نویسنده: معصومه قنبری
در ضرورت آزادی میتوان گفت که حقیقت از طریق بحث آزاد تحقق پیدا میکند و در شرایطی که اندیشهها با یکدیگر برخورد کنند و افراد بتوانند در فضای باز با یکدیگر به بحث و گفتوگو بپردازند، حقیقت کشف خواهد شد، پس کشف حقیقت با آزادی در ارتباط است. در یک فضای باز و آزاد است که علم و دانش رشد پیدا میکند و اگر علم و دانش رشد پیدا کنند، خلاقیت و ابتکار آدمی هم شکوفا میشود، خلاقیت و ابتکار نیاز به دلایل و زمینهها و عواملی دارد که یکی از آنها آزادی است. در فضایی که انسانها به طور آزاد به کار و فعالیت بپردازند و کسی مانع آنها نشود، شرافت انسانی معنا پیدا میکند. در یک محیط استبدادی، آزادی انسانها از او سلب میشود. افراد احساس حقارت میکنند و در جامعهای که آزادیهای سیاسی و اجتماعی وجود ندارد انسانها آسیب پذیر میشوند. در یک محیط آزاد انسان احساس امنیت و شخصیت میکند و هرگونه اقتدارگرایی با شرافت انسانی منافات دارد.[1] برای بیان واضحتر، آزادی ابتدا به مفهومشناسی آن و سپس ضرورت آن از منظر اخلاقی میپردازیم.
۱ـ۱. آزادی
آزادی در لغت به معنای رهایی، خلاصی، قدرت عمل، انتخاب، ظرف بندگی و اسارت است و در لغت نامه دهخدا آمده است. آزادی: تحقق، حریت، اختیار، ظرف بندگی و عبودیت و اسارت و اجبار، قدرت عمل و ترک عمل، ترک عمل، قدرت انتخاب، رهایی و خلاص است.[2]
در معنای دیگر آزادی آمده است: «آزادی فارغ از اسارت دیگران، رها، نامحدود، خلاص یافته از قیود یا وظایف، بیمانع، نامقید در عمل، مجاز به مستقل بودن»[3]
تعاریف فراوانی برای آزادی ذکر شدهاست از جمله: آیزایا برلین، دویست تعریف در کتاب خودش مطرح کرده است و در تعریف آزادی میگویند” من آزادی را عبارت از فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان دانستنهام”[4]
۱ـ۳. انواع آزادی: برای آزادی دو نوع ذکر کردهاند.
۱-۳-۱. آزادی فردی
آزادی فردی، حقوقی است که در قانون برای انسانها مقرر است تا بتوانند قدرت خلاقهٔ خود را صورت بخشند و به حیات شرافتمندانه ادامه دهند و ارزش انسانی آنها صیانت شود.
“محمد جعفر جعفری لنگرودی ج ۱ ص ۳۳ ” آزادی فردی از حیث انسانیت وفردیت اوست و آنها عبارتند از: حق زندگی، امنیت شخصی، آزادی رفت و آمد، آزادی و مصونیت مسکن، حق دفاع و اجرای عدالت، آزادی مالکیت، آزادی شغل، آزادی عقیده و آزادی مذهب و دین.
۲-۳-۱. آزادی اجتماعی
آزادی در مباحث حقوقی همان «آزادی اجتماعی» است، این دسته از آزادیها به اعتبار وابستگیهای اجتماعی و عضویت در اجتماع داراست.
آقای مطهری در تعریف آزادی اجتماعی میگوید:«از ناحیهٔ سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتاش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استبداد نکنند. یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند، این را میگویند آزادی اجتماعی»[5]
مصادیق آزادی اجتماعی، آزادی بیان و قلم، مطبوعات، آزادی در نوع حاکمیت، آزادی احزاب، انتخاب حاکم، تشکلهای سیاسی، مذهب، دین، تولید، توزیع و گرفتن کار، انتخاب کار و شغل، حق تأمین اجتماعی، حق مالکیت شخصی، آزادی کسب و کار…، حقوقی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، حقوق مدنی و سیاسی است. برخی از این آزادیها جنبهٔ فرهنگی، مدنی و اقتصادی دارد و از همهٔ اینها تعبیر به آزادی اجتماعی میشود.
۲- مبنای انسان شناختی لیبرالیستی
در فضای فکری تجددگرایی یا مدرنیته، انسانشناسی دچار دگرگونی شدیدی شده است. در تعریف جدید، انسان تبدیل به سوژه و فاعل شناسا و خلق کننده میشود؛ یعنی انسان در دو زمینه آگاهی و عمل اجتماعی موضوع اصلی و مستقل است و فقط به ذهن خود اتکا میکند.[6]
۱-۲. وجود گرایی
از دیگر مبانی انسان شناختی وجودگرایی است. اگزیستانسیالیستها معتقدند که آرمان و ارزشی که به انسان جهت خاصی را نشان دهد وجود ندارد. ارزش و معنا مخلوق خود انسان است و انسان هر عملی را که در اندیشهٔ خود ارزش میداند، میتواند به عنوان وظیفه و مسئولیت برگزیند[7] ارتباط این وجود گرایی با مسئلهٔ آزادی زن، آن است که انسان را از هر قیدوبند، هدف گرایی، آرمانخواهی و مقید بودن به رفتارها و فعالیتهای مبتنی بر کمال (همان کمالی که بر اساس هدفمندی جهان) رها میسازد. در نتیجه انسان آزاد است هر آنچه که میخواهد بشود نه آنچه که دیگران ترسیم میکنند. در نقد این مبنا نیز میتوان گفت که از منظر دین، انسانها دارای طبیعت ثابت و مشترک است [8] انسان دارای ماهیت مستقل است، وجه تمایز وجودی انسان از حیوان همان ماهیت و حقیقت انسانی اوست[9] مسئولیت مهم انسان حرکت در مسیر هدف خلقت و رسیدن به کمال نهایی است و انسان آزاد و رها نیست که هر چه خودش بخواهد باشد که هر چه خودش بخواهد بشود.
۲-۲ . فردگرایی
در انسانشناسی اندیشهٔ لیبرال بر مفهوم فردیت انسان در مقابل اصالت جامعه تأکید بسیار میشود. لیبرالیسم از یک سو فردگرا است، از سوی دیگر قائل به حاکمیت امیال وخواهشهای آدمی بر افعال و حتی عقل اوست.[10]
بر اساس اندیشهٔ مطهری به فرد و آزادی فردی، آنچه محوریت دارد کمال فرد است نه خود فرد و آنچه ارزش دارد رسیدن به کمال است.
۳-۲. اومانیستی
یکی از خصوصیات یک فرد تجددگرا، انسان گرایی اوست. اومانیسم یا انسانگرایی تعابیر متعددی دارد و اینجا یعنی همه چیز باید به نحوی در خدمت انسان باشد و به انسان سود برساند؛[11]
در تعریف جدید، انسان تبدیل به سوژه و فاعل شناسا و خلق کننده میشود؛ یعنی انسان در دو زمینه آگاهی و عمل اجتماعی موضوع اصلی و مستقل است و فقط به ذهن خود اتکا میکند.[12]
از مهمترین مبانی لیبرالیسم است که با تأکید بر خواستهها و علایق انسان و تشویق و تحقق آنها، انسان را به منزلهٔ قطب عالم و محور همه چیز محسوب میکند، لیبرالیسم با تکیه بر این مبانی با اعتقاد بر خویشتن مالکی، انسان را آزاد معرفی میکند.
عقل بسندگی، تکیه بر خرد خودبنیاد، عقلانیت ابزاری و انتقادی از شاخصههای دوران مدرنیسم است. برای شناخت بهتر نوع بشر، باید تعاملات تاریخی و اجتماعی انسان مورد بررسی قرار گیرند و انسانی که در تاریخ و اجتماع است، مخاطب خداوند و موظف به انجام دستورات اوست، نه انسان موجود در ذهنهاى فلسفى. اين ديدگاه به عوامل خارجى، شرايط و امكانات بالفعل اجتماعى و تاريخى دربارهٔ انسان نظر دارد. [13] زنان نیز به دلیل انسانیت از یکسری وظایف و حقوق از جمله آزادی برخوردار است. بنابراین تمامی نوع بشر دارای ارزشی مساوی و کرامت و شرافت انسانی هستند.
۴-۲. تجربه گرایی
این مکتب یگانه مبدأ معرفتهای معتبر در علوم طبیعی و اجتماعی را تجربهٔ مهمی قلمداد میکند که روش تحقیق در علوم طبیعی را برای تحقیق در همهٔ سطوح معرفتی حتی تحقیق در علوم اجتماعی کافی، کارآمد و راه انحصاری میداند و حوزههای وسیعی از معارف و تقریباً همهٔ گزارههای ادیان و فلسفه را گزارههای بامعنی و مهمل قلمداد میکند.
تجربهگرایان تحت تأثیر پیشرفتهای شگرف علوم طبیعی بودند، آنان بر این اندیشه بودند که در دانش انسان نیز میتوان همین دستاوردها را یافت. از همین رو بود که آنان به یک علم میاندیشیدند برایشان دانش انسان و طبیعت چه از نظر ماهیت و چه از نظر روش یکسان بود. تجربهگرایان به دنبال کشف قوانین حاکم بر رفتار انسانی بودند.
