نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

روایت سلما، دختر یکی از اعضای طالبان

  • سایه
  • 25 میزان 1401
20221017_095040

۲۶ سال پیش دختری در یکی از ولسوالی‌های ولایت فراه در خانواده‌ی پشتون به دنیا آمد. نامش را «سلما» گذاشتند. سلما زمانی به دنیا آمده بود که طالبان بر بیشتر ولایت‌های افغانستان قوانین و فرمان‌های خود را یا با زور اسلحه و یا با استفاده از ارزش‌های دینی و سنت‌های قبیله‌ای تطبیق می‌کرد و تازه بر کابل نیز مسلط شده بود. سلما در خانواده‌‌ای به دنیا آمد که برادر بزرگش خلاف پدر و دو کاکایش دوست داشت خودش و خواهرانش درس بخوانند. پدر سلما تا اواخر دهه ۱۳۷٠ خورشیدی عضو گروه طالبان بود. پس از اینکه دو برادرش کشته شدند دست از جنگ کشید و شغل دهقانی پیشه کرد. اما ترویج قوانین زن‌ستیزانه‌، گسترش تفکر طالبانی و سنت قبیلوی -که در میان مردان به ویژه در ولایت‌های ناامن که بستر رشد و سربازگیری گروه‌های تروریستی مثل طالبان است- افکار و اعمال شاد محمد، پدر سلما را نیز متأثر کرده بود. زمانیکه سلما یازده ساله بود یکی از پسران همسایه آنها به سلما لبخند می‌زند، شاد محمد عصبانی می‌شود، او را لت‌وکوب می‌کند. اما ماجرا به همین برخورد خشن تمام نمی‌شود و تصمیم پدر بر این شد که سلما را در سن یازده سالگی به همسری برادرزاده‌ی خود درآورد. این امر با مخالفت پسر بزرگ خانواده مواجه می‌شود.

سلما می‌گوید «خوب یادم می‌آید، خیلی خرد بودم. یک روز که همرای آغایم سر پالیز تربوز رفته بودم، بچه همسایه طرفم لبخند زد او از مه کمی بزرگتر بود. آغایم او را دید، غیرتی شد و بسیار لت‌وکوبش کرد.»

به گفته‌ی سلما، اصطلاح «غیرت» در میان قوم پشتون طرفداران زیادی دارد و موضوع روابط انسانی را  به مسائل حاد پیچیده‌ی قومی و خانوادگی مبدل می‌کند. اگر غیرت در مورد زنان خانواده شان باشد که «ناموس» خانواده به حساب می‌آید، بسیار عواقب بدی را به دنبال خواهد داشت.

زمانی که شاد محمد تصمیم گرفت دختر یازده ساله‌اش با یکی از پسران برادرش ازدواج کند، برادر سلما برای جلوگیری از عملی شدن این تصمیم، پدرش را با کشتن خودش تهدید می‌کند. او به پدر می‌گوید: «اگر تو این کار را انجام دهی خودم را می‌کشم! بگذار ما درس بخوانیم تا مثل تو کابوس جنگ و بدبختی هر شب به سراغ ما نیاید.»

پدر با تمام جبر و اکراه که نسبت به درس خواندن دخترش دارد راضی می‌شود  زمینه‌ی تحصیل سلما را فراهم کند. «من در مسجد زیاد درس خوانده بودم. وقتی که به مکتب رفتم مرا در صنف سوم پذیرفتند. صنف پنج بودم که آغایم می‌خواست مرا عروس کند.»

اما این تهدید برای شاد محمد خیلی دوام نمی‌آورد. زمانی که سلما به کلاس یازدهم می‌رسد، برایش خواستگار می‌آید. پدرش دوباره مانع درس خواندن او می‌شود. اکنون سلما جوان شده است و مطابق به رسم و سنت حاکم، دختر باید قبل از ۱۸ سالگی ازدواج کند تا ایمانش کامل شود و به گناه نیفتد. این‌بار از دست برادرش هم کاری برنمی‌آید. پدرش شرط قرار می‌دهد که اگر سلما همراه یکی از خواستگارانش ازدواج کند که شاد محمد نیز دوست داشته آن پسر دامادش شود، اجازه می‌دهد درس بخواند و از شوهر آینده‌ی او نیز می‌خواهد که اجازه بدهد سلما آموزش خود را ادامه دهد.

اما سلما دوست داشت درس بخواند تا اینکه با کسی ازدواج کند که حتا یکبار هم ندیده و نامش را نیز نمی‌داند: «من دوست داشتم درس بخوانم اما مجبور شدم قبول کنم. از پدرم قسم قرآن گرفتم که او و شوهرم مانع درس خواندم نشوند. شوهرم را قبلا هیچ ندیده بودم. حتا نامش را نمی‌فهمیدم. تا وقتی که عروسی کردیم خبر نداشتم که بیسواد و نه سال از من بزرگتر است. فقط همین قدر می‌فهمیدم که پدرش خیلی زورمند است.»

از بستگان سلما چندین نفر عضو گروه طالبان بودند. بخاطر اینکه شاد محمد دخترش را اجازه مکتب و دانشگاه رفتن داده بود، بارها مورد سرزنش و تمسخر اقوامش قرار گرفت.

«وقتی مامایم و پسرانش که طالب بودند به خانه ما می‌آمد، آغایم ره مسخره می‌کردند و می‌گفتند: شاد محمد ره خدا شرمانده که اول جهاد را ترک کرد و دوم دخترش را به مکتب اجازه داد.»

