نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

زندگی بر مدار رنج

  • سایه
  • 19 جدی 1402
نگار

درست چند ماه بعد از تسلط گروه طالبان روزهای پر از رنج و بدبختی نگار (مستعار) آغاز شد. رنجی که او را بارها وادار کرده است تا دست به خودکشی بزند. وقتی حرف از روزگار سیاهش می‌شود، تک تک کلماتش بوی ناامیدی می‌دهد و از ترس این‌که کسی صدایش را نشنود، سرش را پایین می‌اندازد و با صدای آهسته‌تر حرف می‌زند. «سخت است پیش چشمانت ببینی که پدرت ترا به خاطر این‌که دو روز بهتر زندگی کند، بفروشد. اگر کسی از خانواده ام مریض می‌بود و می‌گفت برای تداوی او مرا می‌فروشد هم برایم قبول کردنش راحت بود، ولی به خاطر این‌که پدر و برادرانم بتوانند با همسایه‌ها و آشناها رقابت کند فروخته شدم، واقعا زجرآور است.»

 نگار دختری است که با تسلط گروه طالبان محکم به ازدواج اجباری شد و حالا با گذشت هر روز از حاکمیت طالبان او در تاریکی بیشتر غرق می‌شود. زندگی‌اش بر مدار تاریکی می‌چرخد که رهایی از آن سخت و دشوار است، به گفته‌ خودش، تنها راه رهایی او «خودکشی» است.

نگار که تازه داشت وارد سال چهارم دانشگاه می‌شد، دستور گروه طالبان او و هزاران دختر دیگر را از رفتن به دانشگاه منع کرده است. اندکی بعد، زمانی‌که چند ماه از بیکار شدن پدرش می‌گذشت، مجبور شد به ازدواجی تن بدهد که شوهرش یک انسان غیرنورمال است؛ مردی بی‌رحم که بارها به او گوش‌زد کرده است که در صورت عدم اطاعت، او را خواهد کشت و جنازه‌اش را بدون این‌که کسی باخبر شود، زیر آوارهای خاک دفن خواهد کرد. «وقتی به پدرم گفتم که هرگز این مرد را قبول نمی‌کنم، طوری لت و کوبم کرد که دست راستم شکست، مادرم را نیز به بهانه های مختلف لت می‌کرد و می‌گفت تو دخترت را پند دادی تا با شوهرش کنار نیاید.»

نگار را خواسته‌های خودخواهانه پدر و برادرانش به درخت خشک و بی‌برگی تبدیل کرده است که بهار و شگفتن از نو برایش افسانه‌ای بیش نیست. او بارها به پدر و برادرش عذر کرده است تا او را از مردی که هیچ رحمی به حالش ندارد، نجات دهند، اما در عوض هر دو به او گوش‌زد کرده‌اند که دیگر در خانه پدر برای او جایی نیست. حالا نگار زند‌گی شاد نوجوانی را بر جفای روزگار باخته است و اعضای خانواده‌اش پشت او را خالی کرده‌ اند. زندگی او را به دست مردی سپرده‌اند که جز لذت بردن از جسم بی‌رمقش، هیچ چیزی از زند‌گی پس از ازدواج نمی‌داند. «وقتی زیر لت و کوب پدرم قبول کردم، مادرم گفت، شاید بعد از ازدواج مهرش به دلت بنشیند، ولی حالا متوجه شدم که با یک نااهل سر و کار دارم که هر لحظه قصد بلعیدنم را دارد، مگر می‌شود مهر چنین موجودی در دل آدم بنشیند؟»

وقتی در مورد خانواده‌اش حرف می‌زند، کلماتش بی روح است؛ انگار دارد در مورد یک سنگ حرف می‌زند که بودن و نبودنش برایش هیچ فرقی نمی‌کند و یا هم نبودنش بهتر باشد. «یک روز وقتی از کورس نقاشی به خانه آمدم پدرم گفت، باید ازدواج کنی و ما هم مجبوریم طویانه بگیرم تا چند روز گرسنه نمانیم. من هیچ حرفی نزدم، معمولا حرف‌هایم را به مادرم می‌گفتم، وقتی با مادرم تنها شدم، او گفت، پدرت قصد دارد تو را به یکی از اقوام دور بدهد، من اصلا پسر را ندیده بودم.»

از این گفت‌وگو بین نگار و مادرش تنها یک هفته می‌گذرد که پدرش دوباره می‌گوید، امشب خواستگار میاید. «تا زمانی که خانه پر از نفر نشده بود و زنی که حالا مادر شوهرم است، شیرینی را در میان زن‌ها تقسیم نکرده بود، باورم نمی‌شد که واقعا این اتفاق افتاده باشد.»

حالا از آن روز نزدیک به دوسال می‌گذرد و در این مدت چیزی که بیشتر از همه سراغ نگار را گرفته است، سیلی‌های مردی بوده که به نام شوهر او تصاحب کرده است و بدون استثنا هر روز چند باری گونه‌هایش را سرخ می‌کند. «فکر این که چگونه از مسیر دانشگاه و معلم شدن، مسیرم به ازدواج کشیده شد، دیوانه‌ام می‌کند، شوهرم هر باری که لت و کوبم می‌کند با طعنه می‌گوید، درس‌های که خواندی را حالا مرور کن شاید روزی به دردت بخورد و خودش بلند می‌خندد.»

نگار سال سوم دانشکده‌ی ریاضی دانشگاه کابل بود و‌ آرزوی معلم شدن همیشه او را وادار کرده بود تا در برابر مشکلات دوام بیاورد. «علاقه‌ای که به رویاهایم داشتم مرا وا می‌داشت تا در برابر سختی‌ها تسلیم نشوم و امیدوار به آینده بنگرم، از کودکی دوست داشتم معلم شوم، بازی با اعداد را خیلی دوست داشتم، ولی هزگر تصور نمی‌کردم روزگار این گونه با سرنوشتم بازی کند.»

او حالا تنها یک دختری بازمانده از تحصیل نیست، بلکه دختری است که قربانی ازدواج اجباری نیز شده است. از همه دردآورتر، مادری است که هرگز دوست نداشت این‌گونه مادر شود؛ وقتی کودک چهار ماهه اش را در آغوش می‌گیرد، نمایی از درماندگی و سختی در چهره‌اش پدیدار می‌شود، صورت کودکش را می‌بوسد و گریه می‌کند.

همچنان بخوانید

سونامی خاموش؛ افزایش ازدواج اجباری درافغانستان

چهار سال آپارتاید جنسیتی و سرکوب؛ مرکز حقوق بشر افغانستان خواستار ادامه انزوای گروه طالبان شد

زن؛ غول زندانی شده در چراغ جادو

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ازدواج اجباریخشونت علیه زن
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN