مطلب ارسالی از زینب وفایی
صبح روز دوشنبه، ۳ اکتبر، شهر مزارشریف چهره نظامی به خود گرفته بود. انگار کودتا شده است. طالبان در هر خیابان یک موتر نظامی مستقر کرده بودند و نظامیان شان در هر سو دیده میشدند. اما در واقع نه خبری از کودتا بود و نه حمله تروریستی صورت گرفته بود. پس از حمله مرگبار انتحاری بر مرکز آموزشی کاج در کابل که در آن 55 دانشآموز کشته و حدود 70 تن دیگر زخمی شدند تجمع اعتراضی برگزار کردیم. من و گروهی از زنان، از چند روز قبل اطلاعیه های تجمع اعتراضی را در فضای مجازی پخش کرده بودیم. اعتراض ما به نقض گسترده حقوق زنان، کشتار هدفمند قوم هزاره، محرومیت دختران از آموزش و حذف زنان از صحنه جامعه در افغانستان بود. چهره نظامی شهر نشان میداد که طالبان چقدر از زنان می ترسند.
قرار بود که تجمع اعتراضی را از دانشگاه بلخ آغاز نماییم. اما طالبان از برنامهی ما آگاهی پیدا کرده بودند و اطراف دانشگاه بلخ را محاصره کرده و دختران دانشجو را در خوابگاه حبس کرده بودند.
ما جای دیگری را برای برگزار تجمع اعتراضی مشخص کردیم. دختران هر کدام شان شعار های شأن را میان آستین خود انداخته و از ایستهای بازرسی طالبان رد شدند.
حدود ساعت ۹ صبح بود که ما اعتراض ما را آغاز کردیم.
حدود ۵۰ زن و دختر اغلب جوان بودیم. کنار ما شش نفر از پسران جوان نیز که از دانشجویان دانشگاه بلخ حضور یافتند. در یکسال سلطه طالبان، این نخستین بار بود که صدای یک مرد را در کنار معترضان زن می شنیدیم.
در اطراف شهر شعار توقف نسلکشی هزاره ها را سر دادیم.
جاده ها پر از مردان بود و بسیاری از مردان ما را با توهین و تحقیر بدرقه میکردند.
طالبان از دیدن ما دست و پاچه شده بودند. انگار که با توپ و تفنگ به آنها حمله کردیم. ما فقط کاغذهایی در دست داشتیم که روی آن شعارهای ما نوشته شده بودند.
ده ها نیروی مسلح طالبان، ما را در مرکز شهر محاصره کردند.
طالبان در ابتدا تلاش کردند که پسران را دستگیر کنند اما آنها موفق شدند فرار کنند.
یک عضو طالبان، به ما نزدیک شد و پرسید چی مشکل دارید که در جاده جیغ و فریاد میزنید؟ گفتند شما زن هستید و باید در خانه باشید، اینجا در جاده چه میکنید؟
من به عنوان نماینده تجمع اعتراضی گفتم، فرصت دهید قطعنامه ما را به شما به خوانش بگیرم و شما که ادعای حکومتداری میکنید، مکلف هستید که صدای اعتراض ما را بشنوید.
طالب، اسلحه اش را به سمت من نشانه گرفت، اما من قطعنامه که نکوهش محرومیت زنان و دختران از تحصیل و کار و نسلکشی هزاره ها نوشته بودم را به خوانش گرفتم.
قطعنامه را تا نیمههای آن خواندم که طالب عصبانی شد و گفت، اگر ادامه بدهی شلیک میکنم. چند کلمه دیگر که ادامه دادم، فرمانده طالب با قنداق اسلحه اش به سرم کوبید.
من با التماس همکارانم، خواندن قطعنامه را متوقف کردم. به دختران گفتم، همه برویم به سمت خانههای خود. فرمانده طالبان گفت، از جای تان تکان نخورید.
من حدس زده بودم که بدون شکنجه و محاکمه رهای مان نمیکند.
ترس تلخی را در گلویم احساس میکردم.
به فرمانده طالبان گفتم ما را به چه جرمی در بند میکشید و اینجا نگه میدارید. اعتراض ما مسالمتآمیز بود و تمام شد. حالا باید خانه برویم.
یکی از افراد طالبان به من گفت: «تو هنوز ما را درست نشناختی، هر کسی که علیه ما و برای بدنام ساختن ما اندکترین حرکاتی انجام دهد سر او را می بُریم.»
گفت همینجا کنار جاده منتظر باشید.
بعد از چند لحظه واحد نظامی بدری (واحد ویژه طالبان که شماری از اعضای آن افراد انتحاری اند) آمد. دوباره در مقابل شان ایستاده شدم و گفتم: «مگر ما با توپ و تفنگ در مقابل تان آمدیم که این نیروهای موجود را بسنده ندیدید و واحد بدری تان را خواستید؟ ما جز یک برگه شعار هیچ چیزی دیگری نداریم.»
