وقتی از آوارگی و مهاجرت حرف میزنیم، بدون هیچ مکثی تصویری از میلیونها انسان افغانستانی در ذهن تداعی میشود که با فرار از آتش گلوله و دود باروت، برای رسیدن به زندگی بهتر تن به آوارگی و مهاجرت دادهاند، اما آنچه برای انسان افغانستانی هیچگاه معنایش را از دست نداده «تلاش» و «زحمت» است.
محدثه، دختر 18 سالهای است که در مهاجرت بهدنیا آمده و از همان روزهای اول زندگی طعم آوارگی را از شیر مادرش چشیدهاست. وقتی برای بار اول تماس گرفتم تا روایتش را بنویسم، در حرف زدن و لهجهاش میشد مزۀ تلخ مهاجرت را دید؛ هنگام حرف زدن گاهی که به لهجۀ هزارگی حرف میزدم، بهخوبی متوجه نمیشد.
به گفتۀ خودش او فرزند دوم خانوادهاست که در ایران بدون هیچ مدرک هویتی و شناسایی در مکتبهای خودگردانی که برای مهاجران خدمات آموزشی ارائه میکنند، شروع به درس خواندن کردهاست. «در همان سنین کودکی گاهی از مادرم میپرسیدم که چرا من در مدرسه از حقوق یک دانشآموز معمولی برخوردار نیستم؟» محدثه با گذر زمان در محیط مدرسه از رفتار اطرافیانش کمکم متوجه مهاجر بودنش میشود، ولی هیچگاه دست از تلاش برنمیدارد.
او در کودکی پدرش را از دست میدهد و از آن به بعد مادرش میماند و سه فرزند دختر و دنیایی از مشکلات در سرزمینی که مهاجر بودن به مثابه یک حیوان است که تعریفش این جمله است: «افغانی کثافت». مدتی همینگونه میگذرد و مادرش تصمیم میگیرد تا ایران را ترک کند و همراه دخترانش راهی ترکیه میشوند، محدثه در این مورد گفت: «من بهخاطر رسیدن به رویاها و آرزوهایم دوباره به این مهاجرت بزرگ تن دادم، بار اولی که قاچاقی سمت ترکیه رفتیم، پلیس ایران ما را دستگیر و به افغانستان رد مرز کردند.»
وقتی محدثه به افغانستان میرسد، در سرزمین مادریاش نیز خود را مانند تمام سالهای عمرش غریبه حس میکند. غریبه از تمام احساس و عواطفی که یک انسان میتواند در اثر زندگی در سر زمین مادریاش آن را کسب کند. او همراه خانوادهاش مدتی در افغانستان میماند و دوباره راهی ایران شده و از آنجا برای بار دوم از راه غیر قانونی (قاچاق) بهسمت کشور ترکیه حرکت میکنند، آنچه را که محدثه تا آن زمان به درستی درک نکرده بود، مفهوم کلی مهاجرت و آوارگی بود، اینکه وقتی انسانی از سرزمین مادریاش دور شود، همیشه مهاجر است و با برداشتن هر قدم حجم آوارگی بر شانههایش بیشتر میشود. او در این مورد گفت: «من فکر میکردم در ترکیه فرش قرمز برای مهاجران پهن شده و من میتوانم راحت به آرزوها و رؤیاهایم برسم، ولی متأسفانه خبری از فرش قرمز نبود.»
اما مانند همیشه او دست از تلاش برنداشته و مانند مادرش برای خوشبختی و رسیدن به آرزوهایش جنگیدهاست. او ۱۰ ساله بوده که از ایران به ترکیه مهاجرت کردند، مادر مثل همیشه مجبور بوده برای تأمین هزینۀ زندگی فرزندانش بیرون از خانه کار کند و این محدثه بوده که مجبور است از خواهر سه سالهاش مراقب کند و همزمان برای آموختن زبان ترکی نیز تلاش کند.
برای محدثه هشت ماه پس از ورود به کشور ترکیه شروع تازهای رقم میخورد، با آنکه آنجا نیز مهاجر بوده، اما دولت ترکیه به آنها کارت شناسایی (کیملیک) میدهد که با آن میتوانند به حقوق اولیه مانند آموزش دسترسی داشته باشند. او شروع دوبارۀ خود در ترکیه را اینگونه قصه میکند. «تازه اجازه داشتم به مدرسه بروم، اما خیلی عقب مانده بودم. مهاجرت باعث شده بود دو سال نتوانم به مدرسه بروم، تا کلاس سوم را در ایران خوانده بودم و وقتی به مدرسه رفتم، بهخاطر اینکه سنام بیشتر بود، باید از کلاس ششم شروع میکردم، یعنی سه کلاس بالاتر از چیزی که تا آن زمان آموخته بودم، وضعیت برایم سخت بود. ولی امیدم را از دست ندادم و شروع کردم.»
