گفتوگو با زهرا موسوی؛ کنشگر مسائل اجتماعی و فعال حقوق زنان، مباحثی پیرامون تاریخچه، اعتراضات و وضعیت زنان دیروز و امروز افغانستان.
بخش اول
زهرا موسوی در حوزۀ مطالعات زنان و مسائل اجتماعی مینویسد، در حال حاضر ساکن برلین آلمان است و سرپرست یک خانوادۀ کوچک، دو فرزند دارد. جامعهشناسی را در کابل به قول خودشان نصفه و نیمه خوانده است. خانم موسوی درگفتوگو با نیمرخ میگوید؛ در کابل امکان پایان تحصیلات برایم مقدور نبود، برای آنکه همزمان کار میکردم و درس میخواندم. اداره و سرپرستی خانوادها را نیز بر عهده داشتم. در واقع یکی از حسرتهای زندگیام همین است که میتوانستم حداقل آموزش تخصصی در حوزۀ جامعهشناسی را تمام کنم. در حال حاضر با یکی از رسانههای مکتوب در بخش تولید استراتژی و راهبرد همکاری میکنم، کماکان اگر وقت دیگهای هم بماند در حوزۀ مطالعات و پژوهشهای اجتماعی، متمرکز بر مسئلۀ زنان، تلاش میکنم که طرح مسئله کنم و تولید اندیشه.
نیمرخ: شما در حیطهٔ زنان و جامعه شناسی کار میکنید، تعریف زن افغانستانی و نقش آنها در جامعه ما چیست؟
زهرا موسوی: ماجرا اینجا است که این مسئله، ابداً نباید یک تمرکز مقطعی یا مشخصاً خبری داشتهباشد، برای این که ما میدانیم وقتی در مورد مسئلۀ زنان صحبت میکنیم در متن مادی، تاریخی و مناسبات عالی افغانستان در مورد گروه اجتماعی فرودست سازی شدهای صحبت میکنیم که به مدد گفتمان ناسیونالیستی، به مدد گفتمان دینی و به مدد گفتمانهای فرهنگی غالب و مسلط، سیستماتیک و ساختاری تقریباً در تمام دورهها از بدو ایجاد مرزهای سیاسی تاکنون در سلسه مراتب اجتماعی در موقعیت فرودست سازی شده قرار دادهاند و مسئلۀ زنان برعکس این تقابل یا رویکرد، متأسفانه قالب تقابلی مسئله، محدود به فاکتور جنسیتی است. صد البته فاکتوری به نام جنسیت نقش بسیار عمدهای بازی میکند اما همه چیز قابل تقلیل دادن و فروکاسته شدن به فاکتور جنسیتی است. برای اینکه زنان به عنوان گروههای اجتماعی در نظم معیشت جامعه، موجوداتی در واقع فاقد عاملیت بودند، ما میدانیم که از لحاظ معیشتی و به لحاظ اقتصادی، حتی در جامعۀ توسعه نیافتهای مثل افغانستان، زندگی و روزمرگیشان وابسته به قیمومیت، اداره، حمایت و عاملیت اقتصادی مردان بوده. صرف نظر از اینکه درمورد چه طبقۀ اجتماعی صحبت میکنیم، صرف نظر از اینکه در مورد کدام بخش از این جغرافیا یا کدام تبار صحبت میکنیم در کلیت، آمار یا به نوعی میزان دسترسی زنان به عاملیت اقتصادی و منابع معیشت غیر قابل مقایسهاست با گروههای اجتماعی دیگر. مشخصاً مردها در تمام طبقات و در تمام مناطق، در تمام تبارها، همۀ بسترها و موقعیتهای اجتماعی در افغانستان. بنابراین ما وقتی در مورد زنان صحبت میکنیم فکتهایی به نام وابستگی یا عدم عاملیت اقتصادی یا معیشتی فاکتور اول است. فاکتور دوم آن چیزی است که نقشها و پایگاههای اجتماعی از رهگذرجنسیت زنان به آنها تحمیل کرده یعنی ما در مورد جامعهای صحبت میکنیم که ارزشها و هنجارها و ساختارها را آموزهها و اِلِمانهای قبیلهای و عشیرهای تعیین میکند. ما میدانیم که در ارزشهای عشیرهای فاکتور جنسیت یعنی فاکتور مردانگی هژمونیک، فوقالعاده عنصر مهمی است و در واقع در این گفتمان هژمونیک یا به اصطلاح مردانگی مسموم هژمونیک، نَفْسِ اینکه شما مرد تلقی یا منتصب میشوید، نفس اینکه شما در مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشی جامعه فعال هستید، مبنای مشروعیت و صلاحیت شما را تثبیت میکند. زنان و نقشی که برای زنان در نگاه عشیرهای یا قبیلهای وجود دارد همان تقلیل زنان به کارکردهای بیولوژیک یا کارکردهای آناتومیکشان است یعنی زادآوری، مادری و همسری است. بنابراین به نوعی جامعه در کلیت، کمترین مدارا، کمترین تصامح و کمترین برتابیدنی را در قبال نقشهای نامتعارف یا نقشهای بیرون از کارکردهای آناتومیک برای زنان قائل هستند. بنابراین این تضاد جامعه، این حساسیتی که جامعه در مورد تیپ زن فعال دارد. در کل به جامعهای مثل افغانستان یا مناسبات عشیرهای برمیگردد، به تسلط مردانگی هژمونیک در ساختار ذهنی و عینی جامعه یا بستر و سنتی و عشیرهای مثل افغانستان. موضوع دیگر برمیگردد (مسئلۀ تقسیم کار جنسی را اشاره کردیم) به مسئلۀ مالکیت خصوصی و اُبژهانگاری و کالاانگاری زنان و فروکاست زنان به بدنهاشان. ما میدانیم که روابط مالکیتمآبانه روابطی تهی از هر ارزش و کرامت بشری است. یعنی این روحیه و رویکرد، که شما چیزی یا کسی را در تملک خود دارید به معنای این است که حیات و مماتشان، هستی و عدمشان را در تملک خودتان دارید و این رویکرد متأسفانه به عنوان یک اصل ارزشی که با آبرو، ناموس، با غیرت، با ننگ و با شرف مردان به عنوان نیروهایی که قیمومیت تمامعیار زنان را به عهده دارند گره خورده و به نظر من، این مسئلۀ مالکیت خصوصی و انسانزدایی شدن از ارزش و کرامت بشری زنان، یکی از دلایل دیگری است که موقعیت فرودستشان را در جامعهای مثل افغانستان تعیین و تضمین کرده. فاکتور دیگر، به نظر من مسئلهای است که گفتمان دین یا گفتمان اخلاق متعارف در مورد زنان و کاربری این گفتمان است. فیالواقع در مورد سرکوب و ستم جنسیتی، از عوامل دیگری است که حداقل در بستر مادی و تاریخی مثل افغانستان به نظر من باید به او مکث شود و همین حالا طالبان و همۀ گروههای بنیاد گرا و ارتجاعی، با خوانشهای بسیار مشخص، تنگ نظرانه، خشونت گرایانه، نابرابرانه و تبعیضآمیز که در برابر زنان دارند از همین گفتمان استفاده میکنند و بهره میبرند. پایگاه یا مبنا و رویکرد این گفتمان که هم مسئلۀ قیمومیت مردان بر زنان، پیکرشان، اندیشهٔشان، بر ماهیتشان و بر وجودشان است، این خود یک نوع دستگاه اخلاقی یا فلسفی را ایجاد میکند که بر مبنای گفتمانهای غالب، گفتمانهای ناسیونالیستی که مردانگی هژمونیک او را تداعی میکند. در تبانی با گفتمانهای دینی که دستگاه اخلاقی یا فلسفی جامعه را تبیین میکند یک نوع ساز و کار اخلاقی مشخص و هنجارمند مشخص ایجاد میکند که ما میبینیم، چهطور طالبان از این ترم به نام هراس اخلاقی یا داغ ننگ زدن بر زنان فعال استفاده میکنند، برای این که روحیهٔ عمومی، حساسیت عمومی را تحریک کنند در جامعهای مثل افغانستان علیه گروه مشخص اجتماعی که در این کانتکس، در این متن، زنان مبارز و معترض است و با این حاشیهسازیها و آنچه که هراس اخلاقی نامیده میشود، یعنی مهندسی شده، عامدانه، شایعهپراکنی، افسانه سرایی و نفرتپراکنی میکنند. حاشیههای اخلاقی و حیثیتی درست میکنند، زبان به زبان و دستگاه پروپاگاندایشان بسیار شدید در زمینۀ تقویت و تشدید این هراس اخلاقی دربارۀ فعالیت، ماهییت و هویت این گروه اجتماعی به شدت فعالیت میکنند. ما شاهد بودیم که وقتی نان، کار، آزادی دختران در سراسر افغانستان، در چند زوم به خیابان آمدند، موازی با این مطالبه، این هراس اخلاقی توسط طالبان در دستگاه پروپاگاندا و تبلیغات و شبکههای اجتماعی شروع کرد به فعالیت. حاشیههای اخلاقی در مورد دختران ساختند. من تأکید میکنم نفرتپراکنی را تشدید کردند و با تهدید قلمداد کردن اینها به عنوان عناصر نامطلوب به عنوان عناصری که به اصطلاح فرهنگ و عزت افغانی ،شرف افغانی و ارزشها و عنعنات جامعۀ افغانستانی را با خطر روبهرو کردند و به اصطلاح گماشتگان غرب هستند، هر نوع صلاحیت و اعتبار را از فعالیت اینها گرفتند و ما میدانیم چه قدر بازخورد همدلانه از طرف جامعۀ سنتی مثل افغانستان داشت و کماکان دارد و در نهایت این شگرد و این هربه، دربارۀ تمام گروههای توتالیتار، استبدادی و مبتنی بر تفکر انقیادی و اختناقی مشترک است. ما در مورد فاشیستها این هراسافکنی یا هراس اخلاقی را داریم، پروپاگاندایی که در مورد داغ ننگ زدن به یهودیها داشتند. ما در مورد نظام بردهداری قدیم که سیاهان را برده میگرفتند، ما همین داغ ننگ زدن و دستگاه هراس اخلاقی را داشتیم که اینها موجودات کثیفی هستند، اینها را خدا به همین خاطر رنگشان را متفاوت کرده، برای اینکه با شأن انسانی برابری نمیتوانند داشته باشند و افسانههایی از این دست. در مورد این زنان فعال در افغانستان نه فقط در این دوره. میخواهم ارجاع بدهم به تاریخ مبارزۀ بومی زنان از دورهٔ امانشاهی به این طرف. اولین موردی که در مورد زن فعال مدنی، سیاسی و مولد در حوزۀ اندیشه، صرف نظر از این که موافق گفتمان مسلط بوده یا مخالفاش، صرف نظر از این که از چه جریان سیاسی یا حزبی نمایندگی میکردهاست، چیزی که در مورد زنان بسیار اهمیت پیدا میکند همین دامن زدن به هراس اخلاقی از طرف نهاد در قدرت است. نمونهها فراوان است و در امتداد این تاریخ باید این مسئله فهم و تحلیل شود که این مسئله یک مورد استثنایی نیست. ما در دورهای، حتی دو دهۀ گذشته که جمهوریت خوانده میشد بارها با این مسئله روبهرو بودیم که هر بار جامعۀ مدنی در کل و زنان در جامعۀ مدنی به طور خاص، صرف نظر از این که چی میگفتند، صرف نظر از اینکه، از چه مطالبهای نمایندگی میکردند، بلافاصله جامعه با همین رویکرد و با همین نفرت در مورد اینها معمولاً جناحبندی میشد اردوگاههای بسیارمخالف و متعصبی در برابر زنان شکل میگرفت و یک نوع تبانی پنهان در مورد سرکوب زنان از رهگذر هراساخلاقی ایجاد کرده از رهگذر داغ ننگ اخلاقی زدن همیشه وجود داشته. ما در دو دهۀ گذشته، من تصریح میکنم اولین موردی که در مورد زنان جامعۀ مدنی بود به او می گفتند جامعۀ زدنی. ما میدانستیم خود ترکیب جامعۀ زدنی منظور از زدن چی هست فقط به اصطلاح زدن، از لحاظ پروژهای یا به اصطلاح روند کار NGO نبود. بیشتر در حاشیهٔ یک نوع هراس اخلاقی و داغ ننگ حیثیتی است که در مورد این مسئله صدق میکرد و موضوعیت داشت و از طرفی دیگر، برنتابیدن عمومی این حساسیتهای همیشه فعال جامعهٔ پدرمردسالار، جامعۀ توسعه نیافته، جامعهای با ارزشهای عشیرهای، جامعۀ جنگ زدهاست از همه مهمتر که بسیار مهم است، جامعۀ فروپاشیده و زوار در رفته که هیچ بنیان فرهنگی یا آموزشی، اخلاقی، مدنی یا سیاسی در نهاد قدرت متأسفانه هیچوقت وجود نداشته که این رویکرد، روحیه یا این ذهنیت عمومی تاریخمند را علیه زنان و دیگر گروههای فرودست سازی شده تعدیل بکند یا برای تغییرش برنامهای دراز مدت داشته باشد. نتیجه این شده که ما هر وقت میخواهیم به مسئلۀ زنان بپردازیم متأسفانه باید از سد این گفتوگوها یا این تضادها، مصافها و رویکردهای تقابلی میان زنان و مردان باید بگذریم و تقریباً آنقدر گذشتن از این رویکرد تخاسمی سخت است که همه چیز را تقلیل میدهد به اینکه ما وقتی در مورد مسئلۀ زنان صحبت میکنیم مسئلۀ بیولوژیک است حتما زنان آناتومیک هستند با همین دستگاه آناتومی در برابر مردان. در حالی که مسئلهٔ پدرمردسالاری است که مبنایش مردانگی هژمونیک است، همانطوری که توضیح دادم و بقایش، تیپی یا متممی برای زنانگی مؤکد است. یعنی به همین دلیل است که مردانگی هژمونیک که هژمونی یا برتری جنسیتی جنس مرد را در تمام اشکال، در تمام سطوح، در تمام سپهرها بر جنسیت زن طبیعی میکند؛ او را تبلیغ میکند، او را توزیع میکند، تولید میکند و باز تولید میکند، در تمام سپهرهای اجتماعی، ادبیات، هنر، سینما، سیاست و در تمام سپهرها حتی دانش. در واقع در تکامل خودش یک نیروی دیگری، یک گفتمان دیگری یا هژمونی دیگری به نام زنانگی مؤکد را ساختند. بنابراین اصلاً مسئلهٔ جنسیتی نیست، زن و مرد نداریم در این مسئله، دعوای بین زن و مرد، دعوا، متأسفانه بخشی از همین گفتمان سرکوب است که نمیخواهند به مبناها، ریشهها و بنیانهای نابرابری تاریخی و مادی کسی انگشت بگذارد و صدایش باید منزوی شود اگر انگشت میگذارد. زنانگی مؤکد در واقع همان نسخه یا الگوی زنانگی اغراق شدهاست که خودش، وجودش، ماهیتاش، هستیاش را در گرو خدمت کردن و وقف شدن برای جامعهٔ مردان یا ناسیونالیزم مردانه یا هژمونی مردانۀ مسموم تعریف میکند. ما زیاد داریم در تمام مناطق و جغرافیای مشابه، مثل افغانستان که روایت مسلط، روایت زنانگی مؤکد است. در زنانگی مؤکد، نقشهای زنان و ارزش زنان، در حد وسواسی و متعصبانه یا به اصطلاح قدسی و در حد یک تیپ مقدس خطاناپذیر فرشتگان که در قالب مادری است، در قالب زن باکره است یا به نوعی پرستاری و مهربانی است. در این صفات و رفتارها خلاصه میشود. بنابراین زن باکرۀ دست نخوردۀ هرگز زمینی نشده و تصرف نشده و مادر، مادر قدسی شده، مادر از هر خطا و تخطی انسانی مبرا شده، متأسفانه در رأس الگوهای زنانگی مؤکد است که تقریباً صدها هزار سال است که پدر مردسالاری، این هژمونی را به عنوان هژمونی متمم مردانگی هژمونیک یا مردانگی مسموم به نوعی بر ساخته و از تضمینها، چاشنیهای ضمانت بقای این نابرابری تاریخمند است. به همین خاطر میبینیم که در خط نخست چهطور از میان گروه تحت ستم، زنان زیادی به خاطر بقای نابرابری در خدمت نظام فکری آپارتاید جنسی عمل میکنند، با توجه به این که هزینهای که زن متمرد یا به اصطلاح زن مقاوم باید بدهد غیر قابل جبران یا حتی غیر قابل توصیف است. این هزینه بسیار سنگین است، این هزینه در کانتکستی مثل افغانستان سنگسار است. این هزینه در کانتکستی مثل افغانستان سرنوشت نامعلوم دختران معترض کابل و مزار و هرات است. این هزینهها بعضاً، انزوا، بدنامی، افسردگی و سلب اعتبار است. به همینخاطر، صرف نظر از هر ارزشگذاری در میان گروههای تحت ستم از جمله زنان، مثل سیاهان، مثل بردگان، مثل کارگران، نیروهایی که بر علیه منافع دراز مدت این گروه تحت ستم به نوعی به کار گماشته شوند و بهخاطر تضمین گفتمان ستم استفاده شوند، زیاد اتفاق میافتد. میخواهم تأکید کنم که نه محدود و خلاصه میشود به زنان و نه هرگز امری است که با جنسیت ارتباط داشتهباشد. بنابراین زنان اینگونهاند، زنان خائناند یا زنان صلاحیت تشخیص و تمیز ندارند، زنان زود به کار گماشته میشوند، نه این در مورد تمام گروههای تحت ستم صدق میکند. ما نمونهاش را مثلاً در آشوییتس میان یهودیهای در انتظار مرگ و در اردوگاههای مرگ را داشتیم که به نام کاپول یاد میشدند که همیشه در همۀ کانتکستهای متنهای اعمال ستم، این همدستی و تبانی در این سطوح وجود دارد. این هم یکی از دلایل عمده هست در فهم وضعیت فعلی زنان. همین حالا هم که ما و شما صحبت می کنیم، اگر دقت کرده باشید! این هژمونی مردانۀ مسلط، با هراس اخلاقی ایجاد کردن، با داغ ننگ زدن، تمام ابزار، دستگاه و امکانات خود را بهکار بسته که مبارزهٔ مستقلانهٔ تاریخمند زنان، که بومیاست، که برآمده از ضرورت یک نسل است، به نوعی داغ ننگ بزنند، سلب اعتبار کنند. در واقع از ماهیت این جریان سلب اعتبار کنند و این متأسفانه یک امر بازتولیدی است، به معنای این است که بارها اتفاق افتاده، به معنای این است که طالبان محدود نمیشوند، به معنای اینکه یک تاریخ مادی پشتاش هست. اما به خاطر عدم دسترسی زنان، محدودیت در روایت، محدودیت در مکتوب کردن این تجربهها و محدودیت زنان برای دسترسی به ابزار و تمهیداتی که این تجربهٔ زیستی را، این تجربهٔ تاریخمند را بتوانند مکتوب و از قالب شفاهی بیرون بکنند، بسیار این مسئله را بغرنجتر کردهاست. به این خاطر که ما همیشه به عنوان گروههای زنان، به عنوان گروههای تحت ستم که ساختاری، سرکوب شدند و فرودستسازی شدند، در نهایت ابزار تاریخ شفاهی را در اختیار داشتند و نه تاریخ مکتوب را. در نهایت اگر شما نگاه کنید به ترانههای فورکلور، به لالاییهای مادرانمان، به اشعاری که سینه به سینه شفاهی نقل شده. همه، داستان رنجها، داستان مقاومتها، داستان شکستها، داستان مردنها و داستان در یأس و هرمانهاست و آرزوهای این زنان که برای فرزندانشان، اغلب به میراث گذاشتهاند. چرا؟ چون برای دسترسی به این زمینه، منابع تحقیقاتی بسیار کم داریم. زنان به تاریخ مکتوب و تاریخ مسلط و ماندگاری روایتهاشان در این تاریخ، کمترین دسترسی را داشتند. آنچه همین حالا هم در مورد اعتراض دختران اگر کمی تمرکز کنیم، متأسفانه در حال بازتولید از همین اتفاق است، رسانههای مسلط، ما در عصر انقلاب ارتباطات رسانهای هستیم، هرگز این میزان از اطلاعات، به این سرعت در تمام زندگی گونهٔ ما در رفتوآمد نبوده که حالا هست. اما در این میان نگاه کنیم که چه نیروهایی، چه صداهایی، چه بازتاب و بازخوردی پیدا کرده مسئلهٔ دادخواهی برای زنان گم شده، چه کسانی به این دادخواهی می پیوندند؟ چرا؟ چگونه است که به اصطلاح، الگوریتم یا صاحبانی که تعیین میکنند این الگوریتم اطلاعات را، رویدادها را، اخبار را و بنابراین روایتها را که بخشی از تاریخ است به نظر من، چهطور تشخیص و تمیز میدهند که اولیتها از چه قرار باشد برای مطرح شدن، برای همگانی شدن و برای مورد تمرکز قرار گرفتن. مسئلهٔ زنان اگر نسبت معادل در قیاس با یک مورد مشابه، مثلاً استاد جلال، به این مورد فقط به عنوان یک فرد نه! به عنوان یک مصداق از او یاد میکنم. ما مصداق آقای جلال را داشتیم، ولی تمام جامعه، صرف نظر از جنسیت و تقریباً تمام گفتمانهای بومی مسلط در افغانستان متحد شدند که سر آزادی آقای جلال، دادخواهی کنند. اما در مورد زنان معترض اولین اتفاقی که افتاد، اصلاً در صدق داستان یک فکت وجود داشت. چرا؟ برای اینکه زن و مکارگی، زن و کیسسازی، زن و نگاه پروژهای و از همه مهمتر عدم عاملیت سیاسی، یک امر درونی شدهٔ تهنشین شدهٔ یک ذهنیت مستند در افغانستان است. اول برای روزها زمان برد تا رسانههای معتبر غربی از روی شواهد و مستندات برای اینکه طالبان را انکار میکردند، طالبان خوب این جامعه را میشناسند، طالبان هرگز اعلام نکردند روزهای اول که مرتکب این مفقودسازی شدند در مورد زنان فعال، در مورد دختران مزار هم این کار را کردند. شکنجه، تجاوز جنسی، دستگیری، همه را انکار کردند. جامعه نیز همدست و همداستان است با طالبان، همان روایت را بازتولید میکرد که نه! خیر، این دروغ است این شک و شبهه وجود دارد، صحنهسازی است، زن نمیتواند عاملیت سیاسی در این سبک داشته باشد، اینها اصلاً کارهای نبودند و این دست کم گرفتن، این تبانی و همداستانی با نظام سرکوب متأسفانه در بیشتر لایهها، بیشتر گروههای اجتماعی، در همین شبکههای اجتماعی قابل رصد بود که روایتها را میسازند به عنوان سازندگان روایتهایی که بخشی از تاریخ مسلط ما میشود، بخشی از تاریخ مکتوب ما میشود در همهٔ زمینهها. ما شاهد این بودیم چهطور در این زمینه دوباره و مکرر در عصر ما، همین هفتهها، همین روزها اتفاق افتاد به عنوان مصداق. عدم عاملیت، این نگاه متعصبانهٔ دگم، درمورد زن معترض، زن فعال، زن صاحب