نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

راهی میان ترس و امید

  • نیمرخ
  • 25 اسد 1404
روایت زهرا سایت

نویسنده: زهرا

وقتی طالبان آمدند، تنها چیزی که داشتم یک ترسِ بی‌نام و نشان بود و آینده‌ای تاریک. نمی‌دانستم چه در پیش است، فقط می‌دانستم که باید زنده بمانم، باید دوام بیاورم، هرطور که شده است.

مثل همه‌ی زن‌ها برای روزها اجازه نداشتم از خانه بیرون بروم. تا این‌که در دهم محرم، بالاخره دل به دریا زدم تا به عیادت یکی از دوستانم بروم.

کابل، شهری که می‌شناختم، برایم غریبه شده بود، پر از مرد، خالی از زن. نگاه‌ها سنگین بودند، مثل نگاه به کسی که جایش این‌جا نیست؛ اما تحمل‌شان کردم. ایستادم. رفتم. در رفتن می‌توانستم حقیقت را لمس کنم و رفتن، عبور از مرز پوسیده‌شدن بود.

چند ماه بعد، تصمیم گرفتم انگلیسی یاد بگیرم. ساده نبود. مبارزه، از خانه شروع شد. پدرم اولین مانعم بود. شرط گذاشت که اگر می‌خواهم زبان بخوانم، باید هم‌زمان به مدرسه‌ی دینی هم بروم. با جبین گشاده قبول کردم.

سال بعد، وقتی اعلام کردند دخترها می‌توانند به دانشگاه بروند، انگار دری بسته‌ای باز شد. خوش‌حال بودم و امیدوار. مدرسه‌ی دینی را رها کردم. فکر کردم بالاخره راه خودم را پیدا کرده‌ام که قرار نیست مثل مادرم باشم، یا مثل هزاران زنی که فقط در خانه مانده‌اند.

اما خیال خامی بود. بعد از دو سمستر، دوباره دروازه‌ی دانشگاه‌ها را بستند. هرچند، همان دانشگاه هم شبیه دانشگاه نبود. ما مجبور بودیم لباس سیاه بپوشیم، چادر سیاه سر کنیم، ماسک بزنیم. با آن‌همه نیز پذیرفته بودیم؛ چون چاره‌ی دیگری نداشتیم.

پاییز همان سال دوباره برگشتم به کورس زبان، این‌ بار با عهدی محکم‌تر. به خودم قول دادم هر اتفاقی هم که بیفتد، عقب‌نشینی نکنم؛ انگار خدا هم می‌خواست امتحانم کند. زمستان که رسید، خبر آمد که طالبان می‌خواهند دخترها را از کابل جمع کنند.

در خانواده‌ی ما، اگر دختری دست طالبان بیفتد؛ انگار ناموس چند نسل لکه‌دار شده است. من این را می‌دانستم. با همین آگاهی، هر روز از خانه بیرون می‌رفتم. هر بار با ترس، با دلهره، با زخم‌هایی که هیچ کسی نمی‌دید، به جز خودم… و فقط استخوان‌هایم دردم را حس می‌کردند. اگر می‌ترسیدم، اگر تسلیم می‌شدم، دیگر نمی‌توانستم زندگی کنم. نه این‌جا، نه هیچ‌ گوشه‌ای از دنیا.

تحمل کردم. گذشتم. زمستان تمام شد و اوضاع کمی آرام‌تر شد. سال بعد برایم بهتر بود. جدی‌تر شدم. شروع کردم برای آزمون تافل آماده‌شدن را. عضو بنیادی شدم. امیدم دوباره برگشت. برای بورسیه‌ی قزاقستان اقدام کردم. جون و جولای، سخت‌ترین ماه‌های سال بودند، پر از استرس و فشار. اما هر روز به خودم می‌گفتم: همین حالا، همین لحظه، آینده‌ات ساخته می‌شود.

همچنان بخوانید

فروپاشی کامل نهادی و ساختاری در افغانستان

نقش زنان در اقتصاد خانواده‌های افغانستانی

حقوق انسانی زنان و آموزش؛ مسایل داخلی نیستند

دو مصاحبه انجام دادم و یک امتحان. بالاخره ۲۹ جولای نمره‌ام رسید: ۱۰۷. دو روز بعدش بورسیه‌ی قزاقستان را هم گرفتم؛ انگار تمام دردهایی که کشیده بودم، بالاخره به پاداشی رسیده بودند. ولی هنوز هم بیرون رفتن آسان نیست. هنوز هم زن بودن، جرم است. هنوز هم این شهر، ما را نمی‌خواهد. و من هنوز امیدوارم؛ چون می‌دانم در دل هر دختر، آرزویی هست که نمی‌خواهد خاموش شود، به سینه‌ی خاک بیفتد و از یادها برود.

کاش همه‌‌ی‌مان یاد بگیریم برای آینده‌‌‌ی‌مان بجنگیم، برای صدا و فردای خودمان. تا روزی که هیچ‌کدام‌مان یک «مادر بی‌سواد» نباشیم. هر دختری، چراغی است که بر تارک جامعه‌اش می‌درخشد. اگر بگذارند الفبا را زمزمه کند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ۱۵ آگستجامعۀ جهانی، آپارتاید جنسیتی، اعتراضات، مشکلات اقتصادی، محدودیت زنان، ممنوعیت تحصیلروایت سقوط جمهوریت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN