نویسنده: دلآرام نیکزاد
وقتی طالبان در هرات به رسم پایان کار شادیانه زدند، مینا چنگ به موهایش برد و جیغ و نالههایش کل ساختمان را برداشت. طوری که زنان همسایه همه در خانهی آنها جمع شدند تا او را آرام کنند.
پس از آن مینا هرگز آرام نشد؛ مگر با سروتونین، اس سیتالوپرام، فلوکستین، بوپروپیون و سترالین؛ اینها همه داروهایی است که آرامش روانی مینا را به گونهی موقت بازمیگرداند.
مینا بعد از سقوط هرات آنقدر گریه کرده بود که مجبور شد به دلیل خشکی و آسیبدیدگی چشمانش به پزشک مراجعه کند. پس از آن بود که پدر و مادرش به او اجازه دادند به روانپزشک مراجعه کند. روانپزشک انواع داروهای آرامبخش و خوابآور را به او تجویز کرد. روزها و ماههای پس از سقوط را مینا با خوابیدن سپری میکرد و فقط در خواب آرام بود. میگوید هرگز باورش نمیشد کشور به صورت کامل و از راه نظامی سقوط کند.
مینا فعال مدنی و مدافع حقوق بشر است و از رشتهی اقتصاد را تا سطح لیسانس خوانده است. او در کنار فعالیت داوطلبانه در راستای حقوق بشر، سخت کار میکرد و به تازگی توانسته بود خانه-زندگی خانوادهاش را سر و سامان دهد، موتر بخرد و طعم یک زندگی تقریبا مرفه و آرام را بچشد.
در روز سقوط هرات به دست طالبان از طریق دوستانش وضعیت جنگ و خبرهای کشور را دنبال میکرد که دوستش گفت: «مینا! شادیانه زدند کار تمامه.»
مینا میگوید: «در آن لحظه جهانم تیره و تار شد. بیست سال مبارزه و دستاوردهای ما پوچ شد و آیندهی مان تباه».
در روایت مشابه، سمیرا(نام مستعار) در گیرودار سقوط هرات و به تاخیر افتادن پروازها پدر مریض خود را از دست داد. او میگوید درد از دست دادن پدر کم بود که کشور مان را هم از دست دادیم: «از لحاظ روحی خیلی صدمه دیدم. وقتی دخترا رو میبینم که نمیتوانند مکتب یا وظیفه بروند خیلی ناامید میشوم. دچار افسردگی شدید شدم در اوج افسردگی به خودکشی فکر میکنم ولی باز پشیمان میشوم که شاید نمیرم، زنده بمانم و ناقص شوم.»
سمیرا دلیل مرگ پدرش را نبود پزشکان متخصص میداند، چرا که بسیاری از متخصصان کشور را ترک کرده بودند.
سمیرا میگوید اکنون خودش سخت به مشاوره نیاز دارد، اما به دلیل فقر و تنگدستی نمیتواند نزد داکتر برود.
رعنا نیز داستان مشابهی دارد. رعنا ارچند از ذکر نام واقعیاش خودداری کرد، اما در مورد تاثیرات روانی قدرت گرفتن طالبان بر زنان، گفت: وضعیت روانی من «صفر، یعنی بهتره بگم زیر صفر. گریه، استرس و افسردگی و گریههای بیهنگام و بیخوابی شبانه با من عجین شده است.»
اما مشکل رعنا تنها سیاستهای زنستیزانهی طالبان نیست، رعنا میگوید حتا بودجهی درمان خودش را ندارد. به گفتهی او، آخرین پساندازهای خانواده نیز در حال تمام شدن است و با این وجود چطور میتواند از مادر و پدرش پول مشاوره بخواهد. رعنا میگوید: «بیحسترین موجود روی زمینم.»
سودابه، فاطمه، حسنا، هستی، سهیلا، مهرماه، اصیلا و جمیله داستانهای مشابهی دارند. مشتی نمونهی خروار!
شرفالدین عظیمی، مشاور و روانشناس میگوید کرونا و تحولات اخیر در کشور، بر شمار مراجعانش افزوده است. به نقل از آقای عظیمی شمار زیادی از مراجعان او را جوانان تشکیل میدهند. جوانانی که بیشتر اینروزها از بازداشت شدن توسط طالبان میهراسند و این موضوع در آنها سبب ایجاد تنش درونی و استرس شده است.
آقای عظیمی میافزاید: «من به عنوان یک روانشناس، وضعیت را خوب نمیبینم. مشکلات افزایش خواهد یافت. ما روزی مشکلات سیاسی و اقتصادی مان را حل خواهیم کرد اما آنچه که به شکل یک سونامی جامعه و مردم را به خصوص شهرنشینان، نخبگان و باسوادان را زیاد رنج خواهد داد وضعیت ناآرام روانی افراد است. چون تحولات سیستم بیشتر اینها را صدمه زده است و تبعات آن ریشه خواهد دواند.»
سقوط نظام در افغانستان و منحل شدن قوانین حمایتی برای زنان، سبب افزایش چشمگیر خشونتهای خانگی و خشونت مردان علیه زنان شده است.
سمیه بهبودی، مشاور و روانشناس با ذکر این موضوع میگوید پس از روی کار آمدن گروه طالبان در قدرت، شمار مراجعانش به شدت افزایش یافته است و اگر محدودیتهای مالی و مشکلات اقتصادی در میان نبود شمار مراجعان او خیلی بیشتر میبود.
خانم بهبودی میگوید شمار زیاد مراجعانش را، ردهی سنی نوجوانان تا سنین پایان جوانی و اغلب زنان تشکیل میدهند. به نظر او زنان بیش از همه از تغییرات نظام آسیب روانی دیدهاند.
بهبودی میافزاید که ناآرامی روانی در جامعه سبب افزایش خودکشی شده است: «متاسفانه شرایط زندگی امروزی افراد را به سمت یک ناامیدی مطلق میکشاند. آمار خودکشی در هرات فوقالعاده بالا رفته است. اینکه خودکشی منتج به مرگ فرد سود باشه یک بحث است، اما تمایل به خودکشی و اقدام به خودکشی را نزد مراجعان خود به وفور میبینم.»
با گذشت ماهها از سقوط ناباورانه و اشغال کشور توسط طالبان، مینا تنها راه نجات خود و خانوادهاش را ترک کشور و مهاجرت دانست و کشور را به مقصد زندگی جدید در آلمان ترک کرد.
مینا میگوید: «در اوج افسردگی اقدام به خودکشی نکردم، اما مهاجرت هم نوعی خودکشی است. چرا که شما گذشته، خاطرات و تمامی داشتهها و دستاوردهای تان را میکشید، جا میگذارید و از نو یک آدم دیگر میسازید.»