ناگفتهای زنانی بوده است که در سالیان سال و در گوشههای مختلف جامعهای افغانی شکنجه و صدایشان در قفسهای سینهها خفه و مدفون گردیده بود.
برای نجیبه پیمودن این راه و رسیدن به استیج تیاتر کار آسانی نبود. آن هم در جامعهای که با تمام شعارهای دموکراسی و آزادی و ارزشهای حقوق بشری، باز هم زنان در زندگی اجتماعی و فردیشان دچار چالشهای متعددی میگردید و آن هم که یک زن بخواهد هنر پیشهای سینما و یا تیاتر باشد با معضلات گوناگونی دست و پنجه نرم میکرد و مبارزه با آن همه چالشها، گوش و چشم بسته میخواست که حرف و حدیثها را ناشنیده گرفت تا آنچه که خود میخواهند به آن دست یابد.
نجیبه سروش نیز جز همان زنانی است که با تمام مشکلات فرا روی زندگی فردی و هنری خویش از بنبستها گذشت و هنجارها را شکست تا توانست گلوی فریاد برای زنانی باشند که در کنج خموش و دنج خانهاش؛ فقط و فقط در گوش دیگدان و ظرف و کاسهای آشپزخانهاش رازها و خواستههای دلشان را زمزمه میکردند و بال پروازشان را از بیخ بریده بودند.
اما سقوط ناگهانی کابل و فرار حاکمان حکومت پیشین تمام تلاشها و زحمات نجیبه و امثال او را ضرب صفر کرد و باعث پایان نفس کشیدن زندگی هنری او گردید.
نجیبه از آن روز لعنتی که در دیباچهای خاطراتش با سطر درشت و سیاه حک گردیده، میگوید «آن روز همینکه آمدن طالبان در ارگ و شهر کابل به گوشها رسید، وحشتزده و سراسیمه خود را از دفتر کار به خانه رساندم. روز سقوط کابل؛ سقوط تمام زندگیم بود و همانند سیکانس یک فلم که مرور به گذشته دارد، تمام گذشتهام از پیش چشمانم گذشت و سوزش تمام آن سختی و مشقتهای را که برای رسیدن به آرزوهای از دست رفتهام متقبل شده بودم در بند بند از استخوانهایم حس کردم. آن روز برای دیوانهبازیهای که در زمان تمرین نقشهایم انجام میدادم، خندیدم و گریستم. آن روزهای خوب؛ وقتی که برای بازیگر نقش اول(غزل ناسروده دهکده) انتخاب شدم. ساعتها در خوابگاه(لیلیه مرکز) جلو آینه میایستادم و با خود دیالوگ میگفتم و گریه کردن را تمرین میکردم تا آنچه را که همانا نقش آبه میرزا بانوی غزل خوان مالستان بود را به نحوه احسن اجرا نمایم که گاهن آن حرکاتم باعث خنده و تمسخر هماتاقیهایم میگردید.»
آری، آن تلاشها بینتیجه نماند و نجیبه توانست تا در سومین جشنوارهی تیاتر که فلمنامهی (غزل ناسروده دهکده) اجرا گردید، تندیس بهترین بازیگر «تراژدی» را از آن خود کند.
با آمدن طالبان تلنگر سخت روحی و روانی بر زنان کار آفرین و کارمند وارد گردید که نجیبه سروش نیز از آن به دور نماند. یأس، ناامیدی و اندوه از چشمان وی هویدا بود و از خندهها و قصههای شوخ و شادش دیگر خبری نیست و آیندهاش را نیز سیاه و کدر میبیند. از سکوت و بیتفاوتی جامعه جهانی در قبال زنان افغان نگران است و اینکه این فلم بیست ساله را دو باره از اول باید دید، افسوس برانگیز خواند.