نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

غربت و مرارت‌های آن؛ قصه‌های یک دختر مهاجر

  • نیمرخ
  • 8 سنبله 1402
دختر مهاجر

تمنا عارف

مسیر کار حوریه (مستعار) از روبروی پارکی در تهران، در نزدیکی جای بودوباش من می‌گذرد. او، تقریباً شام‌ها از کارش به سمت خانه بر می‌گردد. همین‌طور، صبح‌ها به قول خودش ساعت پنج‌ونیم شش از خواب بلند می‌شود تا به موقع سر کارش که یک‌ساعت‌ونیم از خانۀشان دورتر است، برسد.

از سر تصادف، روزی هر دو از یک سوپرمارکیت سودا می‌خریدیم، در همان‌جا از چهره‌های هم‌دیگر متوجه شده‌ بودیم که آشنای همیم. آشنا به ریشه‌های مشترک، غم‌های مشترک، آواره‌گی و بی‌پناهی یک‌سان. حوریه زادۀ کابل و دانش‌آموختۀ حقوق و علوم سیاسی است. اما حالا، نام دومش «مهاجر» است.

او و خانواده‌اش چند روز قبل از تسلط طالبان کابل را ترک می‌کنند و راه مهاجرت را پیش می‌گیرند. او می‌گوید:
«پدرم از دوستان و همکاران قبلی‌اش، [پدر حوریه قبلاً عضو نیروهای ارتش بود] از چگونه‌گی آینده چیزهایی می‌پرسید و جویای شرایط می‌شد. پدرم قبلاً در اثر ماین کنار جاده‌یی طالبان، در خوست معیوب شده و هر دو پایش در ناحیۀ زانو سیخ دارد. هنوز طالبان کابل را نگرفته بودند که ما با رهاکردن خانه و آتش‌زدن وسایل و کاغذهای مربوط کار پدرم، تنها با چند چمدان لباس‌ و اسباب ضروری کشور را ترک کردیم. بیم ما این بود که طالبان وقتی به کابل می‌آیند. یا جنگ می‌شود، یا حاکم می‌شوند و دست به تسویۀ ‌حساب می‌زنند. خصوصاً با نظامی‌ها. حتا اگر هیچ کاری نکنند، حاکمیت‌شان تحمل‌ناپذیر است. همین‌طور که حالاست. دست به این انتخاب ناخواسته و تلخ زدیم، فکر کردیم که در خانۀ خود تحقیر شدن درد بیشتری دارد».

حوریه قبل از مهاجرت در نظام قضایی افغانستان کار می‌کرد و اوقات غیر رسمی‌اش را صرف ارایۀ خدمات حقوقی به ‌ویژه برای زنان کرده بود:
«با همه فرازونشیب‌، زنده‌گی در کابل یک نظم داشت. امیدی وجود داشت. با دل‌گرمی به کار و دفتر می‌رفتم. در کنارش، ما جمعی از دختران یک دفتر خدمات حقوقی باز کرده بودیم و برای زنان کارهایی انجام می‌دادیم. زنانی که از سوی خانواده‌های‌شان طرد شده بودند، زنان مطلقه، دختران قربانی کودک‌همسری، قربانیان تجاوز، قربانیان ازدواج‌های ناخواسته و… . ما به همین چیزها دل‌بسته بودیم و با همین امیدواری ها سر می‌کردیم».

دو سال مهاجرت و حجم رنج‌های سنگین روزگار، حوریه را به اندازۀ بیست سال پیر کرده‌است. از این‌که فرزند بزرگ خانواده‌ است، تمام مسؤولیت‌ها به دوش اوست. این بار نخست است که از وطنش مهاجر می‌شود. حوریه می‌گوید:
«از روزی که ما این‌جا آمدیم تا همین‌حالا که با هم نشسته‌ایم، یک روز هم یادم نمی‌آید که شب راحتی سپری کرده باشیم. حتماً فشاری، جنجالی و ماجرایی بوده. تا حالا سه بار خانه بدل کرده‌ایم. صاحب‌خانۀ اولی با من قرارداد یک‌ساله امضا کرد و سه‌صد میلیون تومان تضمین گرفت، ولی سه ماه نشده بود که بهانه‌جویی را شروع کرد. به ما گفت از خانه‌ام بیرون شوید. هیچ عذر و التماس و استدلالی را نپذیرفت. شرایط لغو پیش‌هنگام قرارداد را هم رعایت نکرد. او می‌دانست نابلدیم و طرف قراردادش یک دختر مهاجر است. ناچار خانه‌اش را ترک کردیم. پول ضمانت را هم تکه‌تکه پس داد».

