طالبان بهجای اینکه با دانش و حرمتگذاری به ارزشها شایستگی به دست بیاورند، به توزیع جهل دست مییازند و بدینگونه حق آموزش، کار و تمام سامانهها، ابزارهایی سیاسی و اجتماعی را که از حقوق زنان و برابری حمایت میکنند، نابود میسازند تا در این روند تسلط، تملک و تلذذ خود را محرز نمایند.
حاکمیت طالبان در اقتدار ملاها، قشر روحانی و سنتی جامعه و رهبران قبیلهای و مداخلهٔ این گروهها بر تمام مظاهر زندگی شهروندان تجسم یافتهاست. این اقتدار ستمگر در پی راهاندازی رابطهٔ بیچون و چرای مالک و رعیت است که در آن شهروندان، حق گفتوگو، حق رأی، حق مشارکت و اعتراض را ندارند. مبدل ساختن شهروندان به ابزار اطاعت محض، وقتی ممکن است که جهل و بیسوادی بهگونهای سراسری توزیع گردد و مردم حق دسترسی به آموزشهای مدرن، ساینس و علوم عصری را نداشته باشند. در حیطهٔ سیاست کلانِ طالبان، دشمنی با تمدن، علم، آموزش توسعهمحور و نفی نوگرایی و ارزشهای نوینی که بر مبنای تجارب انسانی قوام یافتهاند، از بدیهیات است و اطاعت و بیعت همهجانبهٔ رعیت را میطلبد. تاریخ افغانستان نشان میدهد، هر گاه که شمار مکاتب رسمی بر مدرسههای دینی پیشی گرفته و دانش تا جایی همهگستر شدهاست، قشر سنتی جامعه به فغان آمده، هیاهو برپا کرده و به نام دین مانع گسترش آموزش گردیدهاست. تأکید این قشر همواره و پیوسته بر این سه اصل بودهاست: رسمیت بخشیدن به مدرسههای دینی به جای مکاتب عصری، کمرنگ سازی و حذف مضامین ساینس و حذف زنان از مکاتب و تحصیلات عالی. در این دایرهٔ فکری، تنها آموزش دختران کوچک که هنوز به بلوغ نرسیدهاند، در حد خوانش قرآن و یادگیری اساسات دین پذیرفتنی است و نه بیشتر از آن. این در حالی است که سلطهٔ مدرسههای دینی بر مکاتب، آموزش رسمی و افزایش بیرویهٔ مضامین دینی به جای یادگیری ساینس، دانش و تکنولوژی، به کلیت امور معارف و تحصیلات عالی آسیب جبرانناپذیر وارد کرده و مانع توسعه و پیشرفت میگردد، جدا از اینکه آموزشهای بلندپایهٔ دینی و تربیت بههنجار طلبهها در افغانستان، هیچگاهی چون سایر کشورهای اسلامی روند پیشرونده نداشته و حد سواد بیشتر طلبهها و ملاهای افغانستان در آداب استنجاء و اندازهٔ ریش و بحث پیش گذاشتن پای چپ و راست محصور ماندهاست.
طالبان افزون بر اینکه از نخستین روزهای اشغال و حاکمیت، بدون ایهام و ابهام سیاست دانشزدایی را در پیش گرفته و در نتیجه تمام سیستم آموزشی مکاتب و دانشگاههای افغانستان را با خلأ وحشتناک و سقوط هولناک روبهرو ساختهاند، دختران نوجوان را به صورت مطلق خانهنشین ساخته و از مکتبها و اجتماع راندهاند. از مشتقات دیگر این سیاست، حذف هزاران کارمند زن از نهادهایی است که به باور طالبان در حوزهٔ متعلقات زنان نمیگنجند.
آموزش دختران چند مزیت را در پی دارد که در تقابل با اقتدار طالبان قرار میگیرد. دختران با مکتب و آموزش، توانمند و صاحب اندیشه میشوند. اکثریت زنان دانشآموخته و آگاه از جامعه و جهان، دارای خرد انتقادی و روحیهٔ پرسشگری هستند، باورمند به عدالت و برابریاند و اسارت و انقیاد را نمیپذیرند. محصول دیگر آموزش دختران، توانمندی اقتصادی است. زنانی که دارای دارایی و درآمدند بهگونهای خودکار، مشمول تصمیمگیری در حوزهٔ خانواده و اجتماع میشوند. این نقش با افزایش وجههٔ بیشتر اجتماعی و اقتصادی به آنان زمینهٔ مشارکت و تعامل را در سیاستگذاریهای کلان کشور، قانونگذاری و فرهنگسازی فراهم میسازد و در نتیجه، مشارکت و توسعه در ابعاد فکر و عمل تجسم مییابند.
