آسیه، بیست سال اخیر را فرصت طلایی رشد و توسعه برای افغانستان و به ویژه برای زنان کشور میداند. اما دریغا که این فرصت طلایی بیش از آنکه استفاده و مدیریت شود، هدر رفته است.
او کودکی و بخشی از جوانیاش را همراه با خانوادهاش در مهاجرت سپری کرده است. هنوز طعم تلخ زندگی با هویت یک مهاجر در ایران را به یاد دارد؛ تلخی محرومیت از امکانات زندگی و فرصتهای لازم برای تحصیل درست و شغل مناسب، همینگونه به یاد دارد که با چه دشواری موفق شده است از فلترهای ساختاری دولت ایران برای جلوگیری از تحصیلات مهاجران افغانستان، عبور کند و در این کشور روزنامهنگاری را تخصصی بخواند.
آنگونه که آسیه میگوید، او در دوره که در ایران دانش آموز مدرسه بوده است، همواره با عشق و علاقه وارد رقابتهای نویسندگی میشده. تا آنجا که به یاد دارد، همیشه متنها و مقالات برتر را مینوشته است. اما به دلیل مهاجر افغانستانی بودن، از لیست برندگان حذف میشده و امتیازی را نصیب نمیشده است. او با تمام آن برخوردهای زننده از نوشتن خسته نشده است هیچ که تازه با گروه از جوانان دیگر افغانستانی، نشریهای «مهاجر» و وبسایت «مهاجر پرس» را برای بازتاب وضعیت زنان، کودکان و جامعه مهاجر افغانستان در ایران، تاسیس کردند و خبرهای داغ از رویدادها و تحولات سیاسی افغانستان را نیز از آنجا پیگیری و بازتاب داده اند.
خاطرات تلخ آسیه حمزهای از دوره مهاجرت فقط به این خلاصه نمیشود که او دانشآموز با استعداد بوده و مهاجر بودنش او را در رقابتهای درون مدرسه از امتیاز و مقامی که شایستگی اش را داشته محروم میکرده است. وقتی چرخ روزگار چنان میچرخد که مسئولیت خانواده به عهدهاش میافتد، اینبار، مهاجر بودنش سبب میشود او نتواند شغل مناسب ظرفیت و شایستگی اش بدست بیاورد. آسیه ناگزیر میشود برای مدتی با کارهای شاقه دست و پنجه نرم کند. هنوز مرور خاطرات کار در نانوایی و پرستاری از یک بیمار آلزایمر در ذهنش طعم تلخ میچکاند و به یادش میآورد که چگونه مهاجر بودن او را با تمام توانایی و ظرفیتش قربانی سیاستهای تبعیضبنیاد دولت ایران ساخته بود.
حمزهای، پنج سال قبل با چشمانداز سرشار از امید و با هدف گسترش فعالیتهای حقوقبشری و روزنامهنگاری به وطن خودش برگشت. او حس و حالش را در قالب مقالهای با عنوان «دیگر مهاجر نمیشوم به هزارو یک دلیل»، در روزنامه اطلاعاتروز چاپ کرد. مقالهای که به یکی از پر بازدیدترین مطالب روی وبسایت روزنامه تبدیل شد.
آسیه پس از برگشت به افغانستان برای مدتی در بخش مطبوعات و آموزش دختران با یکی از نهادهای دولتی کار کرده است. در این دوره او هم شاهد فرصتهای سرسامآور برای رشد و شگوفایی افغانستان و به ویژه زنان کشور بوده است. البته اگر آن فرصتها درست مدیریت میشد. آسیه میگوید انواع فساد بنیادبرانداز در نهادها را از نزدیک دیده است. یادآوری وضعیت زنان در ادارههای دولتی برای آسیه یکی از منزجرکنندهترین چشمدیدهایش میباشد. تبعیض جنسیتی، نگاه شیواره و سکسزده مردان به زنان کارمند و حضور نمادین زنان در نهادهای قدرت و دهها مورد آزار دهنده دیگر رنجنامهی از وضعیت زنان در ادارات دولتی بوده است.
آسیه ضمن ابراز نگرانی از وضعیت زنان در دوره طالبان، میگوید در 20 سال گذشته نیز زنان ضمن فرصتهای طلایی، رنجهای بیشماری نیز داشتند: «در این مساله شکی وجود ندارد که طالبان یک گروه تروریستی ضد زن، ضد حقوق بشری و ضد کرامت انسانی است اما این نکته نباید مغفول بماند که زنان در طول تاریخ برای سهم برابر خود جنگیده اند. در ۲۰ سال اخیر نیز رنج زنان برای رشد با تکیه بر ظرفیت خود قصهی پرغصهای را رقم زد که حاصل آن دموکراسی نوپایی در سایه جامعه مردسالار و زنستیز بوده است. در دوران جمهوریت نیز وضعیت برای زنان در ادارات دولتی وحشتناک بود. نگاهی مردان به زنان کارمند نگاهی جنسیتی و سکسیستی بود. مردانی که در مقام بالای در راس یک اداره بودند فکر میکردند که میتواند به لحاظ زیبایی زیباترین زن و به لحاظ کاری پر کارترین کارمند زن را مطیع خواهشات نفسانی خودشان کنند».
