سپیده دم
صابره قبل از آمدن طالبان، در حالیکه دانشآموز مکتب بود، در یک مؤسسهٔ آموزشی (GRS) به عنوان آموزگار زبان انگلیسی کار میکرد. زیستن در روستا، طبعاً مستلزم کارهای شاقهٔ یدی است که گاهی رسیدگی به کارهای دیگری چون درس و تدریس را بینهایت دشوار میسازد؛ اما وقتی علاقه به دانایی و اراده به تغییر وجود داشته باشد، تغییر اتفاق خواهد افتاد. صابره نیز، با همان دستان کوچک و قویاش که با مهارت بر دستهٔ داس حلقه میشد، با انس بیشتر قلم مشق و تباشیر تدریس را نیز حرکت میداد. او مثل همه ناخواسته محکوم به سرنوشتی سیاه شده بود، اما همچنان مصمم بود و باور داشت که سرنوشت را باید از سر نوشت. هم علف آورد، هم گندم درو کرد، هم مشقاش را نوشت و هم دیگران را یاد داد و برای تغییر تلاش نمود. در این مسیر هیچ مرز، حصار و هیچ ممنوعیت و محدودیتی نتوانست مانع رو به جلو حرکت کردن او گردد. او همچنان بلندپرواز، مصمم و امیدوار باقی ماند و مسیرش را پیش آمد.
نه سبدهای سنگین تقدیر روستایی چیزی از رؤیا بافیهای بلند او کاست، نه زمینهای علف توانست مسیر مکتب او را قطع کند و نه خستگیهای گندم درو مانع شب بیداریهای او با کتاب و قلم گردید. این همه خار، حصار، سرما و سختیهای اخیر هم نتوانست ذرهای از عزم جزم او برای «پیشرفت» و ادامهٔ مسیر دانایی و ساختن یک زندگی زیبا و آزاد کم نماید. او با خودش قول داده بود که سرنوشتش با دستان خودش رقم بخورد. او از قبل مصمم بود که کتاب زندگیاش را با قلمهای خودش بنویسد.
همه چیز داشت به صورت مطلوب پیش میرفت و او آمادهٔ مقطع جدیدی میشد که سالهای سیاهی و سرما آمد و تگرگی خشن باریدن گرفت تا هرچه از جنس زندگی است را به نابودی بکشد. طالبان آمد و طوفانی از خشونت، نفرت و ظلم برپا شد. هرچه نبود، “تفنگ” آمده بود تا به جای “قلم” بنشیند و حکم براند، آنهم در دستان مردان خشمگینی که بیش از همه از دست زنان و دختران عصبانی بودند. دختران و زنانی که حرف نمیشنوند و از خانه بیرون شده، درس خوانده و کار مینمایند. طالبان حاکم این سرزمین شدند و حکمرانیشان را بیش و پیش همه با اعلام علیه زندگی زنان شروع نمودند. مکاتب را بر آنها بستند. دانشگاه را بستند. دفاتر کاری، مؤسسهها، پارکها، کورسها و همهٔ ساحتهای زندگی به جز چهاردیواری خانه. مطلقاً سلطهٔ سیاهی و سرما بودهاست. به هرحال، بدی سلطه یافت؛ اما هرگز نتوانست، نمیتواند سلطهاش را بر تمام ساحتهای زندگی بگستراند.
هستند دخترانی که در این سرمای استبداد و خشونت، همچنان میرویند، سبز میشوند و تهدیدی میگردند علیه تاریکی، نفرت و خشونت. صابره میگوید: “با وجود همهٔ محدودیتها و دشواریها، هرگز امیدم را از دست ندادم، بلکه ارادهام محکمتر و تلاشم بیشتر گردید، زیرا برای من واضح بود که سرنوشتم چگونه باید باشد. لذا حالا ضرورت بود برای رقم زدن این سرنوشت به گونهای مطلوب، قویتر باشم و محکمتر پیش بروم. “با وجودی که همه چیز بر ضد او بود اما ارادهٔ او به ساختن یک زندگی روشن او را پیوسته به جلو راند. سختتر و محکمتر از قبل زحمت کشید و صبورانه به امید روشنایی و رهایی حرکتش را به جلو ادامه داد و توانست مسیر مکتب، قلم و علاقه به درس و دانایی را در محیط زندگیاش حفظ و ادامه دهد.
زمانیکه طالبان آمدند، مؤسسهٔ آموزشی آنها مسدود شد. سپس مکاتب را نیز مسدود نمودند. اما صابره با جمعی از همکاران قبلیشان، آموزشگاه زبان انگلیسی تأسیس نمودند تا دانشآموزان آن مؤسسه همچنان بتوانند دروسشان را ادامه دهند. واضح بود که چنین اقدامی باب میل حکومت نبود و در صورت اطلاع رسمی ممکن بود برای بانیان این کار چالش برانگیز باشد. چنانچه وجود صنوف مختلط ممکن بود برای آنها کاملاً دردسر درست کند. اما آنها در این مسیر قاطع و مصمم بودند و تا آخرین امکانها دست از کار بر نداشتند. این آموزشگاه با وجود همهٔ مشکل تراشیها، هشدارها و اخطارها ادامه داشت تا اینکه در نهایت رسماً مسدود شد. صابره اما همچنان ادامه داد و چند صنف را مخصوص دخترها در خود مکتب دخترانه برگزار نمود و تا توانست به این شکل ادامه داد. ولی در نهایت امکان ادامه دادن به حداقل رسید.