سلما قبل از امتحان کانکور ازدواج می‌کند و در کنار زندگی مشترک کلاس دوازدهم را نیز به اتمام می‌رساند. با تفاوت اینکه هر ازگاهی بخاطر استفاده رژ لب و پوشیدن کفش رنگی از سوی شوهرش لت‌وکوب می‌شد. با تمام این مشکلات او امتحان کانکور می‌دهد و در دانشکده «طب دندان» دانشگاه هرات موفق می‌شود.

همچنان بخوانید

عواقب کودک همسری و خشونت خانگی علیه زنان

روزهای بی‌رنگی؛ دختران دانشجوی هرات و آیندۀ تهی از معنا

وضعیت رقت‌بارِ زنانِ خبرنگار در ولایت هرات

«وقتی خبر شدم که در رشته دلخواهم کامیاب شدم، تصمیم گرفتم تمام سختی‌ها را تحمل کنم و اجازه ندهم کسی مانع درس خواندنم شود.»

او با شوهرش بخاطر قولی که از پدرش گرفته بود به هرات می‌آید و شوهرش سه چرخه رکشا می‌گیرد تا کار کند و حداقل  مصارف خودش را در بیاورد.

«مصارف مرا برادرم می‌داد، شوهرم فقط کار می‌کرد تا مصارف خودش را دربیاورد. وقتی به هرات آمدیم یک خانه ارزان گرفتیم و تقریبا تا آخر دانشگاهم همانجا بودیم.»

سلما بخاطر اینکه شوهرش بهانه‌ای برای مخالفت با ادامه‌ی تحصیل او پیدا نتواند تصمیم می‌گیرد وقتی بیرون می‌رود چادر «برقع» بپوشد و هرکاری که ممکن است احساسات بد شوهرش را برانگیزد انجام ندهد. او مجبور می‌شود برای دانشگاه رفتن از رسیدن به زنانگی و زیبایی‌هایش بگذرد.

اما این همه محافظه‌کاری و احتیاط برای شوهر سلما کافی نبود، او بخاطر چند دقیقه دیر رسیدن از دانشگاه به خانه شکنجه شد و جنینش در اثر لت‌وکوب سقط شد.

«با تمام سختی‌هایی که می‌کشیدم بازهم لت‌وکوب می‌شدم. اواخر سال اول پوهنتون بود که باردار شدم. وقتی چهار ماهه باردار بودم، یک روز شوهرم به دلیل اینکه دیرتر به خانه رفتم با لگد زد و طفلم سقط شد.»

سلما پنچ سال دانشگاه را با تمام سختی‌هایش تمام می‌کند. «دوران پوهنتون سخت‌ترین روزهای زندگیم بود، شوهرم حتا یک لحظه به عنوان شوهر کنارم نبود. من مجبور بودم پنهانی دوای ضد بارداری استفاده کنم، اگر باردار می‌شدم باز اجازه نمی‌داد درس بخوانم. حتا برای باردار شدن بارها به داکتر مراجعه کرده بودیم.»

شوهرش فکر می‌کند به خاطر ضربه‌ای که در بارداری اول سلما به او زده است، دچار مشکل شده است. «چندین بار به داکتر مراجعه کرده بودیم. شوهرم به داکتر می‌گفت: خانمم باردار نمی شود.»

حالا سلما در شهر هرات کلینیک دندان دارد و مادر دو دختر است و تمام هزینه‌های زندگی‌اش را خودش تامین می‌کند. حتا با وجود چنین شرایطی بازهم شوهرش او را بارها به دلیل پذیرش بیماران مرد لت‌وکوب می‌کند و می‌گوید: «حق نداری که دندان مردان را تدوای کنی!»

سلما سه سال پیش کوشش می‌کند از شوهرش جدا شود. از طریق کمسیون حقوق بشر اقدام به گرفتن طلاق می‌کند.

«کابل رفتم و در کمسیون حقوق بشر شکایت کردم. از آنجا بالای محکمه خانواده امر به طلاق دادند. بعد از شش ماه طلاقم را گرفتم.»

وقتی خانواده سلما و مامایش خبر می‌شود که آن‌ها طلاق گرفته‌اند، سلما را مجبور می‌کند که دوباره عقد کند.

«مامایم خانه ما آمد و گفت اگر جدا شوی خودت را همراه دخترانت می‌کشم، گفت که پیش از خبر شدن مردم باید دوباره عقد کنیم.»

سلما مجبور می‌شود دوباره با شوهر قبلی‌اش عقد کند و حالا با شرایط که ماما و شوهرش تعیین کرده است کار ‌می‌کند و به زندگی مشترک به اجبار ادامه داده است. او حالا خودش را مجبور به ادامه دادن در این زندگی می‌داند و می‌گوید «می‌فهمم که طالبان چه قسم آدمایی هستند. مجبورم بخاطر دخترانم زندگی کنم و چیزی نگویم. حالا وقت زور و تفنگ است.»

یادداشت: تمام اسم‌ها در این روایت مستعار است و سلما بخاطر شرایط امنیتی اجازه نداد تمام حرف‌هایش نشر شود.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: کودک همسریهرات
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!
تحلیل و ترجمه

زن؛ به مثابه موجودی تماماً بدن!

20 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی در تاریخ بشر، نگاه به زن، همواره نگاه تحقیرآمیز و فروافتاده‌ای بوده‌است؛ نگاهی که زن را موجودی زبون، پست، بی‌ارزش و تهی از عقل و خرد معرفی می‌کند. زن، نه به مثابه...

بیشتر بخوانید
ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!
زنان و مهاجرت

ازدواج بیرون‌قومی و نفرت مضاعف علیه زنان!

23 ثور 1404

نویسنده: سائمه سلطانی وژمه زن جوان ۳۴ ساله‌ای است که از ازدواجش حدود پانزده سال می‌گذرد. همسر او سه سال قبل وفات کرد و وژمه را با پنج فرزند تنها گذاشت. وژمه حدود دو سال...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN