نیمرخ
در عصری که به نظر میرسد همه چیز برای زنان افغانستان به پایان رسیده و دلیلی در جهان وجود ندارد که بهخاطر آن فرصتی دوباره به افغانستان داده شود، میتوان یک دلیل یافت؛ واقعیت این است که قدرتمند شدن زنان در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، بزرگترین تغییر در عصر ماست. تنها چند دهه قبل، زنان افغانستان عمدتاً به کارهای خانه و به مشاغل بدون خلاقیت و فرومایه وابسته بودند. آنها معمولاً تحت تأثیر مسائل جنسیتی قرار میگرفتند و از کار کردن در اجتماع بازداشته میشدند. در دورهٔ جمهوریت اما آنان سازمانهایی را اداره میکردند که زمانی آنان را شهروندان درجه دو میدانستند. اكنون میلیونها چه بسا میلیاردها زن، کنترل زندگی خود را به دست گرفتهاند. در دنیا تمام جوامعی که سعی بر مقابله با این روند را داشتهاند، هزینهٔ سنگینی را بهخاطر استعدادهای هدر رفته و زنان سرخوردهٔ خود میپردازند. طالبان نه بهعنوان یک حکومت بلکه بهعنوان عاملین اصلی این پیامد، مقصر خواهند بود. چرا که هر روز با اقدامات آنها علیه زنان، افغانستان صدها قدم به عقب برمیگردد.
زنان افغانستان باید بدانند که مشکلات موجود یا محدودیتهای ایجاد شده توسط طالبان، نباید پیشرفت شگرفی را که زنان طی دو دههٔ اخیر بدانها دست یافتهاند تحتالشعاع قرار دهد. امروز زنان بیش از هر زمان دیگری و با بیشترین تعداد در مبارزه علیه طالبان، کنفرانسها، نشستها و فعالیتهای اجتماعی شرکت میکنند و به دنبال احقاق حقوق خود هستند. نسل پیشین آنها در طول دههها با چالشها و دشواریهای فراوانی روبهرو بودهاند؛ از ستمهای قومی و مذهبی گرفته تا خشونتهای جنسیتی و اجتماعی. این چالشها و دشواریها تنها به معنی از دست دادن عفت، جسم، حضور فیزیکی و جنسیتی آنان نبوده، بلکه شامل محرومیت از حقوق اساسی و اولیه، فرصتها و آرزوهایی بوده که به واسطۀ ساختارهای تبعیضآمیز و تحجر از آنان سلب میگردید. انتحاریهای هدفمند طالبان در زمان جمهوریت علیه زنان، حملات آنها بر مراکز آموزشی دختران و… باعث شده تا آنها بهعنوان زن بودن، بیشتر از مردان در معرض تبعیض و خشونت طالبان قرار بگیرند.
اینجاست که زنان امروز افغانستان باید با بهکارگیری از ظرفیتها و امکانات موجود و بهمنظور دستیابی عملی از آنها، فعالیتهای خود را سازماندهی کنند، به جهت همهٔ ضرورتها و قابلیتهایی که وجود دارد. لازم است تا موقعیت زنان در استراتژی نشستها، کنفرانسها و … معلوم گردد تا توان و تکلیف حقها و حدها بهدرستی شناخته و دنبال شود. این را ما میدانیم که جهان در حال دگرگونی جدیدی است. انتخابات ریاستجمهوری آمریکا اگرچه که در ظاهر یک موضوع بیاهمیت برای سایر کشورهاست؛ اما در خاورمیانه اینگونه نیست، در بسیاری از اتفاقات این منطقه ردپایی از آمریکا دیده میشود. باید منتظر ماند و دید که دورهٔ ریاستجمهوری ترامپ چه تأثیری بر روی خاورمیانه خواهد گذاشت؟
از آنجا که این امر برای افغانستان مهم است، میتوان این مسئله را در ابعاد مختلف تحلیل کرد. از یکسو ورود کهنهسربازان جنگ افغانستان به مقامهای کلیدی آمریکا (وزیر دفاع و مشاور امنیت ملی) که یک نقطهٔ عطف برای زنان و مردم افغانستان بهشمار میرود. از اینرو احتمال تغییر سیاستهای آمریکا در قبال طالبان افزایش یافته و حکومت جدید آمریکا در مواجهه با طالبان گزینههای مختلفی را پیش رو خواهد داشت، از جمله اعمال فشار سیاسی و اقتصادی، قطع کمکهای مالی و حتی حمایت از مخالفان سیاسی این گروه. از سویی دیگر، فشار افکار عمومی بر آمریکا که همچنان باقی است دربارهٔ توافقنامهٔ دوحه میباشد، طالبان مفاد توافقنامهٔ دوحه را نقض کرده و به جای احترام به اصول آن، اقدام به غصب قدرت و سرنگونی دولت کردند. بههمین منظور، دولت بایدن از بهرسمیت شناختن طالبان به دلایل متعدد، از جمله سیاستهای زنستیزانهٔ این گروه، خودداری کرد.