مدتی بعد از شروع درسهای محدثه، بحران همهگیری ویروس کرونا سر میرسد، درست زمانی که او نیاز داشت تا درون جامعۀ جدیدش شود و کمکم خودش را با شرایط تازه هماهنگ کند، ولی مجبور شد در خانه بماند و درسهایش را بهگونۀ آنلاین ادامه دهد. همینگونه کلاس ششم را تمام میکند و سال بعد از صنف هشتم فارغالتحصیل میشود.
همزمان با چهارده سالگی او بهخاطر وضعیت بد اقتصادی خانوادهاش مجبور میشود در هنگام رخصتی در یک کارگاه خیاطی کار کند و از این طریق هزینۀ تحصیلی سال آینده را تأمین کند، محدثه شرایطش را اینگونه توضیح میدهد: «سختی سر کار رفتن، به من انگیزه میداد که آنقدر تلاش کنم و به درس و تحصیل ادامه بدهم تا هیچوقت مجبور نباشم کارگر ساده بمانم و چشم روی آرزوها و رؤیاهایم ببندم، کار کردن و سختی برایم درس بزرگی بودهاست.»
زمانی که سال تحصیلی جدید شروع میشود، معلم کیمیا متوجه تلاش و استعداد محدثه میشود، او محدثه با حمایت معلمش در پروژههای مختلف و المپیاد کیمیا شرکت میکند و میتواند در شهر «دنیزلی» کشور ترکیه رتبۀ اول را کسب کند و وارد مرحلۀ نهایی مسابقات المپیاد کیمیا در سطح کشور ترکیه شود. «مسابقات نهایی در شهر آنتالیا، شهر دیگری در ترکیه، برگزار شد. در این مسابقات که در سطح ترکیه برگزار شد توانستم مقام پنجم را به دست بیاورم. همۀ رقیبهایم از مکتبهای خصوصی و عالی در این مسابقات شرکت کرده بودند و من از معمولیترین مکتب شهرمان رفته بودم. من شبانه روز درس خوانده بودم تا توانستم خودم را در جمع شاگردانی که با تمام امکانات به آنجا رسیده بودند، برسانم.»
هدف اصلی محدثه از این همه تلاش این بود تا بتواند در رقابتهای «توبیتاک» کشور ترکیه اشتراک کند و از این طریق بتواند بدون سپری کردن امتحان ورودی به دانشگاه راه یابد. او در این مورد میگوید: «بعد از مسابقات آنتالیا شب و روز درس میخواندم تا برای امتحان توبیتاک آماده شوم. اما چند روز مانده به امتحانات معلمم به من خبر داد که نام من از فهرست شرکت کنندگان حذف شدهاست.»
محدثه برای بار چندم بهخاطر مهاجر بودن و اینکه از سرزمین مادریاش جدا افتاده، فرصتی را که شاید باعث دگرگونی زندگیاش میشد، از دست میدهد. وقتی در این مورد حرف میزد، بغض چندین سالهاش که همگام با عمرش با او بزرگ شده بود را میشد از صدایش شنید. «ضربۀ بسیار سختی بود، شوکه شده بودم و برای چند روز خواب و خوراک نداشتم. اما باز هم امیدم را از دست ندادم. مادرم، که همیشه مشوق اصلی من بوده و هست، کمک کرد تا یأس و ناامیدی را کنار بگذارم.»
او بهعنوان یک دختر مهاجر افغانستانی محکوم به تلاش است و باید ناامید نشود. چیزی که نسل به نسل، زنان افغانستانی آن را از مادرانشان یاد گرفتهاند. «با خودم گفتم درست است که نتوانستم در رقابتهای توبیتاک راه یابم، ولی کسی نمیتواند مانع تلاش و ادامه دادنم شود. با تمام این موارد وارد کلاس یازدهم شدم و در سال جدید آموزشی، معلمم مسئولیت آموزش سه دانشآموز ترک را به عهدۀ من گذاشت تا آنها را برای مسابقات المپیاد کیمیا آماده کنم.»
بعد از آن اتفاق محدثه برای بار دوم و محک زدن خودش به رقابت المپیاد دنیزلی شرکت میکند و دوباره به فینال راه پیدا میکند و اینبار در مسابقات سراسری کشور ترکیه در شهر آنتالیا میتواند مقام سوم را کسب کند، این بدین معناست که او تسلیم نشد و تلاش کرد تا توانست با دو پله صعود از مقام پنجم به سوم برسد.
به گفتۀ خودش تنها چیزی که او از این همه مشکلات آموخته، ایناستکه همیشه به خودش ایمان داشته باشد، محدثه با گذراندن راههای پر پیچوخم، امسال برای ورود به دانشگاه آمادگی میگیرد، او تلاش میکند تا در بهترین دانشگاه جهان، رشتۀ کیمیا (شیمی) را بخواند. «من یک دختر افغانستانی با آرزوهای بزرگ هستم که به تواناییهایم ایمان دارم.»