نویسنده: سکینه سما
در روزگاری که انسانها در تقلای ایجاد امکانات زندگی در فضا است و به این همه شکوه زمین قانع نیست، در یک نقطهٔ نفرین شدهٔ این کرهٔ خاکی به نام اندوهستان، هنوز دختران و زنان اسیر چنگال اژدهای ظلمت است و برای رهایی از ستم این ظلمت، گاهی به آتش پناه میبرند، گاهی به طناب دار و گاه از بلنداهای بسیار به سوی نیستی پرواز میکنند و انزجارشان را از همنوعان خود جاویدانه فریاد میزنند! بسیاری از آنان در آرزوی رسیدن به فردایی که بتواند به عنوان یک انسان زندگی کنند نفس میکشند، افراط با سرنوشت ما چه خواهد کرد؟
در دنیایی که انسانها با استفاده از تکنولوژی مدرن، قادر به ساخت رباطهای انسان نما است و در تقلای عرضهٔ امکانات جهت تسهیل زندگی بشر؛ هر روز قدم بلندتری برای علم و انکشاف برمیدارد، اما در اینجا، در این نفرینکده، هیولاهایی به ظاهر انسان، هنوز درگیر سکس و جنون ماندهاند و از ارضای خودشان عاجز. چنان تحت تأثیر هوسهای نفسانی خویش هستند که امروزه برای نجات از شر شهوت خودشان، نصف پیکر جامعه را در بند کشیده و از نفس کشیدن محروم کردهاند تا مبادا آوازهٔ بیچارگی و رسواییشان به گوش آدمهای دیگر مناطق جهان برسد، اما باز هم با همین عمل محتاطانه، آوازهٔ رسواییشان سرخط خبرهای دنیاست.
امروز و در این برهه از زمان، هنوز در بامیان و لوگر اعم از دختر پشتون و هزاره در چنگال یک گروه مستبد و جاهل اسیرند، محروم از هرگونه حق انسانیشان، ای کاش در این نرستان ظرافت و زنانگی متولد نمیشدند و این تاریکستان که هرگز صبح آزادی را لمس نکرده و جز صدای جنگ صدایی نشنیده، چون شهر لوط از کرهٔ زمین جدا شده و نابود میگردید تا دیگر زنی یا دختری به علت جنس مونث بودن در آتش نمیسوخت و یا سنگسار نمیشد.
چون روز روشن است در کشوری مثل افغانستان که فقر از هر سو بیداد میکند و تن این کشور هر بار با صدای زجه و نالههای زن و کودک این سرزمین میلرزد و تکه تکه میشود. هرگز نه آبادی میبیند و نه آزادی! تا روزی که کودکان و زنان این کشور از ابتدای صبح تا انتهای شام، برای لقمهٔ نانی در کوچه و خیابان زار زار بنالد و دختران نوجوان از ترس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن بهعنوان ابزار جنسی مردان به آتش و مرگ پناه ببرد. فقر اقتصادی و فقر جنسی دامان این کشور را هر روز بیشتر به آتش و خون آغشته خواهد کرد!
از سوی دیگر، فقر فرهنگی، علمی و آموزشی، آیندهٔ این کشور و مردمش را هر روز بیشتر به سوی تباهی و سیاهی سوق داده و عبور از این چالش نابودگر را غیر ممکنتر میسازد. در کشوری که هنوز و در این نقطه از زمان، آموزش دختران جواز ندارد، مردان باسوادش از ترس مرگ و شکنجه به گلولهٔ مرزبانان و کوسههای دریاها پناه میبرند، ایمان مردانشان وابسته به تار موهای زنان است، چون روز روشن است که هرگز این خاک از آب آزادی نم نخواهد خورد و همچنان در خشکسالی امنیت، آبادی و آزادی باقی خواهد ماند.