یکی از ابعادی که میتواند بسیار مخرب باشد برای طالبان، باور آنها نسبت به سیاستهای جامعهٔ جهانی است. طالبان با دریافت کمکهای مالی و اطلاعاتی از آمریکا و بیتوجهی به مخالفان سیاسی خود، به این باور رسیده بودند که آمریکا دیگر قصد براندازی حکومت آنان را ندارد. همین امر موجب تقویت روحیهٔ طالبان و گسترش سلطهٔ آنان در افغانستان شد. در مقابل، مخالفان سیاسی طالبان که از بیثباتی و سیاستهای مبهم آمریکا بهت زده بودند و رنج میبردند، به این نتیجه رسیدند که ایالات متحده عملاً افغانستان را به طالبان سپردهاست. این باور طالبان بهقدری قدرتمند است که اگر از جانب آمریکا فرو بریزد، ریشهٔ طالبان از بین خواهد رفت.
یکی از مهمترین ابعادی که میشود آن را در شکست طالبان تحلیل کرد، کشورهای همسایه افغانستان همچون ایران، پاکستان، روسیه، چین و جمهوریهای آسیای میانه است که در واکنش به اقدامات آمریکا بهصورت محتاطانه با طالبان تعامل کردند. هرچند این کشورها از سقوط جمهوریت افغانستان و شکست آمریکا خوشحال بودند، اما از ترس استفادهٔ طالبان به عنوان ابزاری برای بیثباتی بیشتر منطقه، سیاستهای محتاطانهای را در قبال طالبان اتخاذ کردند و سعی در راه دیپلماتیک و دیپلماسی دوستی برآمدند. پاکستان نیز که همواره حامی طالبان بوده است، با پیچیدگیهایی در روابط خود با طالبان روبهرو گردیده و نتوانستهاست که از افغانستان بهعنوان ابزاری برای مبارزه با گروههای مخالف داخلیاش، مانند تحریک طالبان پاکستان، بهرهبرداری کند.
با توجه به تحلیلهای ممکن، بهنظر میرسد اتفاقات جدیدی در راه باشد. پس لازمهٔ چنین شرایطی، آگاهی زنان نسبت به مسائل پیش رو است. بهخصوص در کنفرانسهای بینالمللی و نشستهای مخالف طالبان که برنامهای برای آیندهٔ افغانستان ترسیم خواهد شد. در نتیجه ما باید بدانیم که سهم زنان بهویژه در بخش مدیریتی، سیاستها و اجرائیات کلان چگونه است تا در میان انبوه حرفهایی که عمدتاً در قالب آرزوهای احساس برانگیز و بعضاً در قوارهٔ برنامههای معقول مطرح میشود، سهم زنان نیز به روشنی معلوم گردد. خوب است در ایننشستها و کنفرانسها به روشن بودن سهم زنان در چینش مدیران سیاسی آینده، جایگاه نخبگان و تودههای زنان در مشارکتهای سیاسی، استراتژی مشخص و متوازن بهمنظور بهبود وضعیت فرصتهای مشارکت و مشاغل سیاسی زنان، مشخص نمودن جایگاه و سهم سیاسی زنان در چینش مدیرتهای کلان کشور و… بحثهای منطقی صورت بگیرد.
البته باید به این نکته نیز توجه داشت که همهٔ این عوامل وابسته به تصمیمهای سیاسی آمریکا و… دارد. اگر ترامپ و تیم جدید او به سیاستهای سختتری نظیر قطع کمکهای مالی و تحریمهای بیشتر روی بیاورند، اگر مخالفان طالبان را بهرسمیت بشناسند، وضعیت افغانستان در تمام سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی به ضرر طالبان تغییر خواهد کرد. این اقدامات میتواند باعث افزایش بحران اقتصادی و سیاسی در افغانستان، تقویت جبههٔ مخالفان طالبان و احتمالاً سقوط این گروه شود. در نتیجه، هرگونه تغییر واقعی و پایدار باید ریشه در خواستهای مردم افغانستان داشته باشد تا بتواند به یک آیندهٔ بهتر و دموکراتیک منجر گردد. در تغییر جدید، نقش زنان بهعنوان یکی از ارکان اصلی مبارزه با طالبان میتواند بسیار مهم و تأثیرگذار باشد.