نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

شکنجه‌گاهِ ریاست «۰۴۰» استخبارات طالبان

  • نیمرخ
  • 29 اسد 1404
سایت

گفت‌وگو با سلطان‌علی ضیایی

گیسو

در چهار سال گذشته پای معترضان و مخالفان طالبان و افراد بسیاری به اتهامات گوناگون برای بازجویی و شکنجه به زندان بدنام استخبارات طالبان کشانیده شده است. شکنجه­ی غیرانسانی معترضان، فعالان مدنی و مخالفان گروه ترویستی طالبان-در این مدت به روان و بخش‌هایی از بدن زندانیان صدمه وارد کرده است. این گروه، حق زندگی را از نظامیان پیشین، فعالان مدنی و صدها انسان دیگر گرفته است. همین‌طور بدن‌های زیادی زیر شکنجه‌های مخوف و وحشیانه‌ی آنان خُرد شده‌اند.

سلطان‌علی ضیایی، فعال مدنی و فعال آموزش دختران یکی از زندانیان سابق استخبارات طالبان است که مدت‌ها در ریاست استخبارات، بخش (۰۴۰) این ریاست بدون ارتکاب جرم به‌دلیل اعتراض مسالمت‌آمیز برای عدالت‌خواهی و احقاق حقوق زنان در افغانستان مورد شکنجه‌های غیرانسانی قرار گرفته است. سرگذشت او از شکنجه، وضعیت زندان و مسأله‌ی تجارت مدرن طالبان بر زندانیان زندان استخبارات گروه طالبان را در این گفت‌وگو دنبال کنید.

نیمرخ: آقای ضیایی، خیلی سپاس‌گذاریم از فرصتی که در اختیار رسانه‌ی نیمرخ گذاشتید. در ابتدا می‌خواهیم که خوانندگان نیمرخ با شما آشنا شوند.

بسیار زیاد تشکر از شما! سلطان‌علی ضیایی هستم. ۳۰ سال سن دارم. در ولایت بغلان به‌دنیا آمدم. اصالتاً خانواده‌ی من از ولایت پروان هستند. تحصیلات ابتدایی خود را در مکتب حضرت امام حسین و تحصیلات عالی‌ را در رشته‌ی حقوق و علوم سیاسی در یکی از دانشگاه‌های خصوصی بغلان در بخش قضا و سارنوالی فراگرفته‌ام. بنابر دغدغه­ای که برای دسترسی مردمم به عدالت داشتم و اعتقادی که به مدنیت داشتم، در سال ۱۳۹۵، با تأسیس نهاد «جهش عدالت‌خواهان» و در سال ۱۳۹۶، با تأسیس «نهاد جهش جوانان» در بغلان شروع به فعالیت‌های مدنی کردم. در سال ۱۳۹۹، با تأسیس سازمان «روزنه‌ی امید» در کابل به فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری‌ام پرداختم و تا امروز ادامه دادم.

نیمرخ: سلطه‌ی طالبان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱، چه تأثیری بر زندگی شخصی و فعالیت‌های مدنی شما گذاشت؟

قبل از آمدن طالبان یک زندگی معمولی داشتم و هیچ نوع وظیفه‌ی رسمی و یا دولتی نداشتم؛ چون با پدر بیمارم یک‌جا زندگی می‌کردم. نمی‌توانستم برای انجام وظیفه به شهر یا جای دیگری بروم. من هیچ‌وقت نتوانستم وظیفه‌ی دولتی بگیرم؛ چون در آن زمان، شرایط گرفتن یک چوکی دولتی، طوری بود که باید شناختی در ادارات دولتی می‌داشتی. یا باید نزد یکی از اشخاص سیاسی سر خَم می‌کردی، تا برای اشغال بست‌های دولتی برایت واسطه می‌شد. من تلاش خودم را کردم، اما برای گرفتن وظیفه‌ی دولتی موفق نشدم.

قبل از طالبان هم مشغول کار و زندگی شخصی‌ام بودم. هرازگاهی درگیر فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری در کابل و بغلان بودم. آمدن گروه طالبان نه‌تنها بر زندگی من، بلکه روی زندگی میلیون‌ها جوان، زن و دختر افغانستان تأثیر گذاشت. نیروی کار به سایر کشورها رفتند که برای پرورش این نیرو-دولت افغانستان مدت‌ها بودجه‌های هنگفتی را صرف کرده بود، و این ضربه‌ی محکمی بر جوانان و آینده‌ی افغانستان بود.

خانه و محل زندگی من در دندغوری بغلان حتا قبل از سقوط دولت جمهوری اسلامی تحت تهدیدات طالبان قرار داشت. اما من ده‌ها برنامه‌ی رقابتی کتاب‌خوانی در مناطق ناامن برای تشویق و حمایت از حقوق زنان و دختران و جوانان برگزار کردم؛ دختران همیشه در مقام‌های برتر نتایج رقابت‌ها قرار داشتند.

همچنان بخوانید

فروپاشی کامل نهادی و ساختاری در افغانستان

نقش زنان در اقتصاد خانواده‌های افغانستانی

حقوق انسانی زنان و آموزش؛ مسایل داخلی نیستند

در پانزدهم آگست، گروهی به قدرت رسیدند که هیچ‌چیزی از مدنیت نمی‌دانستند. در آن زمان که اعتراضات زنان در برابر طالبان کم‌کم شکل می‌گرفت، من هم از طریق سازمان روزنه‌ی امید با همکاران قبلی خود در کنار زنان و دختران ایستادم، تا صدای عدالت‌خواهی را بلند کرده باشم. در سازمان خود، در ۲۰ ولایت افغانستان از جمله جلال‌آباد، تخار، کندز، بدخشان و بامیان فعالیت داشتیم و در تشکیلات سازمان نیز زنان و دختران زیادی در کنار همدیگر کار می‌کردند. فعالیت‌های مدنی ما در مقابل طالبان و سیاست‌های وحشیانه‌ی آن‌ها، پای من و ده‌ها معترض و فعال مدنی دیگر را به زندان کشانید.

نیمرخ: چگونه از سوی طالبان  دستگیر و زندانی شدید؟

زمانی که اعتراضات سراسری علیه طالبان شکل گرفت، من و اعضای سازمان روزنه‌ی امید، که شامل ده‌ها تن از زنان و دختران بود، مشغول برگزاری اعتراضات مدنی علیه طالبان بودیم. من نیز هرازگاهی به کابل سفر داشتم و با آن‌ها در سازمان‌دهی تظاهرات همکاری می‌کردم؛ همکاران ما در اعتراضات خیابانی و همچنان در گردهمایی‌های اعتراضی در مکان‌های سربسته در اعتراض به سیاست‌های طالبان، تشدید محدودیت بر زنان و دختران، بسته‌ شدن مکاتب و دانشگاه‌ها به روی دختران و سیاست‌های زن‌ستیزانه‌ی این گروه، صدای اعتراض و عدالت‌خواهی بلند می‌کردند.

در جریان اعتراضات خیابانی، رقیه ساعی یکی از اعضای سازمان روزنه‌ی امید از سوی طالبان دستگیر و به زندان طالبان منتقل شد؛ همین‌طور یکی دیگر از اعضای سازمان ما نیز از سوی طالبان دستگیر شده بود. بعد از یک روز با ارایه‌ی ضمانت‌خط رها شده بود. در این میان، بعضی آدرس‌ها و تصاویر اعضای سازمان با اعضای طالبان شریک شده بود. باید یادآرو شوم که شخص نفوذی از دوستان ما این اطلاعات را به استخبارات طالبان ارایه کرده بود.

بعد از آزادی رقیه ساعی از زندان طالبان، من به کابل رفتم، تا جویای احوالش شوم. در همین فرصت تصمیم گرفتیم جلسه‌ای برای سازمان‌دهی اعترضات بعدی شکل بدهیم و جلسه در ۱۷ جدی ۱۴۰۱، در خانه رقیه ساعی برگزار شد. در آن زمان ناگهان افراد استخبارات طالبان براساس اطلاعاتِ یکی از اشخاص نفوذی‌شان در میان اعضای سازمان، بر محل تجمع‌مان حمله کردند، مرا از جمع معترضان به گونه‌ی وحشیانه با ضرب‌وشتم  دستگیر کرده و باخود بردند.

نیمرخ: آیا ممکن است برای ما بگویید در زندان طالبان بر شما و سایر زندانیان چه می‌گذشت و چگونه رها شدید؟

من مدت سه ماه و ۱۵ روز در زندان بودم. به تاریخ ۱۷ جدی ۱۴۰۱، بعد از دستگیری مدت ۲۴ ساعت در تپه‌ی امنیت، سمت قلعه‌ی نو در دشت برچی نگهداری شدم. بیشترین شکنجه ها را در آن‌جا دیدم. در هنگام شکنجه از من می‌خواستند که باید آدرس دختران و سایر معترضان را به آن‌ها بدهم تا آن‌ها را نیز دستگیر کنند.

وقتی به چیزی اعتراف نکردم، آن‌ها به دست‌هایم دست‌بند زدند و با صورت به زمین خواباندند. یک نفر بالای سرم نشست، دو نفر پاهایم را با ریسمان بستند، یک تن دیگر به کف پاهایم با شیلنگ آب می‌زد که دردش تا مغز استخوانم می‌رفت و برمی‌گشت.

بعد از ۲۴ ساعت مرا به ریاست استخبارات بردند که شدیدترین شکنجه‌ها را در آن‌جا متحمل شدم. می‌خواستند بگویم که از کجا پول می‌گیرم، چرا برای غربی‌ها کار می‌کنم؛ ولی می‌گفتم که من از اعتراضات زنان و دختران، که حق تعلیم و تحصیل‌شان را می‌خواهند حمایت کردم و دیگر جرمی را مرتکب نشدم و برای کسی نیز کار نمی‌کنم. یک ماه در ریاست استخبارات شکنجه شدم؛ از حق تماس، ارتباط، و اطلاع از محل نگهداری‌ام به خانواده محروم بودم. آن‌ها مرا مانند اختطاف‌چی‌ها ربوده بودند و هیچ فرصتی برای اطلاع‌دادن از سلامتی‌ام به خانواده‌ام نداشتم. بعد از سپری‌کردن یک ماه در ریاست استخبارات به ریاست چهل منتقل شدم.

در ریاست چهل، شکنجه، توهین، تحقیر می‌شدم و تمام تلاش آن‌ها دسترسی به آدرس خانه و محل زندگی زنان و دختران معترض بود. من نیز تحت هیچ شرایطی نتوانستم این اطلاعات را به آن‌ها بدهم. بعد از ۱۵ روز در ریاست چهل توانستم با خانواده‌ تماس بگیرم که بگویم در ریاست ۴۰ هستم. بعد از دو ماه براساس روابط کاری بزرگان هزاره با استخبارات طالبان حق ملاقات با خانواده‌ام را پیدا کردم.

آن‌جا کسانی را دیدم که چهار ماه از ناحیه‌ی آلت تناسلی خون ریزی داشتند. اشخاص زخمی با زخم‌های تازه، که زندانی بودند و دسترسی به هیچ نوع دارو و درمان نداشتند و افرادی در آن‌جا زندانی بودند که استخوان‌های دست‌ و بدن‌شان باهم پیوند نمی‌خورد؛ از بس که خُرد و شکسته بودند. کسانی را دیدم که استخبارات طالبان آن‌ها را بدون هیچ جرمی به زندان کشانیده بودند، تا براساس آمار زندانیان از سره میاشت و سازمان ملل پول بگیرند.

طالبان چندین تن را به زندان آورده بودند که پُودر تاریخ تِیرشده‌ی اطفال را می‌فروختند. در حالی که صابون و مواد بهداشتی که طالبان در زندان به ما می‌دادند، دو سال از تاریخ مصرف آن گذشته بود.

