«ناموس» واژهای است که نظام مردسالاری قرنهاست در پناه آن سلطهی خود بر زنان را اخلاقی جلوه داده است. این واژه، مفهوم فریبندهای را در باور عام پدید آورده است که در ظاهر نماد ارجگذاری و احترام به زنان است؛ اما آنچه بهعنوان کرامت زن معرفی میشود، در حقیقت نقشهای برای مالکیت مردانه بر بدن و طرز زندگی زنان است. در جوامع دینی ــ سنتی مانند أفغانستان، واژهی ناموس نقشی فراتر از یک باور فرهنگی دارد. این مفهوم قدرت مرد را طبیعی و اطاعت زن را واجب میسازد. در پشت قداست فریبندهی آن، ساختاری از ترس و خشونت پنهان شده که با زبان دین، عرف و قانون تغذیه میشود.
از همینرو، بحث ناموسپنداری زنان، بحثی در باب اخلاق نیست؛ بلکه گفتوگویی دربارهی قدرت و چگونگی تبدیل کردن بدن زن به میدانِ مشروعیتبخشی سلطهی مردان است. آنچه که بهعنوان «غیرت» و «حیا» یاد میشود، در واقع رمزگذاری فرهنگی برای حفظ نظمی است که در آن، مرد مالک بدن زن بوده و زن، ابژهی افتخار یا شرم برای این حاکمیت تعریف میشود.
در چنین ساختاری، زن از بدو تولد در قالب «ناموس خانواده» تعریف میشود. مادر، خواهر، دختر یا همسر بودن او یک نقش انسانی نیست، بلکه مرزی است که مردها در اطرافش میکشند تا محدودهی قدرت خویش را تثبیت کنند. این مرز، بهگونهای است که تنها در رفتارهای اجتماعی بازتاب ندارد؛ بلکه در روان جمعی و فرهنگی نیز نهادینه شده است. مرد خود را مالک بدن، رفتار، طرز پوشش و حرف زدن زن قلمداد میکند. مفهوم «زن خوب» و «زن بد» نیز از همینجا شکل میگیرد.
در این نگاه، زن پیش از آنکه انسان باشد، حامل یک نماد است؛ نماد شرافت یا ننگ که هر رفتار مستقل از سوی او، حتا اگر از منظر انسانی قابل قضاوت نباشد، بهعنوان تهدیدی علیه حیثیت مرد تلقی میشود. به همین دلیل، خشونتهایی چون «قتل ناموسی»، محدودیت بر پوشش، منع از تحصیل یا روابط اجتماعی، نهتنها در ذهن عمومی جرم تلقی نمیشود، بلکه در بسیاری موارد، نوعی وظیفهی اخلاقی و دینی قلمداد میشود. این گونه است که فرهنگ و جامعه، به مرد اجازه میدهد تا زن را تحت نام شرافت مجازات کند و اخلاق را به ابزاری برای سرکوب بدل کند.
مفهوم ناموس، تاریخ طولانیتر از ادیان دارد. در جوامع قبیلهای کهن نیز، زنان نشانهی دارایی و قدرت قبیله بودند. بدن آنها، ضامن بقای نسل و اعتبار مردان محسوب میشد؛ اما پس از پیدایش ادیان و شکلگیری نظامهای اخلاقی مبتنی بر جنسیت، این نگاه بیشتر تثبیت و تقدیس شد. پس از این تغییر، کنترل بر زنان از سطح اقتصادی و قبیلهای، به سطح دینی و اخلاقی ارتقا یافت.
دین اسلام نیز، مفهوم «غیرت» و «حیا» را با نگاه مردسالارانه در کنار مفهوم ناموس قرار داد و با تفسیرهایی که مرد را «قوّام» و زن را «مطیع» میداند، به این برداشت مشروعیت دینی بخشید. در نتیجه، هرگونه مقاومت زن در برابر کنترل مردانه، نوعی بیعفتی یا بیدینی تلقی میشود.
این مفاهیم، بهگونهای در اجتماع نهادینه شده که در بسیاری از موارد، حتا خود زنان نیز در بازتولید این نظم نقش دارند؛ مادرانی که دخترانشان را از «آبرو» میترسانند، دخترانی که سکوت را بهجای اعتراض میآموزند و زنانی که پاکی را نه در کرامت انسانی، بلکه در تایید نگاه دیگران جستوجو میکنند، همگی بهگونهی ناآگاهانه در تداوم این سلطه سهم میگیرند. این گونه است که مردسالاری به سیستمی تبدیل میشود که قربانیانش را نیز به عنوان نگهبان مورد استفاده قرار میدهد.
از سوی دیگر، این تقدسسازی، تبدیل به مکانیزمی برای خاموشکردن هرگونه اعتراض و مقاومت شده است. وقتی چیزی مقدس میشود، پرسش و به چالش کشیدن آن گناه است. این مساله باعث میشود تا مردسالاری از همین قداست تغذیه کند. در چنین فضایی، حتا زنانی که قربانیاند، گاهی در دفاع از آن برمیخیزند؛ زیرا مخالفت با آن، مساوی با مخالفت با دین، خانواده و فرهنگ تلقی میشود.
با این حساب، ناموسپنداری زن صرفا یک باور فرهنگی نیست؛ بلکه سازوکاری است که خشونت را در ساختار اجتماعی بازتولید میکند. از مکتب و مسجد گرفته تا رسانه و خانه، همه در آموزش و تکرار آن سهم دارند؛ پسر، از کودکی میآموزد که «مرد باید غیرت داشته باشد» و دختر، یاد میگیرد که «زن باید آبروی خانواده را حفظ کند». این تقسیم نقشها، نابرابری را از دوران کودکی شکل داده و در بزرگسالی به تبعیض ساختاری مبدل میسازد.
حالا در افغانستان زیر سلطهی گروه تروریستی طالبان، این میکانیزم به اوج خود رسیده و تبدیل به گفتمان رسمی شده است. این گروه، ممنوعیت آموزش دختران، محدودیت کار زنان، پوشش اجباری و جداسازی جنسیتی و دیگر محدودیتهای غیرانسانیشان را به نام «حفظ ناموس امت اسلامی» توجیه میکند.
در کنار فرهنگی بودن این مساله، ناموسپنداری زنان وجه سیاسی نیز دارد؛ حکومتها، گروههای مذهبی و ساختارهای قبیلهای، از کنترل بدن زنان بهعنوان ابزار مشروعیت و کنترل اجتماعی استفاده میکنند. هرچه جامعه بستهتر و بحرانزدهتر باشد، حساسیت بر مفهوم «ناموس» بیشتر میشود.
در نتیجه، ناموسپنداری شبکهای پیچیده از قدرت، خشونت و کنترل است که خط بطلان بر کرامت انسانی و آزادی زنان میکشد. هنگامی که زن به مثابهی نمادی برای افتخار یا ننگ مردان تعریف میشود، هرگونه استقلال و انتخاب او تهدیدی برای نظام مردسالار تلقی میشود. عبور از این ساختار نیازمند بازنگری جدی در مفاهیم «غیرت» و «حیا» و مقابله با تابوهایی است که انتقاد از آن را ممنوع کردهاند. تنها زمانی میتوانیم به جامعهی عادلانه و برابر دست یابیم که زن را فراتر از نقشهای تعیینشدهاش، انسان آزاد با حقوق برابر و کرامت ذاتی بشناسیم و از قید ناموسپنداری رها کنیم.


