نویسنده: سپیده دم امید عضو گروه حرکت برای تغییر
در افغانستان پدیدۀ زنکشی در گذشته نیز وجود داشته اما پس از روی کار آمدن مرتجعین طالب که به دنبال تطبیق رادیکالیسم دینی، تقویت و اشاعۀ فرهنگ پدرسالاری در تمام سطوح جامعه هستند، زنان در تیررس سیاستهای زنستیزانۀ این گروه و رویکرد توتالیتری آنها قرار گرفته و متحمل بیشترین صدمات گردیدهاند.
در فرهنگ واژگان زبان فارسی، جوامع سنتی و پدرسالار شرقی همچون افغانستان و ایران واژهای وجود دارد به نام ناموس، که معنای این واژه شرف، آبرو و مترادف آن عزت و همسر(زن) است. بهطور کل، کلمۀ ناموس از جمله مفاهیم و ارزشهای اخلاقی حاکم بر جوامع اسلامی خاورمیانهاست که کاربردی در تعامل و ارتباط با زنان دارد. به این معنا که بر مبنای فرهنگ پدرسالارانۀ حاکم در این جوامع، زنان خانواده یعنی نوامیس، به عنوان شرف، عزت و آبروی مردان خانواده یا طایفه و قبیلۀ خویش محسوب میشوند و مردان برای حفظ این شرف و عزت باید از زنان و دخترانشان محافظت کنند. این حفاظت در چوکات ارزشهای دینی و پدرسالارانۀ جامعه صورت میگیرد. از مفهوم همین واژه میتوان پی برد که بر اساس ارزشها و هنجارهای موجود در این جوامع، زنان جزو مایملک مردان به شمار میروند که این مردان عبارتند از پدر، همسر، برادر و حتی پسر بزرگ. در واقع در این جوامع زن به مثابه یک کالاست، کالای ارزشمندی که دارای چندین مالک مرد در قبل و بعد از ازدواج است. حال این زن برای مالکین خود هم ارزش مادی و هم ارزش حیثیتی دارد و ارزش این زن به مثابه کالا تا زمانی است که مطیع امر مردان خانوادۀ خویش باشند. ارزش حیثیتی زن برای خانواده خصوصاً مردان خانواده در این است که این زن بهطور مطلق در قبل از ازدواج باید مطابق با اصول و استانداردها و ارزشهای مورد قبول پدرسالارانۀ خانواده و جامعه رفتار کند و از هر امری که عزت و آبروی پدر و برادرش را به خطر میاندازد اجتناب نماید تا زمان ازدواجش فرا رسد؛ پدر و برادرش او را به عنوان یک کالای بینقص با سربلندی در بدل گرفتن مبلغی ارزان و یا هنگفت در اختیار مالک بعدیاش یعنی همسر قرار دهند. طبعاً در چنین جامعهای همسر نیز به دلیل پرداخت مبلغی به پدر دختر، او را بهعنوان یک کالا جهت ارائه و تأمین خدماتی همچون رسیدگی به امور خانه، خدمات جنسی، تولید مثل و مراقبت از سالمندان خانواده میبیند و چنین توقعاتی را از کالایی که خریداری کرده یعنی زن دارد. بر اساس چنین مناسباتی، این مالکین مرد اعمال هرگونه فشار و ستم بر زن را تحت نام مالک او بر خود جایز میدانند. حال اگر در همین جامعۀ پدرسالار، یک زن از دایرۀ ارزشها و هنجارهای تعیین شده بر اساس استانداردهای فرهنگ پدرسالارانۀ حاکم بر جامعهای که در آن زیست دارد، گام بیرون گذارد و به نوعی بخواهد بر خلاف آن ارزشها و هنجارها که به سرنوشت و تقدیر تغییر ناپذیر او مبدل ساختند اعتراض نماید و به اصطلاح امروزی تابوشکنی کند، مردان مالک او، وی را سرکش و هنجارشکن خوانده و برای پاسداری از شرف، عزت و آبروی خود با واکنشهای تند و به گونهای تهاجمی و خصمانه در برابرش بر میخیزند و برایش مجازات تعیین میکنند که بسته به نوع فرهنگ و ساختار اجتماعی محیطی که آن زن در آنجا زندگی میکند، مجازات میشود. گاهاً این مجازات به قتل او میانجامد که در جامعهشناسی به این پدیدۀ خوفناک «زنکشی» یا «قتل ناموسی» میگویند. زنکشی از بدترین و غیرانسانیترین نوع خشونت و ستم بر زنان است. زنان بسیاری در طول تاریخ حیات بشر، بهخصوص بهدنبال پیدایش و ظهور پدیدۀ مالکیت خصوصی به بهانههای گوناگون همچون مخالفت در برابر ازدواج اجباری، داشتن ارتباط دوستانه یا عاشقانۀ قبل از ازدواج با یک مرد حتی اگر به هدف ازدواج باشد، به دلیل ناباروری و یا به دنیا نیاوردن فرزند پسر، عدم تمکین جنسی از مرد(همسر)، مخالفت با تحصیل دختران و یا هم به دلیل سایر خشونتهای خانوادگی، توسط پدر، برادر و یا همسر خویش به قتل رسیدهاند. چنین قتلهایی ریشه در همان حق مالکیتی دارد که مردان بر زنان دارند. زنستیزی چه به شکل زنکشی باشد و یا در هر شکل و قالب دیگری که صورت بگیرد، محصول« مالکیت خصوصی» است که بهطور تاریخی زن را بهعنوان کالای تحت مالکیت مرد تعریف کردهاست. بدین ترتیب فارغ از طبقه، دین و قومیت، زنان سرمایۀ مردان محسوب میشوند و صاحبان این سرمایه حق تعیین سرنوشت املاک خود را دارند. همین رویکرد، زنان را به کالایی که قابلیت داد و ستد دارند مبدل ساخته. فمینیسم مارکسیسم با در نظرداشت دیدگاه مارکس که اساس تحلیل خود از هر تحول اجتماعی را، عامل اقتصاد قرار میدهد، منشاء ظلم و ستم بر زنان را تضاد طبقاتی و سرمایهداری میداند. زیرا این فمینیستان بر این باورند که ستم علیه زنان از زمانی پدیدار شد که سرمایهداری و مالکیت خصوصی بهوجود آمد.
در افغانستان نیز به دلیل نابرابریهای طبقاتی، اجتماعی که در جامعه وجود دارد؛ ستم جنسیتی بر زنان نیز در ابعاد گسترده و مختلف آن به چشم میخورد و این ستم جنسیتی، ستمی است که ریشه در مناسبات تولیدی و وجود مالکیت خصوصی دارد. در جامعۀ طبقاتی و پدرسالار افغانستان نیز زنکشی و قتل زنان همیشه وجود داشته؛ چرا که مردان این سرزمین با اقتدار مردانهای که مشروعیتاش را از دین میگیرند؛ خود را مالک تام الاختیار زنان میپندارند. در جامعۀ افغانستان همانطور که سید عبدالله کاظم در کتاب «زنان افغان زیر فشار عنعنه و تجدد» بیان میدارد (زر، زمین و زن) سه دارایی و سرمایهای برای مرد افغانستان بهشمار میرود. برای حفظ و حراست از این سه سرمایۀ متعلق به خود حاضر است جان خود را قربانی کند. زیرا مرد افغانستان، دفاع از مایملک خویش را وظیفۀ اصلی خود میداند. پس نظر به ساختار اجتماعی، اقتصادی جامعۀ افغانستانی که ساختار فرهنگی جامعه نیز متأثر از آن است، در افغانستان نیز زنان به عنوان یک ملک یا سرمایه، جزو مایملک مردان بهشمار میآیند.