کاریابی برای یک مهاجر، آن‌هم در کشوری مثل ایران، ساده نیست. برای یافتن یک کار بسیار کم‌درآمد هم باید ماه‌ها جست‌وجو کنی. حوریه در تمام این مدت در جست‌وجوی کار بوده‌است. تا کنون چهار بار کارش را عوض کرده‌است. مسیر کار کنونی‌اش نیز از او ساعت‌ها وقت می‌گیرد:
«در اوج نابلدی، یافتن یک کار و لو ناچیز، بسیار شادی‌آفرین بوده‌است. میزان سختی کار را هم جدی نگرفته‌ام. بار اول در یک کارگاه قالین‌بافی، صاحب کارگاه که یک زن بسیار مهربان بود، برایم گفت که در اول سه‌ونیم میلیون تومان مزد می‌دهمت. بعد که یاد گرفتی، حقوقت را اضافه می‌کنم. هژده روز را در آن کارگاه سپری کرده بودم که صاحب‌خانه با ما لج کرد و مجبور شدیم از خانه‌اش بیرون شویم، آن‌جا کارم ادامه نیافت.

بعد از آن مدتی در یک کارگاه صنعتی بسته‌بندی لبنیات، مدتی دیگر در بخش بسته‌بندی کادو و فروش آنلاین کار کردم. هرکدام به تنهایی خود ماجرا دارند. گوش‌هایم را گاهی در حرف‌های تحقیرآمیز محکم گرفته و چشم‌هایم را در برابر نگاه‌های توهین‌آمیز بسته‌ام. از جوک و متلک بگیر تا هر آزار دیگری که می‌تواند در یک محیط بیگانه متوجه یک زن باشد. اکنون در یک کارگاه کاشی‌سازی کار می‌کنم. یک کار مطلقاً شاق».

با بیان این جملۀ آخری، لبخند می‌زند و دستم را می‌فشارد.

حوریه دیگر آن طور که قبلاً، دربارۀ کشور میزبان فکر نمی‌کند. او اکنون سرش به سنگ‌هایی خورده و چشم‌هایش رو به حقایقی باز شده‌اند که سابق آن‌ها را نمی‌شناخت.

همچنان بخوانید

افغانستان؛ تکرار دومینوی جنگ و مهاجرت

عید در سایه‌های غربت

زنان لزبین و هم‌جنس‌گرا در جوامع اسلامی چه می‌کشند؟

«از دلایلی که بسیار طرف‌دار بودم به ایران بیاییم این بود که زبان و فرهنگ مشترک و ریشه‌های مشترک از شدت رنج‌های ما می‌کاهد. هم‌چنان می‌تواند مشکلات زیادی پیش‌رو نباشند. دیگر این‌که فکر می‌کردم اگر جهان‌وطن مفهومی مصداق‌پذیر باشد، ایران با این نزدیکی‌هایش برایم جهان‌وطن‌تر خواهد بود. این‌طور نبود. خود این‌ها هم دچار هزار مشکل اند. تیپ‌های شخصیتی و گروهی مختلفی را آدم سر می‌خورد. با این‌همه، از صبوری و بزرگواری مردم ایران احسان‌مندم، اما اگر به گذشته برگردم، این‌جا انتخاب درستی برای مهاجرت نیست. جهان‌وطن ما جز درمانده‌گی و زجر، حاصلی بهتری روی دست ما نگذاشته‌‌است».

حرف‌ها و درد‌های‌ حوریه گوشۀ کوچکی از مرارت مهاجرت و غربت‌اند. قول می‌دهیم که بار دیگر و در فرصت فارغ‌تری هم‌دیگر را بشنویم. پیش از خداحافظی از او می‌پرسم مهاجرت یعنی چه؟ می‌گوید:
«مهاجرت یعنی حس وطن‌نداشتن. امروز در داخل کشور نیز میلیون‌ها آدم دچار این حس تلخ‌اند. عملاً حس داشتن وطن، ازشان گرفته شده‌است. انسان در وطنش هم می‌تواند مهاجر باشد. ما پیش از گذشتن از مرزهای آن به اصطلاح وطن، در میان دیوارهایش، در خانه‌های‌مان حس غربت داشته‌ایم. غم‌انگیزترین شکل مهاجرت هم همین است. جان‌کندن برای دست‌یابی به نان و نَفَس هر جا می‌تواند میسر باشد».

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: زنان و مهاجرتمهاجرت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN