نویسنده: زکیه شفائی
عابده دختر جوان غوری، خود را به آتش کشید، زیرا نمیخواست همسر اجباری یکی از فرماندهان محلی طالبان شود. عابده در جامعهای که ارادهٔ زن، بیارزش شمرده میشود و قانون در خدمت قدرت مردانه و زور سلاح است، راهی جز آتش برای اعتراض نیافت. این رویداد تلخ نه فقط یک حادثهٔ فردی، بلکه بازتابی از خشونتی است که در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک افغانستان نهادینه شدهاست. خشونتی که زن را نه بهعنوان یک انسان صاحب حق، بلکه بهمثابه دارایی قابل تبادل و ابزاری برای تحکیم مناسبات قدرت تعریف میکند.
در نظام زنستیز کنونی، بدن زن به عرصهای برای اعمال سلطه و کنترل بدل شدهاست. محدودیت در تعلیم و تحصیل، تحرک، پوشش و انتخاب، اجزای یک پروژهٔ سیاسی تمامعیار است که با ابزار دین و زور، اختیار و کرامت زن را میبلعد. ازدواج اجباری نیز در همین چارچوب عمل میکند؛ چیزی جز ابزاری برای پاداش دادن به نیروهای وفادار، تحکیم روابط قبیلهای و تداوم سلطهٔ مردانه نیست. در این فضا، دخترانی مانند عابده تنها انتخابشان میان تسلیم و نابودی است و او نابودی را انتخاب کرد تا تسلیم نشود.
گرچه این بار سکوتی مطلق حاکم نشد. صداهایی برای عابده بلند شد و پس از انتشار خبر خودسوزیاش، موجی از واکنشها در میان زنان و دختران افغانستان به راه افتاد. آنان با نشر ویدیوهایی در شبکههای اجتماعی اعلام کردند: «من عابده هستم.» این جملهٔ کوتاه، به نمادی از همبستگی، اعتراض و آگاهی جمعی تبدیل شد. زنانی که نه تنها سوگوار بودند، بلکه معترض بودند و با صدایی رسا به جهانیان اعلام کردند که دیگر نمیخواهند قربانیان خاموش این سیستم باشند. بعضاً چند نفری از میان مردان هم به این اعتراض پیوستند، اما کافی نیست و بهنظر من زنان مستحق همراهی و حمایت بیشتری از مردان جامعه هستند.
این حرکت خودجوش زنان و دختران، نشان داد که گرچه قدرت حاکم در پی سرکوب و حذف صدای زنان است، اما در میان این دگماندیشی و تاریکی، صدایی زنانه و مقاوم در حال شکلگیری است. صدایی که نه تنها عزادار است، بلکه آگاه و خشمگین است و این خشم، پایهٔ تغییر میتواند باشد.
با این حال، فریاد جمعی «من عابده هستم» نباید به یک موج گذرا و تنها در میان زنان محدود بماند. برای مقابله با ساختارهایی که امکان چنین فجایعی را فراهم میکنند، باید روایتهای فردی را به تحلیلهای ساختاری پیوند زد. رسانهها، تحلیلگران، کنشگران مدنی و نهادهای حقوق بشری وظیفه دارند که صدای این زنان را زنده نگه دارند، زمینههای تاریخی و سیاسی خشونت را تحلیل کنند و راههایی برای مقاومت، توانمندسازی و تغییر پیش رویشان بگذارند.
عابده رفت، اما پژواک فریادش در صدای دختران و زنانی که برخاستند زندهاست. این صدا اکنون وظیفهٔ ما را یادآوری میکند: نگذاریم این آتش خاموش شود. باید آن را به نوری برای آگاهی، عدالت و آیندهای بدون اجبار بدل کنیم.