به گفتهی آسیه در این میان زنانی هم بودند که برای خشونت با همجنسان شان از هیچ کاری دریغ نمیکردند: «حتا زنانی هم بودند که بخاطر رقابت ناسالم با همجنسان خود از کارمندان زن زیر دست شان سو استفاده میکردند. باری یکی از زنان که وکیل پارلمان بود، با نگاه معنا داری به ظاهر من، گفت: اگر خواسته باشی از هرلحاط میتوانی پیشرفت کنی. حرفهایش منزجر کننده بود.»
حمزهای اما تاکید میکند که درین میان زنانی قدرتمندی نیز در بدنه دولت بودند که برای زنان راه مشارکت را باز کرده بودند. اما بخاطر تبعیض جنسیتی از آنها اسمی برده نشد و گمنام باقی ماندند.
آسیه همزمان که با دولت کار میکرد با رسانه ها نیز میانه ای خوبی داشت و هر ازگاهی می نوشت. از آغاز گفتوگوهای صلح و مذاکرات در دوحه آسیه به عنوان دبیر صلح در روزنامه هشت صبح مقرر شد و جایزهی خبرنگار برتر سال را نیز از آن خود کرد. سر و کار او همه روزه با قربانیان جنگ و گفتگو کنندهگان مذاکرات صلح در دوحه بود. در این مدت او با واقعیتهای دیگری از زندگی مردم افغانستان روبرو شد.
او میگوید از اوایل گفتوگوهای صلح و کلید خوردن روند دوحه، نگران وضعیت زنان و کودکان و حقوق بشر بوده است. به باور آسیه، بعد از اجلاس بن و تشکیل حکومت انتقالی در افغانستان، سرنوشت زنان و کودکان مبهم ماند و دولت ها برای زنان افغانستان کاری بنیادین نکردند. بخش زیاد آنچه از کنفرانس بن تا آخرین روزهای سقوط حکومت اشرف غنی در عرصه زنان انجام شده است، ناشی از یک رویکرد نمادین و ذهنیت مردانه در قبال زنان افغانستان بوده است.
«با وجود دادخواهیهای فراوان، پس از اجلاس بن و تشکیل حکومت انتقالی، پیگیری پرونده جنایات جنگی و عدالت انتقالی بهویژه برای زنان و اطفال با عنوان آسیبپذیرترین اقشار در دهه ۹۰ بینتیجه ماند. زنان دخیل در این پروسه هیچ موثریتی برای مطالبات زنان از روند صلح نداشت. اکنون نیز سرنوشت زنان در دوره حاکم شدن دوباره طالبان اسف باراست.»
به گفتهی آسیه، تمام نگرانیهای زنان نسبت به روند گفتگوهای صلح، حالا به یک واقعیت تلخ مبدل شده است. با آنکه روزنامهنگاری برای آسیه عرصه است که با عشق و انگیزه انتخابش کرده است، اما در میدان عمل عرصه روزنامهنگاری در کنار همه داشتههای خوب و ارزشمند، حکم مواجهه با زخم و دردهای ویرانگر را نیز داشته است. آخر او در جنگزدهترین کشور جهان روزنامه نگار حوزه جنگ و صلح بوده است. اگر یک سو با زن و مردان سیاسی و دخیل در گفتوگوهای صلح سر و کار داشته است، سوی دیگر ناگزیر بوده است همواره سراغ خانوادههای قربانیان حملات انتحاری و انفجارهای دوران جنگ برود.