عاملیت، این قهر جامعه و این خشم و خسم جامعه را طالبان خوب می شناسند و از او بهرهبرداری کردند و تا همیندم بهرهبرداری میکنند، تا همیندم با استراتژی انکار به استقبال این قضیه رفتند و به هیچ پاسخگویی قائل نیستند در مورد این مسئله. اگر باز هم دقت کنید! این فقط خواست طالبان و ویژهٔ طالبان نیست، ما در ولایت فقیه، بعد از اینکه از سال ۵۹ سرکوبهای سیستماتیک زنان با حجاب اجباری و فرمان خمینی شروع شد، عین قصه را داشتیم. زنان را بدون هیچ حکمی، بدون هیچ اثبات جرمی، بدون حضور در هیچ محکمهٔ عرفی یا حقوقی، مفقود میکردند. به آنها خشونت جنسی وحشتناک و شکنجهٔ جنسی اعمال میکردند، فقط بهخاطر اینکه سرکوب کنند، بهخاطر اینکه مضاعف سرکوب کرده باشند زن معترض را. بهخاطر اینکه اگر شما در غالب هژمونی مردانه، وقتی شما با مرد معترض سیاسی با مرد مخالف روبهرو هستی، تا با زن مخالف روبهرو هستی، فاکتور جنسیت برای سرکوب یا شدت شیوۀ سرکوب بسیار تعیین کنندهاست. از طرفی در جامعهای پر از ننگ و تصور مالکیت، ناموس و آبرو، شرف مردان یک سکوت بسیار تلخی در مورد این نوع از هزینهٔ مضاعف زنان سیاسی، یا زنان فعال مستقل همیشه در افغانستان وجود داشته به خاطر اینکه اعتبار زن در مسئلهٔ سکسوالیته یا مسئلهٔ تنانگی او خلاصه میشود؛ یعنی اگر زنی که سیاست میکند، یا زنی که فعال سیاسی است، این حاشیه و آوازه در موردش وجود داشته باشد که این زن مورد آزار جنسی قرار گرفته، مورد شکنجهٔ جنسی قرار گرفته. معمولاً سناریوی مسلط از این قرار است که او تا آخر عمر باید داغ ننگ را با خودش حمل کند. یعنی انسانی هست که به تصرف درآمده، انسانی هست که تهی از هر عاملیت و ارزش انسانی شده، انسانی هست که به نوعی در سطحی از او ارزشزدایی صورت گرفته و از همه مهم تر، با توجه به اینکه زنان و کالبد زنان در اختیار قیمومیت مردان یا اعضای مرد خانواده است، یک عامل فشار مضاعف دیگر این است که مردان اعضای خانواده با فشاری که جامعه به آنها وارد میکند به نام اینکه، مرد شرفباخته هستی، مرد بیغیرت هستی، به ناموست تعرض شده و تو کاری انجام نتوانستی، از او محافظت نتوانستی، از او قیمومیت نتوانستی. همه در این سکوت نقش دارند همانطور که در مورد خانوادۀ دخترانی که مفقود شدند، اغلب اعضای خانوادهها حاضر به همکاری برای دادخواهی نیستند. مثلاً: ما در مورد استاد جلال این مسئله را نداشتیم، دختر و همسرش با افتخار در تمام شبکههای دادخواهی حاضر میشدند و از پدر مبارز سیاسیشان در برابر طالبان تقدیر به عمل میآمد و آنها برای او دادخواهی میکردند. اما شما در مورد دختران مفقود شده توسط طالبان، این مسئله را نداریم؛ چرا؟ بهخاطر اینکه اهرم فشارها آنقدر در مورد مردان اعضای خانواده، متأسفانه شدید و متعصبانه عمل میکند که ترجیح میدهند سکوت کنند، ترجیح میدهند با رویکرد متصامحانه، با رویکرد بازتولید کنندهٔ سرکوب زنان به این مسئله روبهرو شوند. متأسفانه این هرگز نمیتواند به نفع دادخواهی برای زنان، مخصوصاً در همین مورد ناپدیدشدگان از سوی طالبان باشد.