از پانزدهم آگوست سال ۲۰۲۱ بدینسو، تبعیض ساختاری و سازمان یافتهای علیه زنان، در آموزش، کار و مشارکت اعمال شدهاست. زنان نه تنها تمام دستاوردها و موقعیتهای بهین دیروز خود را از دست دادند بلکه راههای پیشرفت و مشارکت را در آیندهٔ نزدیک نیز از دست رفته میبینند. از آن روز سیاه تاکنون، دختران نوجوان دانشآموز از صنف هفتم تا صنف دوازدهم اجازه ندارند که در مکاتب رسمی حضور بیابند. از جانب دیگر، ممنوعیت تدریس معلمان زن در مکاتب پسرانه چالش مضاعف است، چون در سیستم آموزشی افغانستان، زنان بیشتر به عنوان آموزگار اشتغال دارند. در نتیجهٔ این سیاست نادرست و تبعیضآمیز، بیشتر مکاتب پسران به دلیل عدم حضور استادان زن، دچار خلأ و افت عمیق درسی شدهاند. بهروز ساختن نصاب تعلیمی و تحصیلی مکاتب و دانشگاههای افغانستان، انطباق آن با شرایط کنونی جهان و بازار کار، شمولیت و مشارکت مساوی تمام شهروندان صرف نظر از جنسیت و قومیت در نظام آموزشی و اقتصادی جامعه، ارزش گذاشتن به دانش و دستاوردهای بشر از اساسات راهبردیاند که در سیاست و پالیسیهای طالبان جایی ندارند. آسیبهای وارد شده در یک سال پسین، چنان عمیق و کشندهاند که حتی اگر همین فردا مکاتب دخترانه باز شوند و زمینهٔ فعالیت نسبی زنان فراهم گردد، دستکم سه دههٔ نفسسوز نیاز است تا زنان به همان امتیازهای کموبیش بیستسال پیشین برسند. با اینکه شماری از مردم، از نشست نامنهاد علمای اسلامی در شهر کابل (۹-۱۱ سرطان ۱۴۰۱) توقع داشتند که روی از سرگیری درس دختران بحث جدی صورت بگیرد و عالمان دین بر اهمیت درس دختران تأکید کنند، توجه و نشانهای از خرد و قدمی از تعقل در این راستا دیده نشد. رهبر نادیدهٔ طالبان، حتی از این پا پیش گذاشت و حکم کرد که در رأس تمام وزارتها، نهادها و مراجع قدرت، ملاها گماشته شوند.
ممنوعیت آموزش دختران، سیاست نابههنجاریاست که از دل پیکر افراطیت برون میشود و در صورتبندی تفکر طالبانی از نخستین و مهمترین سازهها است. در تفکر طالبانی زنان موجوداتی هستند که برای آرامش دل مردان و نسلگیری آفریده شدهاند و کارکرد و ارزش دیگری ندارند. نگاه خصمانه و آشتیناپذیر با بدن زن، یکی از معضلات دیرین جامعهٔ بشری است که بهگونههای مختلف از جمله کنترل، مالکیت، تجاوز، شکنجه و تعرض بازتاب مییابد. در این نوع نگاه، بدن زن منبع شر، اغوا و خطر دانسته میشود و در نتیجه، حضور «تن» در سطح جامعه، شر و خطر بر میانگیزد؛ بناءً زنان باید در حریم و خانه باشند و فقط در حوزهٔ خانواده به ارائهٔ خدمات بدون مزد بپردازند. بیشتر ملتها از این نوع نگاه عبور کردهاند اما، این تفکر در سیاست کلان طالبانی به اشکال مختلف تبعیض از جمله ممنوعیت درس و آموزش دختران بازتاب مییابد. برای عملی ساختن این سیاست از زنان گویا توقع میرود که خود را با شرایط انطباق بدهند و بدون اعتراض و پرخاش، سرنوشت شومی را که دیگران برایشان نوشتهاند، بپذیرند؛ در غیر آن، عنوان زن شایسته و خوب را از دست میدهند.
قشر سنتی جامعه بهجای اینکه در حوزهٔ ارتباطات و ازدواج، به بازآفرینی روابط و حرمتگذاری به مقبولیت خواستههای هر دو جانب اهمیت بدهند، تملک، زور و اسارت را ابزار بهتری برای بهدست آوردن زنان میدانند؛ اما این ابزاریاست سخت، فرتوت و ناپسند. انتخاب بر مبنای ارادهٔ آزاد، عشق و تفاهم، یکی از ارزشهای انسانی جامعهٔ امروزی است و این همان چیزیاست که طالبان را به هراس میاندازد. یک دختر درسخوانده و آگاه در یک رابطهٔ متقابل اجتماعی و خانوادگی یک طلبه و ملای بیسواد یا کمسواد را هماورد خود نمیداند و در برابر دستورهای نادرست خانواده نیز میایستد. طالبان بهجای اینکه با دانش و حرمتگذاری به ارزشها شایستگی به دست بیاورند، به توزیع جهل دست مییازند و بدینگونه حق آموزش، کار و تمام سامانهها، ابزارهایی سیاسی و اجتماعی را که از حقوق زنان و برابری حمایت میکنند، نابود میسازند تا در این روند تسلط، تملک و تلذذ خود را محرز نمایند.
طالبان و قشر سنتی جامعه در پی تحکیم امپراطوری جبار گروهی از مردان هستند که میخواهند با ابزار دین، تولید و بازتولید روایتهایی از جنس مقدس و پتیاره بر سرنوشت دست کم نیمی از مردم حاکم شوند. شعار «جای زنان در خانهاست»، از لحاظ معرفتی و کارآیی برای طالبان از چند جنبه حائز اهمیت است. طالبان با ایجاد تقابل میان قشرهای اجتماعی و ساخت روایتهایی چون زن مقدس و پاکدامن «در خانه» در برابر دختران سرکش و بداخلاق «مکتبرو، کارمند و کنشگر» طرح مسأله میکنند. استراتژی بازاریابی این توطئهٔ مستقیم و وحشتبار، زنان را به تنِ محض و جنسِ از جمع ملکیت و ناموس مردان تقلیل میدهد و در جاهایی با فاحشهنامیدن زنانی که در حوزهٔ اجتماع و سیاست فعالیت میکنند، جوسازی کرده، جامعه را علیه مشارکت زنان تحریک میکنند. دوم، با این حربه زنان را از موقعیت اجتماعی و اقتصادیشان باز میدارند و آنان را به حاشیه میرانند تا دسترسی مستقیم، آسان و مفت خودشان را بر زنان محرز و زمینهٔ ازدواجهای پیهم و استثمار جنسی و فرمانروایی محض برایشان فراهم گردد. بیشتر دختران و زنانی که از لحاظ اقتصادی خودکفا نیستند، به آسانی شکار خواستههای دیگران از جمله زورگویی خانوادهٔ خود میشوند. فکتها و مستندات بیشماری از ازدواجهای نابرابر، ازدواج با صغیر و تعدد ازدواج در زمان جنگهای داخلی دههٔ هفتاد و حاکمیت طالبان حکایت میکنند. پیامدهای ویرانگر بستن مکاتب به روی دختران از آن زمان تا امروز باقیاست و دستکم دو نسل قربانی جنگهای داخلی و حاکمیت نخست طالبان گردیدند و با تأسف که این قصهٔ تلخ ادامه دارد. سوم، با طرح این مسأله، مردان نیروی کارِ مفت زنان در خانه را به عنوان یک حکم گویای دینی و عرفی تحکیم میبخشند. بردهداری خانگی و تقسیم کار به زنانه و مردانه از ابزارهای محکم افراطیت است که از زنان وقت خودآگاهی و پرورش استعداد را میگیرد و هیچگونه امتیاز مادی برایشان فراهم نمیکند. هرگاه زنان مسئولیتهای داخل خانه را با اصل تفاهم بر عهده میگیرند، باید در تمام تصمیمگیریها و منابع مالی خانواده نیز سهم مساوی داشته باشند، اما با اندوه و تأسف بسیار که در افغانستان چنین نیست.
طالبان منبع تمام تصامیم خود را دین اسلام معرفی میکنند، جدا از اینکه این تصمیمها چهقدر اسلامی هستند، این مهم را باید از نظر دور نگذاشت که دین حوزهٔ خصوصی است و نباید معیار ارزشگذاری انسانها قرار بگیرد، یا انسانها بر اساس باورهای دینی خود از حقوق خود محروم گردند. رابطهٔ میان انسان و خدا، رابطهٔ میان انسان و دین از مسائلی هستند که باید در چارچوب باورهای شخصی افراد محفوظ بمانند. هیچ معیاری نیست که دیانت و رابطهٔ بسیار خاص انسان را با خداوند ارزشگذاری نماید. هیچ کشور اسلامی در جهان با استناد به اسلام، دختران و زنانشان را از حق درس و مشارکت محروم نکردهاند و هیچ جامعه و گروه انسانی بدون مشارکت، برابری، عدالت به توسعه، پیشرفت و شوکت انسانی دست نیافتهاست. زورگویی، فشار، شکنجه و مطلقگرایی افراطی تحمیلی در دنیای امروز کارآیی ندارد. نمیتوان ایدئولوژی را با ابزار غیردموکراتیک به مردم تحمیل کرد.
دختران و زنان حق دارند مکتب بروند و بیاموزند؛ دختران و زنان حق دارند رشتهٔ تحصیلی دلخواه خود را انتخاب کنند؛ دختران و زنان حق دارند کار کنند؛ دختران و زنان حق دارند که درآمد و ملکیت داشته باشند و هیچ ایدئولوژی و نگرشی نباید سبب نقض این حقوق گردد. تمام کشورها برای کمرنگساختن یا محوِ ستم تاریخی و فرصتهایی که سدهها از زنان گرفته شدهاست، در پی ایجاد فرصتهای بیشتر آموزشی و کاری برای زنان و سایر اقلیتهای جنسی هستند. از سوی دیگر، تمام این حقوق با هم در یک تسلسل هنجارمند قرار دارند. هرگاه دختران از مجموع حقوق خود مستفید نگردند، باز شدن مکاتب دختران گره این کلاف درهم تنیدهٔ زشت در افغانستان را نه تنها باز نمیکند، بلکه ابزاری خواهد شد برای گروه طالبان تا در سطح بینالمللی بهرهبرداری ابزاری نمایند.