روز اول نوروز است. لباس و شال آبیرنگ و خامکدوزی را پوشیده برای مبارکگویی سال نو راهی خانهی اقوام و دوستانم شدهام. از دروازه که خارج میشوم، وارد جادهی عمومی میشوم. نرم نرم باران میبارد. روبرویم پوستهی نظامی طالبان است و شش جنگجوی طالب عبور و مرور وسایط و مردم را به شدت زیر نظر دارند. خانوادهها جعبههای کیک و کلچه در دست، گروه گروه هرطرف میروند. همگی همگام با طبیعت لباس نو و زیبا پوشیدهاند. دلم میشود بایستم و تمام روز آن همه قشنگی را تماشا کنم. طوری مسحور صفا و آراستگی مردم میشوم که با خود میگویم کاش همه روز نوروز میبود.
با حس و حال سرشار از خوشی و نشاط سوار موتر میشوم. داخل موتر پر است از آدمهای خندان و خوشپوش و زیبا.گویا عطر زندگی و باران امید بر این شهر باریده است. میگویم نوروز چه خوب بهانهای برای شاد زیستن در اوج خفقان زندگیست.
به مقصد که میرسم، پیاده میشوم. از دکان مواد خوراکه فروشی یک کیلو خجور و یک کیلو کلچه میخرم و به خانهی میزبان میروم. از دروازه که داخل میشوم میبینم بوی بهار و سرزندگی در تکتک خانهها دمیده است. دروازهها، راه پلهها، شیشهی پنجرهها شبیه آیینه صاف و روشن است. پردهی اتاقها، قالین، نمد، توشک و بالشت همه تمیز و مرتب است.
وارد اتاق پذیرایی میشوم، بیست یا سی نفر در اتاق هستند. دسترخوان پنج متره با سمنک و ماهی و کلچه و چای و چاکلیت پیش روی همه کشیده شده و کلگی گرم صحبت هستند و گهگاهی از آن خوراکیها میل میکنند.
پس از احوالپرسی و تبریکی سال نو و صرف چای به آشپزخانه میروم تا عروسها و دختران میزبان را ببینم. میبینم یکی شان برنج آبکش میکند؛ دومی قورمه میپزد؛ سومی سبزی پاک میکند؛ چهارمی در تنور گازی نان پخته میکند و پنجمی مسئول آمادهکردن چای و شستن گیلاسها و ظرفها است. لباس خودشان و شوهران و فرزندانشان یکی از دیگری قشنگتر و تمیزتر به نظر میرسد. لباسهای هزارگی با یخنها، کلاهها، واسکتها و سر آستینهای خامکدوزی شده چنان ظریف و قشنگ جلوه میکند که باور دارم من یکی از عهدهی این همه ظرافتکاری برآمده نمیتوانم.
از حال و احوال آنها در روز سال نو میپرسم؛ میگویند یک ماه شده که مصروف شستوشوی، پاککاری و خانهتکانی هستیم. یکبار نشده قد راست کرده باشیم. تمام زمستان مصروف کوک و دوخت و دوز بودیم تا توانستیم لباسها را برای سال نو آماده کنیم. در روزهای سال نو مهمان که آمد خو بیازو از دست پختوپز و شستوشوی ظرف دم راست نمیتوانیم.جایی هم اگر میرویم باید کالای همگی را اتو بکشیم، سر و جان بچهها را بشوییم و لباس شان را تبدیل کنیم. خود ما بعد آخرین کسانی هستیم که با منت و سر و صدای مردان خانه آماده میشویم که چرا دیر میکنیم. خانه که برگردیم باید ریخت و پاش خانه را جمع کنیم و لباس بشوییم.
تهش آدم به این نتیجه میرسد که پشت دکورهای دیدنی و زیبای خانهها، سفرههای رنگین و لباسهای اتوکشیده، دستان زحمتکش و صبوری فعالیت دارد. آنهایی که عید را عید و مناسبتها را زیبا و با شکوه میسازد. دستهای خستگیناپذیری که بیشترین و مهمترین مسئولیتها را در خانه و خانواده دارد. لیکن زحمات شان خیلی کم مورد توجه قرار میگیرد و یا اصلا در نظر گرفته نمیشود.
عروس بزرگتر خانواده گفت: «عید که مال مردان است. از سال نو و دیگر عیدها هم فقط شستوشوی و خانهتکانی اش به ما رسیده، مردان فکر میکنند آنچه که زنان انجام میدهند وظیفهی شان است و باید انجام دهند.»
عصر به خانهی یکی از دوستانم میروم. میبینم همراه با خواهرش مصروف خامکدوزی یک یخن است. متوجه لباسهای مردانه با یخنهای خامک و نگینهدوزی شده میشوم. ازش میپرسم این همه حوصله را از کجا آوردی؟ میخندد و میگوید: «وقتی همسر و مادر میشوی صبر و ازخودگذری در آدم دوچندان میشود. شوهرم خارج است، قرار است عید روزه خانه بیاید، برای خودم، شوهرم و بچهها لباس آماده میکنم تا بخیر در عید روزه بپوشیم.»