اشاره: در بخش اول در مورد چگونگی آشنایی، شخصیت و روزهای کاری همسرم در وزارت انرژی و آب نوشتم، همچنان اشاره کردم که تاریخ ازدواج ما مصادف بود با ماههای اول ریاستاش در وزارت کار و امور اجتماعی. اینک طی این نوشتار در مورد تلاشهایش برای وزرات کار و چالشهایی که در این وزارت با آن مواجه شد خواهیم پرداخت.
دوران ریاست در وزارت کار و امور اجتماعی:
در ماه میزان سال ۱۳۹۸ وقتی باهم نامزد شدیم، کاملاً از رویاها و اهداف همدیگر با خبر بودیم، چون در دوران آشنایی و صحبتهای قبل از نامزدی برایم کاملاً واضح گفته بود که من به این دستاوردها و وظایف فعلیام به هیچ عنوان قناعت ندارم و از همین حالا باید آمادگی این را داشته باشی که قرار است همسر یک رئیس باشی و من نیز کاملاً به تواناییاش باور داشتم، چون خوب میشناختمش.
علیرغم اینکه اکثر خانمها در کار کردن به بخشهای لوژستیک، تدارکات و مالی علاقمند نیستند، او اما اشتیاق عجیبی برای کار در بخش تدارکات را داشت، وقتی دلیلاش را پرسیدم؟ با جدیت و قاطعیت برایم گفت: تدارکات یکی از فساد پذیرترین بخشهای ادارت دولتی است و من میخواهم با کار کردن در این بخش، در حد خودم عملاً جلوی فساد را بگیرم. بهخاطر اینکه بتوانم در سطح کلانتر با فساد مبارزه کنم، باید رئیس تدارکات یکی از ادارات دولتی باشم. بر اساس این رویا و هدف کاملاً تعریف شدهای که داشت، بعد از سه سال کار در وزارت انرژی و آب و اخذ مدرک ماستریاش، کاملاً واجد شرایط قانونی رقابت برای بست ریاست (بست ۲) گردیده بود، از همین رو وقتی بست ریاست تدارکات وزارت کار و امور اجتماعی از طریق کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی به رقابت گذاشته شد؛ جزو اولین افرادی بود که برای احراز این کرسی در سیستم الکترونیکی کمیسیون اصلاحات اداری ثبت نام کرد. در آن زمان استفاده از سیستم الکترونیکی و اخذ امتحان کامپیوتری، بستهای اول و دوم توسط کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی به تازگی آغاز شده بود و انصافاً این سیستم یکی از شفافترین سیستمهای منابع بشری در کشور بود که از طریق آن دهها جوان تحصیل کرده و با انگیزه، بدون کدام پشتوانهٔ سیاسی به بستهای عالیرتبهٔ دولتی دست یافتند، یکی از همان جوانان همسرم بود که بعد از سپری نمودن امتحان کامپیوتری و مصاحبه با اخذ بلندترین نمره برای ریاست تدارکات وزارت کار از جانب کمیشنران کمیسیون اصلاحات اداری به عنوان کاندید موفق شناخته شد. مطابق قانون کارکنان خدمات ملکی صلاحیت منظوری بست اول و دوم مختص رئیسجمهور بود؛ اما پیشنهاد آن مشترکاً توسط رئیس کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی و شخص اول (وزیر یا رئیس عمومی) ادارهٔ مربوطه باید امضا و به دفتر ادارهٔ امور ریاست جمهوری ارسال میگردید.
بعد از دریافت ایمیل اطلاعرسانی موفقیت وی در بست رقابتی، یک هفته سپری شده بود اما از پیشرفت مراحل استخدام و اخذ منظوری ریاست جمهوری خبری نبود. وقتی موضوع را از طریق کمیسیون پیگیری کردیم، مشخص شد که پیشنهاد اخذ منظوری از جانب رئیس کمیسیون اصلاحات اداری امضا گردیده و منتظر امضای وزیر کار و امور اجتماعی است، به محض اینکه رد موضوع را دریافتیم، فردای آن روز به اتفاق هم به دفتر وزیر کار و امور اجتماعی رفتیم که آن زمان عهدهدار امور این وزارت (بشیر احمد تهینج) بود. آقای وزیر با خوشرویی از ما استقبال کردند و اما وقتی موضوع امضای پیشنهاد و اخذ منظوری مطرح شد، ایشان به نحوی ابراز نگرانی کردند که این بست یک بست خیلی جنجالی و پر مسئولیت است، شاید پیشبرد آن برای یک خانم سخت باشد. طوریکه در بخش اول این نوشتار اشاره شد، یکی از مباحثی که همواره باعث برانگیختگی و عصبانیت او میشد؛ عدم باورمندی به توانایی زنان بود، از همین رو وقتی صحبتهای وزیر تمام شد، شروع کرد به شمردن دستاوردها و شرح برنامههایش برای وزارت کار. من که خود شاهد صحنه بودم، میدیدم که با هر بار شرح برنامه و اهدافش برای وزارت، شخص وزیر چهقدر خوشحال و امیدوارتر میشد، در نهایت کاملاً قانع شد که میتواند جهت پیشبرد امور تدارکاتی وزارت کار به “خاطره یوسفی” اطمینان کامل نماید.
حدود ده روز بعد از آن دیدار منظوری، ریاستاش از جانب رئیس جمهور امضا شد و عملاً به عنوان رئیس تدارکات وزارت کار، مأموریت جدیدش را آغاز کرد. در تشکیل ریاست تدارکات وزارت کار(۲۵) کارمند کار میکرد که همه مرد بودند و سنشان از رئیسشان بالاتر، طبیعی است که در جامعهٔ مردسالار افغانستان، خود این مسأله میتواند مشکل بزرگی برای پیشبرد کار برای یک خانم جوان باشد. اما او با مهارتی که طی سالها کار کردن در بخشهای مختلف کسب کرده بود، حساسیتها را درک میکرد و از طرفی هم میدانست که یک کارمند دوست دارد چه چیزی از رئیس خود بشنود، چون خودش نیز یک روز در موقف همان کارمندان قرار داشت. با در نظر داشت این نکات، به عنوان اولین اقدام، جلسهای ترتیب داد و تمام کارمندان را در آن جلسه دعوت کرد، طی این جلسه خود را بهشکل مفصل معرفی کرد و از تجارب کاری، تحصیلات و دستاوردهایش در بخش تدارکات بهشکل دوستانه و خودمانی معلومات داد، همچنان به عنوان یک کارمند تدارکات تمام مشکلات را که کارمندان این بخش با آن دچار هستند را یکی یکی بیان کرد. این موضوع، نظر همکاران ریاست تدارکات نسبت به او را تغییر داد و آنها نیز اطمینان حاصل کردند که مافوقشان نیز یکی از خود آنهاست و با زبان و کار تدارکاتی کاملاً آشناست. بعد از ختم صحبتهایش به اعضای حاضر در جلسه فرصت داد تا هر کدام به نوبت، از مشکلات و چالشهایشان بگویند و اینکه فکر میکنند راه حل آن چیست. همکاران ریاست تدارکات که تازه یک هم زبان و هم دردشان را یافته بودند، یخشان آب شده و سفرهٔ دلشان را باز کردند و به شرح مشکلاتشان پرداختند و راه حل احتمالی آنرا نیز خودشان بیان کردند. در ختم جلسه، فضای کاری ریاست تدارکات و ذهنیت کارمندان کاملاً تغییر کرده بود، حالا بر اساس تجربه، مشکل و باور مشترک که بینشان وجود داشت، همه یک تیم شده بودند و مربی این تیم نیز رئیس جوانشان (خاطره یوسفی) بود. مشکل بسیج همکاران در ریاست تدارکات به این شکل کماکان حل شد، اما مشکلات دیگر مانند عدم همکاری شعبات نیازمند(شعباتی که برای آنها تدارکات انجام میشد) شعبهٔ مالی، شعبهٔ اداری و دفتر معینیت امور مالی و اداری همچنان پابرجا بود. معین مالی و اداری وزارت که خود قبلاً رئیس تدارکات بود در مورد تقرری خاطره برای بست ریاست تدارکات موافق نبود، از طرف دیگر وزیر کار و امور اجتماعی که صحبتها و برنامههای خانم یوسفی را شنیده بود و بعد از آن از طریق منابع دیگر نیز از بابت درست کاری وی کسب اطمینان کرده بود رئیس جدید را حمایت میکرد. همین مسأله باعث گردیده بود که معین مالی و اداری نه تنها خودش به عنوان مافوق با رئیس تدارکات هیچگونه همکاری نمیکرد، بلکه به ریاستهای تحت اثر معینیت خود نیز به نحوی دستور داده بود که با رئیس تدارکات همکار نباشند. البته که هدف از این کار نیز کُند ساختن روند کاری ریاست تدارکات و در نهایت ضعیف جلوه دادن رئیس جدید آن بود تا به این دلیل در ارزیابی اول سال بتواند وی را رد صلاحیت و برکنار کند. من که آن زمان نه تنها همسر، بلکه مشاور، سنگ صبور و حامی سر سختش بودم، در جریان تک تک مشکلاتش قرار داشتم، شبی نبود که با یک ماجرای جدید و یک مشکل جدید به خانه نیاید. وقتی آن همه فشار و مشکل را میدیدم، مطمئن بودم که اگر خودم جای او بودم تا حال چندین بار استعفا میکردم اما او سرسختانه مقاومت میکرد و میگفت: من خودم آگاهانه وارد این جریان شدهام، و همان کاری را انجام میدهم که سالهای قبل برای خود برنامهریزی کرده بودم، از اول میدانستم که مبارزه با فساد اداری کار آسانی نیست.
او بهخاطر دور زدن آن همه محدودیتهایی که برایش وضع کرده بودند، تنها یک راه داشت؛ آن هم فشار وارد کردن بیش از حد بر خود، همکاران و من بود. یعنی کاری را که روال عادی آن ۵ روز بود با زحمت بسیار طی یک یا دو روز باید تمام میکرد و اگردر دفتر نهایی نمیشد، مابقی کار را با خود به خانه میآورد و در شیفت شب با هم کار میکردیم. به این ترتیب توانست مدتی را که قرار بود در بخشهای دیگر به شکل عمدی معطل قرار بگیرد جبران کند. وقتی نوبت به ارزیابی وسط سال رسید معین مربوطه هیچگونه دلیلی برای ضعیف نشان دادن اجرائیات کاری وی نداشت و در نهایت از این فیلتر نیز با موفقیت عبور کرد و شش ماه اول کاری خویش را که میعاد امتحانی یک کارمند خدمات ملکی است سرفرازانه سپری کرد. بعد از سپری نمودن این دورهٔ سخت، حالا روحیهٔ کاری سایر بخشها نیز کم کم تغییر کرده بود و به حسن نیت وی پی برده بودند و تمام آن کسانی هم که فکر میکردند میتوانند با ایجاد چالش و موانع سد راه این خانم جوان شوند، دیگر به این باور رسیده بودند که او به این آسانی تسلیم شدنی نیست. از همین رو اندک فرصتی برای تطبیق برنامههای خودش رسیده بود و خوشحال بود که حالا میتواند مطابق برنامه و دورنمایی که برای ریاست تدارکات ساخته بود امور این ریاست را پیش ببرد، اما به تاریخ ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ با فروپاشی نظام جمهوری، زمانی که فقط دو ماه از روزهای کاری خوباش سپری شده بود، نه تنها که برنامهها و دورنمای اداری او برهم خورد؛ بلکه مسیر زندگی و برنامهٔ تمام مردم افغانستان دگرگون شد و آغاز روزهای سیاه کلید خورد.
ادامه دارد…