به لحاظ معرفتی دو مبنای مهم معرفتشناختی برای ضرورت آزادی را مورد بررسی قرار میدهیم.
۱-۳. بدیهی بودن آزادی
برای اثبات این فرض میتوان اینگونه استدلال کرد که ایجاد مانع در برابر آزادی انسان نیازمند ارائهٔ استدلال است و نه اثبات اصل آزادی. به دلیل اینکه: آزادی یک اصل مفروض و مسلم است و دربارهٔ همه انسانها صدق میکند. از اینرو آزادی برای انسان نیاز به اثبات ندارد. ایجاد مانع در برابر آزادی نیازمند ارائه استدلال و توجیه عقلانی است که بتواند دلیل عقلی بر عمل خود و ایجاد مانع ارائه کند، پذیرفتنی است و در خصوص آزادی اجتماعی زن میتوان گفت که جنسیت باعث تفاوتهای تکوینی میشود، اما نمیتوان تفاوتهای ارزشی را نتیجه گرفت. مانع آزادیهای اجتماعی او شد.
۲-۳. ارزش داشتن آزادی
اعمال آزادی ارزش زیادی دارد. دلیل ارزش داشتن و یا فاقد ارزش بودن اعمال آزادی مبتنی بر حق طبیعی دانستن آزادی و نوع متعلق به اعمال آزادی است نه خود آزادی، آزادی بر چه چیزی اعمال میشود. چنانچه آزادی بر اعمال معقول و عقلانی اعمال شود، اعمال آزاد نیز موجه خواهد بود.[14]
آنچه که آزادی را موصوف به معقول یا نامعقول میسازد، مربوط به بهرهبرداری از آزادی است، که اگر مطابق اصول و قوانین مفید انسانی باشد، آزادی معقول نامیده میشود و اگر به اصول و قوانین مفید انسانی نباشد نامعقول نامیده میشود.[15] بنابراین آزادی اجتماعی زن و فعالیت مدنی او در چارچوب عقل امری موجه و با ارزش است.
۳-۳. اصل بیطرفی
یکی از مبانی ذکر شده برای آزادی اصل بیطرفی است، در پاسخ به چرایی با ارزش بودن و ضرورت دفاع از اصل آزادی اینگونه استدلال میشود، از آنجا که هیچ برداشتی از خیر و خوبی ذاتاً بر برداشت دیگر، برتری ندارد و از آنجا که هیچکس، ذاتی بر دیگری برتری ندارد، باید در مورد اشخاص مختلف و برداشتهای گوناگون از مفهوم خوبی و خیر بیطرف بوده، هیچ کدام را بر دیگری برتری ندهیم. بنابراین اصل، آزادی فردی موجه است به عبارت دیگر اصل بیطرفی مستلزم اصل آزادی، برابری افراد است.
در بحث آزادی اجتماعی زنان میتوان گفت: هیچ فردی بر دیگری برتری ذاتی نداشته، داوری و قضاوتهای هیچکس بر دیگری برتری ندارد.[16]
۴. در ادامه به بررسی برخی از مبانی اخلاقی در ضرورت آزادی میپردازیم.
۱-۴. استقلال
استقلال یک مبنا برای آزادی انسان است که بر اساس آن، انسان مستقل است و استقلال نیاز به تحقق شرایطی دارد که یکی از آنها آزادی است، آزادی از موانع و محدودیتها، برای استقلال انسان ارزش دارد. پس انسان از سویی استقلال دارد و میتواند مستقل زندگی کند و از طرف دیگر استقلال، مستلزم آزاد بودن وی است. از اینرو آزادی امری با ارزش است. دربارهٔ آزادی اجتماعی زنان نیز میتوان این مبنا را مطرح کرد که زن به عنوان انسان، مستقل است و این استقلال عام بوده و ابعاد گوناگون زندگی او را در برمیگیرد و زندگی اجتماعی انسان نیازمند شرایطی است که یکی از آنها آزادی اجتماعی است. بدون آزادی اجتماعی، زندگی اجتماعی مستقل امکانپذیر نیست، زندگی اجتماعی مستقل با ارزش است. بنابراین آزادی اجتماعی زن نیز امری با ارزش خواهد بود و باید از آن دفاع کرد.
۲-۴. اصل سودمندی و اصالت فایده
آزادی منبع اساسی برای منفعت فردی و اجتماعی است و از آنجا که هر فردی خود بهتر از جامعه و حکومت در مورد خود آگاهی و قدرت قضاوت دارد. بنابراین آزاد بودن او در راستای منافع وی خواهد بود. از اینرو هرچه دامنهٔ انتخاب وی زیادتر باشد، بیشتر به خواستههایش میرسد، علاوه بر این نفس عمل انتخاب کردن و تصمیم گرفتن به رشد شخصیت فرد کمک کرده و برخی از ویژگیهای شخصیتی او از قبیل اعتماد به نفس، خودباوری و خودآگاهی را تقویت میکند. به گفتهٔ “میل ” تنها منبع دائمی و موفق پیشرفت آزادی است.[17] این مبنا نسبت به سایر مبانی با آزادی اجتماعی زن ارتباط بیشتری برقرار میکند و بر اساس آن جامعه و حکومت موظف است، آزادی اجتماعی زن را مهیا کند. چرا که وجود این آزادی هم در راستای منافع فرد است و هم در راستای منافع جامعه. بنابراین آزادی ارزش دارد و چون در راستای منافع فردی و جامعه هستند و از آن باید دفاع کرد.
۳-۴. اصل حق بودن آزادی
آزادی حق انسان است و در این مورد نظرات مختلفی ارائه شدهاست. یکی از رایجترین و مهمترین آنها “حق طبیعی بودن” حق آزادی است. بسیاری بر این باورند که آزادی حق طبیعی انسان است. هارت: “اگر هیچ اخلاقی وجود نداشته باشد، حداقل یک حق طبیعی وجود دارد که همانا حق برابری همهٔ انسانها در آزاد بودن است”.[18] و بر اساس حق بودن آزادی میتوان ارزشمندی انسان را اثبات کرد. [19] زن به عنوان عضوی از افراد جامعه باید از این حق برخوردار باشد. برای مثال از آنجا که حق اظهار نظر و بیان عقیده برای همهٔ افراد وجود دارد، ایجاد مانع در برابر آزادی بیان، امری ناموجه قلمداد گردیده و در برابر این، آزادی بیان امری موجّه در نظر گرفته میشود.[20]
تفسیرها و تحلیلهای کلی هر فرد یا هر مکتبی از کلیت جهان یا از انسان، تعریف و تحقیق و برداشت او را از آزادی اجتماعی زن تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین زنان میتوانند از آزادی اجتماعی بهرهمند شوند و در فعالیتهای حقوقی، سیاسی، فرهنگی، مدنی، اقتصادی بدون قید و بندها و محدودیتهایی که از ناحیهٔ افراد دیگر به علت جنسیت اعمال میشود، شرکت کنند. در نتیجه ضمن پذیرش فرهنگ و ارزشهای دینی انتظار از دین عموماً و از فقه مخصوصاً، آن است که خود را با اقتضائات و تحولات دنیای مدرن هماهنگ سازد. از این رو ارائهٔ فقهی جدید که احکام زنان را بر اساس نگاه تشابهگرایانه، میان زن ومرد تنظیم کند مهمترین راهحل مسائل زنان است. مصطفی ملکیان (۱۳۹۱) در مقالهای در کتاب «مشتاقی و مهجوری» با ذکر مقدمهای از سه دیدگاه به مسئلهٔ زنان میپردازد. وی معتقد است که قرائت بنیادگرایانه از دین بر ظاهر دین جمود میکند و به روح دین توجه چندانی ندارد. مردسالاری در پیروان ادیان و از جمله در میان مسلمانان، تا حد فراوانی به سبب آن است که بنیانگذاران ادیان در مقام تلقی از عالم واقع و چه در مقام ابلاغ تلقیشان از عالم واقع به مخاطبان خود، تحت تأثیر فرهنگ زمانهٔ خود بودهاند. تفاوتهای طبیعی میان زن و مرد وجود دارد ولی از این تفاوتهای تکوینی نمیتوان تفاوتهای ارزشی را نتیجه گرفت.
محسن کدیور،(۱۳۹۳) در مقالهای از کتاب «حق الناس» تحت عنوان (روشنفکری دینی و حقوق زنان) به این موضوع میپردازد که امروزه مسئلهٔ حقوق زن و مرد و به خصوص حقوق زنان یکی از مهمترین مسائل چالش برانگیز محسوب میشود و جوامع در حال گذار هم بهنحوی با این مسئله مواجه هستند. به عقیدهٔ وی اگر بخواهیم در اندیشه اسلامی تعریفی از زن به خصوص با قرائت نواندیش ارائه دهیم، میگویم که زن همچون مرد، انسان است و جنسیت زن قرار نیست در حقوق انسانی او تأثیر بگذارد.