«تلخترین گزارش من از حمله تروریستی بر دانشگاه کابل بود. حسنا دختری بود که در آن حمله گم شده بود. برادرش میگفت که وقتی به من گفتند که بیا خواهرت پیدا شده، به شوق دیدنش به اتاق دیگر شفاخانه رفتم. اما یک کیسه سیاه پر از گوشتهای سوخته و تکهپاره را برایم تحویل دادند. و همچنان رقیه دانشحوی که برای تولدش لباس جدید خریده بود اما در روز تولدش جسد خونینش را با لباس نو اش به خانواده اش دادند. روزها و لحظههای کار روی گزارش از انفجاری در دانشگاه کابل افراد زیاد را به خون نشاند، برای من سراسر کلنجار رفتن با زخم و درد و داغ بود. هنوزهم گاهی اوقات بوی خون و گوشت سوختهی قربانیان آن رویداد به مشامم میزند. در یک رویداد خونین دیگر، برادری نمیخواست عکسی خواهر جوان اش را در روزنامه چاپ کنم. میگفت دوست ندارم عکس خواهرم را روی روزنامهای ببینم که برای گرفتن روغن زیر بولانی بگذارند. یا ترکاری فروش و نانوا با آن برایم نان و ترکاری بدهد. من هنوز هم با این واقعیتها تلخ زندگی می کنم. با اینها که زندگی را به کام من تلخ میکند.».
آسیه میگوید با همه اینها زندگی کردن در کابل را دوست دارد. هر ازگاهی که به شهر میرفت با دیدن مردیکه انار قندهار میفروخت و آب انار را به عابران تعارف میکرد، نبض زندگی در کابل را احساس میکرد. با دیدن مردی که هنگام عبور از فروشگاهها به لباس زیبایی زنان پشت ویترین لحظه خیره میشد و شاید آن لحظه خاطرهی عاشقانهای را مرور میکرد، خوشحال میشد.
هنگام سقوط کابل به دست طالبان، باشندگان کابل تجارب مشترکی از آشفته بازار فرارهای افتان و خیزان و استرسهای ناشی از تلاشی خانه به خانه برای شناسایی کارمندان بلند رتبه دولت، خبرنگاران و فعالین مدنی دارند . آسیه نیز با چند تن از دوستان خبرنگار و عکاسش که هرکدام به تنهایی و به گونهی مستقل زندگی میکردند، مجبور شدند به خانهی دوستی که با پدر و مادر اش ندگی میکرد بروند.
«در روز سقوط، کابل پر از سراسیمگی و آشفته گی بود. طالبان می گفتند ما وارد کابل نشده ایم و سخن گویان حکومت نیز به تماسهای مکرر ما پاسخ نمیدادند. من حدود ساعت دو بجه بعد از چاشت از دفتر بیرون شدم در مسیر راه زنی را دیدم هراسان با دو طفل اش می دوید و مسیر راه پیاده به قصبه را از من پرسید هنوز پاسخ نداده بودم که فریاد زد:« خوارک طالبا آمده، خبر استی؟ بدبخت شدیم به خانهام برگشتم که در منزل چهارم یکی از ساختمانهای رهایشی در کابل بود. مثل هر روز قهوهام را روی آتش گذاشتم و تا آماده شدنش پنجرهی اتاقم را بازکردم تا نگاه به شهر بیاندازم. درکمال ناباوری موترسایکلی را دیدم که پرچم سفید طالبان سرش نصب بود و دو مرد سلاح به دوش با ظاهر های عجیب و غریب رد شدند. باورم نمیشد به این راحتی طالبان کابل را تصرف کرده باشند. چون ادعاهای مقامات امنیتی حاکی از این بود که کمر بند امنیتی کابل مستحکم است و این شهر هیچوقت به دست طالبان نمیافتد.»
آسیه با وجود پیامها و تماسهای تهدیدآمیزی از سوی افراد ناشناس که از مدتها دریافت میکرد و با سقوط دولت بیشتر شده بود، ده روز را در کابلی سقوط کرده بدست طالبان با نگرانی و اضطراب کشنده زندگی کرد. بعد با گروه از دوستان و هم مسلکان اش به میدان هوایی کابل رفت و کشور را ترک کرد.
«روزی که برای آخرین بار خانهام را به مقصد میدانهوایی ترک کردم، فقط توانستم یک ویدیو خیلی کوتاه از خانهام بگیرم. در حالیکه تمام وسایل خانهام سرجایش بودند و فقط من بودم که میرفتم. یک جوره قندان نقرهیی. یک عنبردانی و چند جلد کتاب برداشتم و بالباسهای که برتنم بود، کشورم را برای همیشه ترک کردم.»
آسیه میگوید با آنکه درمکان امن هستم اما آرامش ندارم و هنوزهم نگران وضعیت زنان و کودکان و نگران وضعیت حقوقبشر در افغانستان هستم.
دیدگاهها 2
دنیا با توست!
دنیا چشم به تو دوخته!
دنیا از سه بار شکست و برخواستن تو “جان” گرفت.
تو جان بخشیدی و جان خواهب بخشیدی، سفرت زیارتی برای شفای ملتی مجروح و همزبانانت است.
به هر سلول در وجودت افتخار کن!
قهرمان!
خوانندهات از ایران
عالی بود