در افغانستان پدیدۀ زنکشی در گذشته نیز وجود داشته اما پس از روی کار آمدن مرتجعین طالب که به دنبال تطبیق رادیکالیسم دینی، تقویت و اشاعۀ فرهنگ پدرسالاری در تمام سطوح جامعه هستند، زنان در تیررس سیاستهای زنستیزانۀ این گروه و رویکرد توتالیتری آنها قرار گرفته و متحمل بیشترین صدمات گردیدهاند. بهنحوی که در مدت یکسال، پس از به قدرت رسیدن طالبان، شاهد افزایش قتلهای زنان در نقاط مختلف افغانستان هستیم. هرچند آمار درستی در مورد تعداد قتل زنان که در یکسال گذشته یعنی بعد از اشغال افغانستان توسط طالبان صورت گرفته وجود ندارد اما بر اساس یافتههای تلویزیون افغانستان اینترنشنال که چندی پیش منتشر گردیده در جریان ۶ ماه گذشته ۱۰۴ زن در افغانستان به قتل رسیده و یا خودکشی نمودهاند. از این میان ۲۸ زن توسط همسرانشان و ۱۱ زن دیگر توسط برادر، پدر و پسرشان کشته شدهاند. در مسئلۀ قتل زنان این ارقام، ارقام کمی نیست و در طول مدت کوتاهی که این تعداد قتل زنان، از سوی مردان خانوادۀشان صورت گرفته بسیار نگران کنندهاست و نکتۀ حائز اهمیتی که در این قتلها وجود دارد و در این رسانه نیز به آن اشاره شده این است که طالبان نیز در بسیاری از این قتلها دست داشتهاند. تازهترین این قتلها، قتل دخترجوانی به نام سیمین از ولایت بدخشان است که به دلیل مخالفت با ازدواج اجباری یعنی مخالفت از آغاز زندگی با مردی که خانوادهاش برای او در نظر گرفته بودند از سوی برادرانش به قتل رسید. پس از اشغال افغانستان توسط طالبان، خشونت و ستم علیه زنان در تمامی نقاط افغانستان نسبت به گذشته فزونی یافته؛ چرا که زیر سایۀ نظام طالبانی که زنان را از تمامی حقوق انسانیشان محروم نمودهاند و زندگی زنان را محصور به نقشهای جنسیتی او چون همسری، مادری و ارائۀ خدمات به همسر، فرزندان و خانواده ساختهاند، زمینه و فرصت برای ستم بر زنان بیشتر شده. در چهارچوب امارت طالبان هیچ نهاد حقوقی که برای دفاع از حقوق زنان فعالیت داشته باشد وجود ندارد و مسلماً حاکمیت چنین نظام زنستیزی در افغانستان، زمینۀ هرگونه خشونت خانوادگی بر زنان را بیشتر فراهم ساخته و افزایش میدهد. حضور یکسالۀ طالبان در صحنۀ سیاست افغانستان، آسیبهای فراوانی بر حیات زنان افغانستان بهخصوص زنانی که در خانوادههایی با رویکرد به شدت پدرسالار زندگی میکنند، وارد نموده چرا که این خانوادهها برای هر ستمی که بر زنان خود اعمال و روا میدارند؛ حامی و پشتوانهای کلان در سطح دولتی دارند. دولتی که جوهرۀ اصلیاش دشمنی با زنان است. دولت و حاکمیتی زنستیز که در سایۀ ارزشهای اسلام سیاسی و پیادهسازی اسلام رادیکال، تلاش در حذف زنان از تمامی سطوح دارد. یکی از پیامدهای مخرب و جبران ناپذیر تداوم حاکمیت طالبان در افغانستان، تقویت پدرسالاری و اسلام سیاسی در کشور است که نه تنها زندگی زنان افغانستان بلکه زندگی تمامی مردم کشور را به سمت تباهی سوق میدهد. زمانی که نیروهای ارتجاعی به جایگاه طبقۀ حاکمه قرار میگیرند و به مسند قدرت تکیه میزنند، دیگر به رضایت خویش کنار نمیروند؛ پس در چنین شرایطی جامعۀ تحت ستم، نیازمند انقلاب است؛ نیازمند انقلابی که با مبارزۀ جدی، این مرتجعین را از مسند قدرت به زیر افکند. انقلابی که هدفش رهایی تمامی زنان افغانستان از چنگ ستم اسلام سیاسی و بنیادگرایی دینی باشد و چنین انقلابی است که زمینۀ رهایی، تمامی مردم افغانستان خصوصاً، تمامی تودههای تحت ستم افغانستان را بههمراه خواهد داشت؛ زیرا در نتیجۀ چنین انقلابی است که مناسبات تولیدی ستمگرانه و بهطور کل، نابرابریهای تمامی نابرابریهای طبقاتی، اجتماعی و اقتصادی موجود در جامعه فرو خواهد پاشید.