دوباره یکی دیگر از نیرو های طالبان صدا زد و گفت: «ما دشمن انسان های فاحشهی چون شما ها هستیم و تو باید مردار (کشته) شوی، چون تمام فساد زیر پای تو است و این اعتراضات را خودت راهاندازی کردی.»
فرمانده طالبان دستور داد که در آنسوی جاده، وارد ساختمان محل فرماندهی اش شویم.
دختران گفتند، نه، ما به خانه های خود می رویم. نیروهای واحد بدری طالبان نزدیک آمدند و با کوبیدن شلاق و قنداق تفنگ ما را داخل محوطه فرماندهی بردند.
وقت آنجا داخل شدیم دیگر امیدی به من باقی نماند و گفتم اینجا جای است که سال گذشته فروزان صافی و ده ها دختر معترض دیگر آورده شده بود که تعداد از آنها از سوی طالبان به قتل رسیدند و تعداد دیگری آنها تا اکنون ناپدید هستند.
در نخست چند سرباز طالبان آمدند و گوشی های همراه ما را جمعآوری کردند. بعد ا اسم، آدرس خانه و بقیه مشخصات ما را روی ورقی نوشتند. افراد طالبان به ما پیوسته تکرار می کردند که شما سیاهسر هستید و مردان شما بیغیرت هستند که زنانی چون شما را زنده مانده اند.
من از ضربه ای که هنگام خوانش قطعنامه به سرم زده بود، احساس درد و سرگیجه می کردم.
با التماس گفتم، به ما اجازه بدهید که برویم، دیگر توان ایستادن نداریم.
یک عضو طالبان با نگاه خشم آلودی به من دید و گفت: « حرف نزن فاحشه، با خودت زیاد حساب و کتاب داریم.»
بعد از توقف حدود سه ساعت شکنجه روانی، بازجویی و جستجوی تلفنهای همراه، از بند آزاد شدیم. در این جریان، تمامی عکسها و ویدیوها از جریان تظاهرات از مبایلهای دختران به اجبار حذف شدند. مشخصات تماس همه، از مبایل های شان کپی برداری شد. من حافظه مبایلم و تماس هایم با افراد حساس را قبل از رفتن به تظاهرات حذف کرده بودم.
وقتی خانه رسیدم، مادرم از اینکه من به تظاهرات رفته ام و مبایلم برای حدود سه ساعت خاموش شده بود به اضطراب افتاده بود. بعد از چند دقیقه صحبت با مادرم، وارد فضای مجازی شدم. مسنجر و واتساپ پر بود از پیامهای تهدید آمیزاز سوی افراد ناشناس بود. طالبان از طریق محتوای مبایلهای من و بقیه دختران، همه نشانی های ما را ذخیره کرده بودند و جزئیات بیشتری در مورد ما یافته بودند.
شب شد و برادرانم هر کدام خانه آمدند. وقتی که مرا دیدند از من پرسیدند که چرا به تظاهرات شرکت کردم؟ یکی از برادرانم گفت، خبر شدم که طالبان شما را دربند گرفته بود. گفتم بلی، حدود سه ساعت در بند بودیم.
برادرم بی آنکه مرا به آغوش بگیرد و دست نوازش روی صورتم بکشد تا ترس و وحشت جاری از ذهنم کاسته شود، اما برعکس، با تمام توان گفت: «اگر من به جای طالب بودم روی بدن هر کدام شما زن های معترض چندین گلوله شلیک میکردم تا دیگر چنین جراتی نکنید.»
با شنیدن این حرف برادرم من اشکم بی آنکه کسی متوجه شود جاری شد. بغض راه گلویم را گرفت و دیگر توان نشستن به من نبود. از وحشت طالب در شهر گریخته بودم، اما از ذهن طالبانی برادرم در کجا پناه بگیرم؟
رفتم اتاق خوابم و دوباره وارد فضای مجازی شدم.
یکی از دختران در گروپ واتساپ نوشت که مرتضی کریمی ناپدید شده است.
مرتضا کریمی، دانشجوی دانشکده ژورنالیزم و یکی از معترضین بود. او تا هنوز ناپدید است. حسین کریمی، کاکای مرتضا که یک کارگر بود و به طالبان برای آزادی مرتضا مراجعه کرد، به صورت بی رحمانه کشته شد.
طالبان از فردای تظاهرات، دنبال برگزار کنندگان تجمع اعتراضی هستند. آنان از اسنادی که از مبایل های ما جمع آوری کردند، بعداً به معلومات بیشتری دست یافتند. من و شماری از همراهانم، اکنون متواری و تحت تعقیب هستیم. جرم ما هم دادخواهی مسالمت آمیز برای ابتدایی ترین حقوق انسانی ماست.