افغانستان و پاکستان به لانهای ناامن برای زنان معترض، فعالان حقوق بشر و نظامیان پیشین کشورمبدل شدهاست. هجوم پلیس پاکستان به محل اقامت مهاجران در اسلام آباد، شبیه هجوم طالبان بر خانههای معترضان، فعالان مدنی و نظامیان پیشین کشور همانقدر وحشتناک و سرسامآور است. کودکان مهاجر با شنیدن نام پلیس به وحشت میافتند، همانگونه که در افغانستان با شنیدن نام طالبان میهراسیدند.
لیدا عزیزی ۲۵ ساله، دانشآموختهٔ حقوق و علوم سیاسی، فعال حقوق زن و عکاس خبری اهل افغانستان حدود ۳ سال است که با کودک و شوهرش در اسلام آباد پاکستان بهسرمیبرند. لیدا با آمدن طالبان بهدلیل تهدیدات امنیتی در افغانستان نمیتوانست مانند گذشته کار کرده و در آرامش زندگی کند. او به روی تمام فعالیتها و دستاوردهایش چشم بست و کشورش را پشت سر گذاشت تا حداقل زنده بماند.
لیدا در کشورش بهدلیل فعالیتهای مدنی و کار با نهادهای مدنی و UN Habitat از دست طالبان فرار کرد، اما اکنون در پاکستان باید از دست پلیس این کشور بگریزد. زیرا اسناد اقامت آنها فاقد اعتبار شده و تمدید آن در توان لیدا نیست.
لیدا عضو ۸ جنبش اعتراضی زنانه علیه طالبان است و برای حقوق مهاجران و زنان افغانستان زیر سلطهٔ طالبان مبارزه و دادخواهی میکند.
او و همکارانش گردهمایی و راهپیماییهای اعتراضی زیادی را برای بلند نمودن صدای عدالتخواهی، دادخودهی و سرنگونی رژیم طالبان در پاکستان راه اندازی میکنند؛ از اینرو اخراج او به افغانستان به قیمت جانش تمام خواهد شد.
هراس از هجوم پلیس بر خانهٔ مهاجران و اخراج اجباری به افغانستان، خواب و آرامش را از او گرفتهاست و به لحاظ روانی روزهای دشواری را سپری میکند. او و هفت مهاجر دیگر بارها مجبور شدهاند قبل از هجوم پلیس، به جنگلهای اطراف محل پناه ببرند.
لیدا میگوید: «یکی از افغانستانیها که ویزهٔ قانونی پاکستان را دارد، خانهاش نزدیک به بازار است؛ با ما تماس گرفت که پلیس برای دستگیری مهاجران آمدهاند. ساعت چهار عصر بود و ما از خانه بیرون شدیم.»
لیدا و هفت تن دیگر به شمول زنان، کودکان و مردان از روستای محل زیستشان که تنها حدود بیست فامیل اهل افغانستان در آنجا زندگی میکنند، به سمت جنگلی رفتند که در نزدیکی روستا بود و تا نیمههای شب را بدون آب و غذا در آن جنگل سپری کردند. در ویدیویی که لیدا از آن شب گرفته و به نیمرخ فرستادهاست، دیده میشود که وی در هوای تاریک در حال قدم زدن در جنگل است.
کودک ۱۸ ماههٔ لیدا از ترس تاریکی و جنگل، بدون شیر یا حتی آب و غذا در حالت گرسنگی در آغوش پدرش خوابیده بود تا اینکه آنها توانستند حدود ساعت ۱۲ شب دوباره به محل اقامت خود برگردند.
«طفل ۱۸ ماههام از ترس تاریکی و جنگل در آغوش پدرش آرام گرفته بود و حتی شیر و آب نیز نخورد. ساعت ۱۲شب بود که دوستم تماس گرفت و گفت که پلیسها رفتهاند، چون در منطقهٔ ما فقط بیست فامیل افغانستانی است.»
پذیرفتن تمام اینها برای یافتن یک پناهگاه و زندگی در آرامش است، درحالیکه روزهای او در هراس از اخراج اجباری به افغانستان و زندان طالبان میگذرد.
«اگر من دیپورت شوم، مطمئن هستم که زندانی شده و آنقدر شکنجه میشوم تا از بین بروم.» لیدا از سازمانهای بین المللی میخواهد که به پروندههای مهاجرتی او و سایر فعالان حقوق زن رسیدگی کنند تا از بیسرنوشتی و خطر اخراج اجباری نجات یافته و به مبارزات مدنیشان علیه طالبان ادامه بدهند.