او دایکندی را ترک نمود و به بامیان رفت. آنجا در یک آموزشگاه زبان مشغول تدریس شد ولی احساس تهدید، خطر و مشکلات دیگر باعث شد ترجیح بدهد دیگر به آموزشگاه نرود. اما به هرحال نمیتواست در خانه بنشیند. او نسبتاً به ادامهٔ این مسیر در افغانستان ناامید بود و وقتی دختران از اشتراک در امتحان کانکور ممنوع گردیدند؛ او تصمیماش را گرفت که هرطور شده راه دیگری برای ادامهٔ تحصیلاش جستوجو نماید. به کابل آمد تا انگلیسیاش را تقویت نماید و برای دریافت بورسهای تحصیلی آمادگی بگیرد. وقتی به کابل آمد، آموزشگاه زبان انگلیسی را نیز مسدود نمودند. ولی او فوراً آموزش آنلاین را شروع نمود و وقتی فرصت آموزش حضوری فراهم شد، انگلیسیاش را به اتمام رساند. او در این مدت کوشید اسناد مورد ضرورت دیگرش را نیز تهیه نماید و آنها را تکمیل نماید. او در دو بورس تحصیلی ” دانشگاه یزد” ایران و “دانشگاه آسیایی برای زنان” در بنگلادش ثبتنام نمود. ابتدا در بورس دانشگاه یزد در رشتهٔ افتصاد کامیاب گردید اما او ترجیح داد برای فرصتهای بهتری تلاش نماید و در نتیجه در بورس دانشگاه آسیایی برای زنان موفق شد. او کارهایش را به صورت جدی دنبال نمود و اسنادش را تکمیل کرد. برنامه برای دانشجویان پذیرفته شده ریخته شده بود، اما انگار قرار بود او به آسانی نتواند از مرزها و ممنوعیتهای این حکومت بگذرد.
صابره در همان روزی که قرار بود از افغانستان بیرون شود. در میدان هوایی متوقف گردیده و بازگشت داده شد. او تقریباً ناامید شده بود؛ اما مسئولین دانشگاه برای او قول دادند هرطور شده او را خواهند برد. بالاخره او از افغانستان خارج شد و از مرز ها عبور کرد. او عالمی از محدودیتها را سپری کرد و در مسیرش از روی هرچه حصار بود گذشت و در نهایت پیروزمندانه قدمهایش را در یک دانشگاه معتبر و بینالمللی گذاشت و با حس افتخارآمیزی گفت که “بلی، من پیروز شدم.”
او پیوسته پیش آمد، هرگز متوقف نشد و بالاخره پیروز شده و مسیرش را ادامه داد. کل این قصه افتخارآمیز و امیدبخش است. داستان صابره حکایت صبوری، استقامت در زمستانهای محرومیت و سرمای استبداد، خشونت و نفرت است. تفسیر عملی «پایان شب سیه سپید است». روایت روشن پیروزی زندگی؛ سر بر کشیدن، روییدن، سبز کردن و قد کشیدن در کویر محرومیت و تبعیض، از میان تحکم و خشونت. بهطور کلی، تک تک لحظههای مقاومت و ایستادگی این دختران در مسیر دانایی و روشنایی، به عنوان لحظههای شکوهمند و امیدبخش تاریخ، همواره روشن و برجسته باقی خواهد ماند؛ اما زندگی دخترانی که تبعیضات خانوادگی را با موفقیتهای تحصیلی و کاری پاسخ میدهند، از دل محرومیتها و مشقتهای دایکندی و امثال آن با دستاوردهای افتخارآمیز دانشگاهی و آکادمیک سر بر میآورند و در دل تهدید، سرکوب، انفجار و انتحار در کورس و کوچه و بازار و… در راه دانایی، آزادی و روشنایی، شجاعانه قدم و قلم میزنند، البته که بسیار شکوهمندتر است.
صابره از همین دخترها است. دختری از نقاط دوردست و محروم دایکندی که در دل آفتابهای سوزان و زیر سبدهای علف و پشت ساقههای گندم درس خواند و شبها با همان دستان آبلهدار که بادام پوست میکرد، مشقهایش را مینوشت و روزها با تباشیر بر تخته درس میگفت. همواره دل زنده، استوار، سختکوش و قوی ماند و در ادامهٔ مسیر مکتب و دانشگاه هرگز ارادهاش سست نشد و انگیزهاش برای ساختن آیندهای متفاوت و روشن هرگز کمرنگ نشد. او حالا دانشجوی دانشگاه آسیایی برای زنان (AUW) در بنگلادش است و همچنان مصمم است تحصیلاتش را در مقاطع بالاتر و در دانشگاههای برتر ادامه دهد و در این مورد نیز بسیار امیدوار است.