برچسب: کار

سنگ صبور مادر

در حالی‌که ماه‌های سال را در دانه‌های تسبیح می‌شمرد اندک تبسمی هم روی ‌لبانش گل می‌انداخت. رو به دخترش کرد و گفت: «چله کلان شکست، بعد از این هوا گرم می‌شود، ...

از پلاستیک فروشی تا دانشگاه

دختری بودم که برای سیر کردن فامیلم در خیابان‌ها کار می‌کردم. پدرم مریض بود و فامیلم فقیر. آن‌قدر فقیر بودیم که شب‌ها گرسنه می‌خوابیدیم. برای همین مادرم از من خواست که کار کنم.