طیبه شجاعی در سال ۶۷ شمسی در مشهد به دنیا آمده است، خودش با لحنی آرام میگوید: اهل یکی از ولسوالیهای غربی ولایت دایکندی است. پدر و مادرش در بحبوحهٔ جنگ شوروی از افغانستان به ایران کوچ میکنند و دنیای هجرت آغاز میشود. او یک پسر ۹ ساله و یک دختر ۲ ساله دارد، همچنان که به کودکاناش مینگرد، از دوران کودکی پر فراز و نشیباش سخن به میان میآید. از گلبازی و خاکبازی در کورههای آجرپزی ایران، مصائب و مشکلات فراوانی که برای همهٔ خانوادههای مهاجر وجود داشته. خانم طیبه معتقد است که نگاه هنری و استعدادش، ریشه در همان بازیهای کودکانه دارد و همسرش را مردی از جنس آب و روشنی توصیف میکند و مشوق اصلی خود، در ادامه دادن کارهای هنریاش میداند. از افغانستان که صحبت میکند، کشورش را مهربان اما نفرینشده میداند و مردم افغانستان را به شرافت، صداقت و زیبایی میشناسد. میخواهم چیزی بگویم اما در لحظه، کلاماش را ادامه میدهد: همینجا باید بگویم که یک زن میتواند همسر باشد، مادر باشد، فرزند باشد، شاغل باشد، عاشق هنر و زندگی فعال فرهنگی و علمی داشته باشد. بهنظر من، زن در عین ظرافت، قویترین موجود خلقت است، کاش زنان سرزمینام آزاد زندگی کنند. طیبه شجاعی حدود ۱۷ سال قبل، بهصورت حرفهای کارهای هنریاش را آغاز کردهاست و از جمله کارهای ایشان، تئاتر «دخترک بودایی» اولین تئاتر افغانستانی راه یافته به مسابقات بینالمللی فجر است. مستند «کهن یادگار سرزمین آذر» تئاتر «آخرین چراغ قریه» تئاتر «چلیپا» و فیلم سینمایی ۱۲۳۵» نام برد که در فستیوالهای داخلی و خارجی شرکت داشته، از آن جمله: میتوان به جشنوارهٔ بین المللی فجر در تهران و فستیوال المپیاد هند اشاره کرد. خانم طیبه به عنوان بازیگر، دنسر و طراح فرم فعالیت کردهاست که البته با مخالفتهای بسیار شدید از سمت جامعهٔ مردان و تهدیدهای جدی از سمت طالبان مواجه شده بودند.
او با گرمی تمام، قصههایش را روایت میکند، میگوید: از نظر من زنان افغانستان، در حال حاضر غمگینترین زنان دنیا هستند، زیرا تمام اختیارات اجتماعی و هنجارهای روزمرهٔ آنها سلب شده، ترس و وحشت از آیندهٔ نامعلوم در چشمان همهٔشان هویدا است. در ادامهٔ صحبتهایش میگوید: زمانی که به افغانستان سفر کردم، برای اولین بار احساس عجیبی داشتم. هم خوشحال بودم، هم پر از استرس و ابهام. اما در مدت کمی وابستگی عمیقی نسبت به کابلجان پیدا کردم، شهری پر از احساس زندگی، هیجان، شور و شادی بود. من به سرعت توانستم فعالیتهای هنری خود را در کابل شروع کنم و اجرای تئاتر در لیسهٔ فرانسویها در کابل و اکران مستند کهن یادگار سرزمین آذر جزء خاطرات به یادماندنی من از کابل است. کابل شهر پیشرفت و ترقی بود و من هدفهای بزرگی در سر داشتم.
از خانم طیبه میخواهم در مورد فعالیتهایش بیشتر توضیح بدهد. با سر تکان دادن و جابهجا شدن، صدای خود را کمی صاف میکند و در مورد تئاتر «آخرین چراغ قریه» اینگونه تشریح میکند: من در این تئاتر به عنوان بازیگر، دنسر و آوازخوان فعالیت داشتم؛ این تئاتر از سمت فستیوال بینالمللی آمریکا دعوت شد به شهر واشنگتن و برای ما دعوتنامه نیز فرستادند. گروه ما اولین گروه بینالمللی قانونی بود که در فستیوالهای خارجی شرکت میکرد، اما در سفارت آمریکا به دلیل لهجه و گویش ایرانی که بعضی از اعضای گروه داشتند به ما ویزای کاری ندادند، ما نتوانستیم به اجرای واشنگتن برسیم و متأسفانه ویزای ما کنسل شد و این فرصت از دست رفت تا هنر تئاتر افغانستان را در فستیوال آمریکا به نمایش بگذاریم. افزون بر این، من به عنوان مدلینگ، طراح لباس و فرم، فعالیتهای زیادی در کابل انجام دادهام اما خیلی سریع از سوی همسایهها و طالبان مورد تهدید قرار گرفته و رفتارهای ناشایست به همراه نامههای تهدیدآمیزی را در خانهای که زندگی میکردم میانداختند. مجبور بودم خانهام را زود زود تعویض کنم.
