نویسنده: سخیداد هاتف
فمینیسم مسیر دشواری است و در افغانستان دشوارتر. دشواری رفتن در این راه این است که یک زن یا مرد افغانستانی بهخاطر داشتن چند نگرش اصلاحی معتدل در مورد حقوق زنان “فمینیست” نمیشود. اما اگر همین زن یا مرد افغانستانی فتیلهٔ فعال بودن در این زمینه را خیلی بالا بکشد (یعنی رادیکال شود)، آن وقت “فمینیست” هست، اما فمینیسماش با مشکل بیگانگی تئوری از واقعیت میدانی روبهرو میشود. به بیانی دیگر، شما در افغانستان یا فمینیست نیستید یا برای فمینیست بودن باید به سوی دانش تئوریک دنیای پیشرفته بروید و با شناخت نظریهای که از این دنیای پیشرفته برداشتهاید بهسوی جامعهٔ افغانستان بروید و در افغانستان با درهای بستهٔ یک جامعهٔ سنتی روبهرو شوید که حتی به شما اجازه نمیدهد واقعیتهای میدانی را به خوبی ببینید. در اینجا دانش نظری شما (با آن دستگاه مفهومی و واژگانی پیچیدهاش) به کلیدی تبدیل میشود که باز کردن بلد است اما به قفل نمیرسد. همان بیگانه ماندن تئوری از واقعیت محل. اینجا یک حلقهٔ اتصال کم است. آن حلقهٔ گمشده “کار میدانی محلی” است، برای کسب دانش موقعیتدار (Situated Knowledge) در شهرها و روستاهای افغانستان.
ضرورت فاصله
معمولاً درست دیدن یک واقعیت، زمانی ممکن میشود که از یک فاصله به آن نگاه کنیم. آدم اگر پیش روی یک ساختمان بزرگ بایستد، نمیتواند ببیند که کل آن ساختمان چه شکلی دارد یا در کجا موقعیت دارد. فقط وقتی فاصله بگیرد، میتواند به تصویر بهتری از آن کلیت دست یابد. تغییری که در معرفتشناسی جنسیت در افغانستان رخ داده و حامل آن تغییر، غالباً زنان تحصیلکردهٔ خود افغانستان هستند، این تغییر معرفتشناسی جنسیت نیز محصول همین فاصله است. عدهای از دختران و زنان افغانستان وقتی از درون شبکهٔ مناسبات افغانستانی بیرون رفتند و از ایستگاههای بیرونی (از لحاظ فیزیکی و ذهنی) به واقعیتهای پشت سر خود در افغانستان نظر انداختند، دریافتند که زنان افغانستان چه گرفتاریهایی دارند. این فاصله به زنان کمک کرد که ببینند موقعیت زن در خانواده و جامعهٔ افغانستانی چگونه شکل گرفته و نقشهای تعریف شده برای زنان در چه تقاطعی از مناسبات ذهنی و عینی جامعه نظام یافتهاند.
اما همین فاصله گرفتن ضروری برای صورتبندی کردن و به بیان آوردن واقعیت اجتماعی موقعیت زنان در افغانستان با یک پرتگاه نیز همسایه است: پرتگاه گرفتار شدن در بیگانگی تئوریک با واقعیتها و اولویتهای میدانی. گاهی پای صحبت یک فعال فمینیست تحصیلکردهٔ افغانستانی مینشینید و احساس میکنید که با گزارشی حیرتانگیز از آخرین موشکافیها در نظریههای فمینیستی روبهرو هستید؛ مخصوصاً که آن فعال فمینیست از نعمت سخنوری نیز برخوردار باشد و زبانش با عبارات و مفاهیم بدیع و خوشآهنگ در عالم اپیستمولوژی و شیفت پارادایمی و اندرکنش انگارههای سوبژکتیو بسیار راحت بگردد. اما در عین حال، ممکن است از خود بپرسید: آیا این خانم/آقا بیش از حد از واقعیتهای اجتماعی زندگی زنان روستایی یا شهری افغانستان ارتفاع نگرفتهاست؟ آیا این غواص که قرار بود غریق را از حوض دهمتری بیرون بیاورد، به جای حوض خود را در اعماق دریا نینداخته و محل جستوجو و ابزار نجات را اشتباه انتخاب نکردهاست؟
تو درباره زن افغانستانی حرف میزنی؟
دانش موقعیتدار از سطح معرفت عمومی در مورد فمینیسم پایینتر میآید و مبنایش جزئیات و دادههای موقعیتهای خاص است. به همین دلیل، وقتی که یک فعال فمینیست دربارهٔ زنان افغانستان حرف میزند، نیاز دارد که جزئیات این موقعیت را تا حد زیادی به چنگ آورده باشد. مثلاً اگر از او بپرسید که به شما در شش مورد مرتبط با زنان افغانستان آمار بدهد (آماری از تغییر نسلی، از تحرک اجتماعی، اشتغال و آموزش، طلاق، تخصص، مشارکت سیاسی یا چیزهای دیگر)، او بهتر است که بتواند نقشهای از واقعیتهای زندگی زنان افغانستان را در آمار تصویر کند. داشتن این اطلاعات میدانی برای تعیین اولویتها و یافتن رخنههای تغییرات ممکن کارساز است. نمیتوان زن افغانستانی را فقط جنس عامِ زن دید و برای او و به جای او چنان اندیشید که گویی تمام اولویتهای زنان در تمام جهان اولویتهای او هم هستند یا “باید” باشند. مثلاً در سال 2025 میلادی ممکن است اولویت و دغدغهٔ اصلی زنان در یک ولسوالی افغانستان مسألهٔ بقای فیزیکی در هیئت مرگومیر بسیار بالا در هنگام زایمان باشد؛ در این حالت، بحث “مالکیت بر تن خویشتن” را از زاویهٔ فلسفهٔ رهایی وجودی مطرح کردن همان بیگانگی تئوریک از واقعیت میدانی است.
تأکید بر آگاهی کارگاهی
شاید کسی را نتوان یافت که بگوید آگاهی خوب نیست یا زنان افغانستان برای دست یافتن به حقوق انسانی خود به آگاهی نیاز ندارند. اما گاهی تأکید فراوان بر ضرورت آگاهی (بهعنوان پیشنیاز تغییر معنادار) راهی است برای اجتناب از مواجهه با ساختارهای عینی که نیاز به تغییر دارند. به بیانی دیگر، گاهی فعالان حرفهای حقوق زن برای آنکه به کارگاه قالینبافی نروند و با تاروپود میدانی کار، اقتصاد، تولید و تبعیض در زندگی زنان روبهرو نشوند، ورکشاپ آگاهی جندری برپا میکنند و از این طریق راه آسانتر “فعالیت” را بر میگزینند. در دو دههٔ گذشته، در کنار معدودی از فعالان بیغوغا، فمینیسم انجیاویی نوعی شغل کمخطر و کمزحمت شده بود که رویدادهایش در دایرهٔ بستهٔ گروهی از فعالان مدنی شهرنشین میچرخید؛ رویدادهایی که خروجیشان مجموعهای از گزارشهای چشمنواز به مؤسسات و کشورهای فنددهندهٔ غربی بود.
در این دوره، حضور یک فعال حقوق زن در کنفرانسها، ورکشاپها و نامزد شدنش برای جایزهها و گرفتن آن جایزهها گاهی این واقعیت را میپوشاند که اگر دستاوردهای آن فرد با شاخصهای عینی میدانی ارزیابی شود، چیز چندانی برای نشان دادن نمیماند. در موارد زیادی عبارت (سالها مبارزهٔ خستگیناپذیر) یک عبارت خالی بود و مبنایش بیش از آنکه کارمعطوف به تغییر باشد (با شاخصهای قابل ارزیابی عینی)، مهارت متقاعد ساختن “دونرها” برای دایر کردن ورکشاپها و سمینارهای تکراری بیشتر بود.
نیاز به یک تأمل بازنگرانه
جریانها و جنبشهای فمینیستی در کشورهای دیگر نیز با انواع چالشها و آفتها مواجه بودهاند. فمینیسم در افغانستان غالباً در همین دو دههٔ گذشته وارد ادبیات عمومی شد و کموبیش همان چالشها و آفتهایی را که جوامع دیگر (مخصوصاً جوامع آفریقا و خاورمیانه) تجربه کرده بودند تجربه کرد؛ آفتهایی چون تبدیل شدن فمینیسم به پروژههای شغلی، بیگانگی با واقعیتهای میدانی، منحصر شدن به یک کلیک یا گروه خاص نخبگان، ترجمهٔ ادبیات فمینیستی کشورهای پیشرفتهٔ صنعتی بدون در نظر گرفتن زمینههای محلی و گم شدن زنان بیسواد و روستایی در شعاع جوایز فعالان شهری سلیبریتی شده. اکنون نیاز به یک بازنگری است. در این بازنگری فعالان فمینیست، ضمن تولید ادبیات آگاهیبخش عمومی میتوانند به تولید دانش موقعیتدار معطوف به اولویتهای مشخص زنان افغانستان در شهرها و روستاها بپردازند و رویکرد خود را با جزئیات وضعیت میدانی در داخل کشور بیشتر هماهنگ بسازند. یکی از الزامات تولید این دانش موقعیتدار اجتناب از تقلیل فمینیسم به “منازعهٔ زنان در برابر مردان” است. این تقلیلگرایی هرچند در افغانستان به سرعت میتواند یک فرد را مستحق نشان “فمینیست” بسازد، اما یک فمینیست واقعی و واقعبین نیازی به این تقلیل ندارد.
دیدگاهها 1
نگارنده، نکته مهمی را بحث کرده. فمینستهای افغانستانی، اغلب با عینک فمینیستهای کشورهای مدرن غربی به سوی جامعه بهشدت سنتی افغانستان میبیند. این باعث شده تا اولویتها و آنچه که باید- اول با آن مبارزه شود، نادیده گرفته شود. از آقای هاتف تشکری داریم این مقالهاش. خیلی واضح و روشن، به موضوع پرداخته است. دستشان درد نبیند.