حرفهایش را قطع کردم و خواستم تجربهٔ خود را از طالبان بیان کند. سرش را پایین میگیرد و با بغضی در گلو ادامه میدهد: طالبان! یک واژهٔ وحشی و پر از نفرت است برای من. مردانی از جنس جهل، خونآشام، انتحاری و آتش، کاش وجود نداشتند. با چهرهای در هم میگوید: من فقط زمانی به افغانستان برمیگردم که این قدرت را داشته باشم تا طالبان، این موجودات نفرتانگیز را از بین ببرم، حتی اگر شده یک نفر از آنها را. حاضرم بمیرم ولی یک نفر از آنها را هم از دنیا ساقط کنم.
برایاش اطمینان میدهم که یک روز بلایی بر سر طالبان خواهد آمد و او را به آرامش مادرانهاش دعوت میکنم. میگویم: خانم طیبه شجاعی برای زنان کشورش چهکارهایی انجام داده و نظرش را در مورد همبستگی زنان میپرسم، با کمی تأمل اینگونه پاسخ میدهد که وظیفهٔ خود میدانستم تا بیشتر مشوق زنان باشم، زنانی که خانهدار بودند. از نظر من، زن میتواند همهٔ خصوصیات خوب زندگی را دارا باشد، همسر خوب، مادری مسئول، کدبانویی همهچی تمام و یک فرد نمونه برای جامعهٔ فرهنگی و هنری. زنان افغانستان، امروز باسواد هستند و از حق و حقوق خود آگاهی دارند، تظاهرات و مقابلهٔ زنان افغانستان در مقابل طالبان به جهان ثابت کرد که ما زنان امروزی به کمال، معرفت اجتماعی و فرهنگی رسیدیم، خاموش کردن ما غیر ممکن است، چون ما قلب تپندهٔ جامعه هستیم. پیشاپیش به زنان کشورم تبریک عرض میکنم، فردا هشتم مارچ، روز همبستگی زنان جهان است. ای کاش فقط در حد شعار و تاریخ نبود و واقعاً دنیا در غم ما زنان افغانستان شریک میشد و کمی به وضعیت نابسامان این دیار رسیدگی میکردند. البته مطمئن هستم آنزمان در افغانستان خواهد رسید، زمانی که حقوق مردان و زنان با هم برابر شود. زنان از نظر شعور فکری و اجتماعی به آنجا رسیدهاند که دنیایی جدید، مساوی و عادلانه داشته باشند. زنان جایگاه اصلی خود را پیدا کنند، میرسد زمانی که به آنها آزادی بیان و آزادی عمل داده خواهد شد.
روی صحبت را به سمت زندگی شخصیاش در مهاجرت میبرم و از او میخواهم تجربیات خود را با ما در میان بگذارد، شانههایش را بالا میاندازد سخناش را با ای کاش! من وطنی امن و آرام داشتم، کاش فقط پرستوهای مهاجر بودند و کاش مهاجرت برای انسانها جرم نبود آغاز میکند. مهاجرت چه کلمهٔ تلخی است، کاش فقط مثل یک صفت برای پرستوها میماند. انسانها غرق در احساس، خاطرات، وابستگیها و… است. من زادگاهام اینجا است اما هیچ وقت حق زندگی ایدهآل را نداشتم در ایران. نه در تحصیل، نه در اجتماع، نه کار و… مهاجرت همیشه برای من تلخ بوده و هست. لهجه و گویش ایرانی، بزرگترین ضربهای بودهاست که مهاجرت میتوانست بر من وارد کند. مهاجرت این فرصت بزرگ را از من گرفت تا به همهٔ دنیا ثابت کنم که زن افغانستانی میتواند در تمام مراحل زندگی تلاش کند و به موفقیت برسد.
طیبه شجاعی میتواند ساعتها صحبت کند، از خاطرات، زنان و افغانستان بگوید، بدون اینکه ما خسته شویم. بالاخره هنرمند است، به نحوی این زندگی را بازی میکند مثل تئاترهایش. تأسف برای او که میتوانست شرایط بهتری داشته باشد، تئاترهایش دیده شود، افغانستان آرام میبود به دور از ذرهای طالب، کارهای هنریاش را ادامه میداد و هنر افغانستان را اعتلا میبخشید. این روایت زندگی یکی از میلیونها روایت زن افغانستانی است که استعدادهایشان در مهاجرت و بنیادگرایی دینی از بین میرود.