خلاصه با سپری‌کردن ماه‌ها شکنجه‌ی غیرانسانی چندین بار از من تحقیق کردند و اسناد و مدارک مشخصی نیافتند. نشانی دختران را می‌خواستند که چیزی دستگیرشان نشد. بعد از رسانه‌ای شدن خبر دستگیری من و وضعیت نامناسب پدرم که بیمار بود، و دادخواهی‌هایی که در بیرون صورت گرفته بود، با قید ضمانت و وساطت بزرگان هزاره، بعد از سه‌ونیم ماه زندان در ۲۸ حمل ۱۴۰۲، از بند رها شدم، به ولایت بغلان برگشتم. پس از آن تا دوسال دیگر هیچ نوع تحرک یا فعالیت مدنی و حقوق بشری نداشتم.

نیمرخ: گفتید طالبان اشخاصی زیادی را بی‌گناه به زندان می اندازند، تا براساس آمار زندانیان‌شان از نهادها پول بگیرند؟

بلی، طالبان از زندان‌های استخبارات و زندانیان برای خود یک تجارت مدرن ساخته‌اند.

در صحبت‌هایی که بین زندانیان و کارمندان زندان رد و بدل می‌شد، نهادهای مختلفی چون سازمان ملل و سره میاشت برای مصارف هر زندانی روزانه ۹ تا ۱۰ دالر می‌پردازد، که به جیب طالبان می‌رود؛ چون در زندان طالبان برای زندانیان روزانه حتا یک دالر هم مصرف نمی‌شود. غذایی که به زندانیان می‌دهند، مناسب خوراک انسان نیست، تا کسی مجبور نباشد، آن را به لب نمی‌زند.

در داخل زندان، فروشگاه مواد خوراکی هست، اما اجناس را چندین برابر نرخ بازار به‌فروش می‌رساند، که زندانیان از روی مجبوری می‌خرند و مفادش به جیب طالبان می‌رود. از سوی دیگر، پول‌های هنگفتی برای رهایی زندانیان درخواست می‌کنند، مخصوصاً زندانیان سیاسی و یا اعضای خانواده‌ی تجاران که به شیرگاوی آن‌ها مبدل شده‌اند.

نیمرخ: آیا در زندان به وکیل مدافع دسترسی داشتید که از حقوق شما دفاع کند؟  بعد از زندان شرایط جسمی و روانی شما چگونه بود؟

پس از رهایی از زندان، وضعیت روانی‌ام بسیار بد بود؛ هر شب کابوس می‌دیدم و در خواب‌هایم شکنجه می‌شدم. می‌ترسیدم. من دیگر آن شخص گذشته نیستم. تا هنوز سلامتی‌ام را به‌دست نیاورده‌ام. هویت قبلی‌ام در زندان، زیر شکنجه مُرد!

در اثر ضربات شکنجه‌های جسمی با مشت‌ولگد و چکش‌های مخصوص شکنجه از ناحیه‌ی کمرم آسیب دیده‌ام. محل نگهداری ما به‌شدت غیرصحی بود. در زندان آب نبود. حق استفاده از سرویس بهداشتی را بیشتر از سه مرتبه در روز نداشتیم. وقتی از آن‌جا بیرون شدم، تا امروز زخم‌ها و غده‌هایی در بدنم می‌رویند. سردردهای شدیدی دارم. کلیه‌هایم آسیب دیده‌اند. بعد از این‌که مهاجرت کردم، اکنون هم تحت تداوی هستم. در زندان استخبارات طالبان نه من و نه هیچ زندانی دیگری-به وکیل مدافع دسترسی نداشت/ ندارد. ملاقات با خانواده‌های‌شان آرمان زندانیان است.

نیمرخ: چگونه افغانستان را ترک کردید و چه چیزی سبب شد که مهاجرت را انتخاب کنید؟

پس از رهایی از زندان به بغلان برگشتم. مدت‌ مدیدی را به دور از فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری در خانه ماندم؛ یعنی اجازه‌ی هیچ‌ نوع فعالیتی را نداشتم. آن‌جا نیز تهدیدات امنیتی متوجه‌‌ام بود. شب‌ها و روزهایی که اخبار ترور افراد و اشخاص مخالف گروه طالبان، دستگیری معترضان و تشدید سرکوب معترضان را می‌شنیدم، حتا آرامش نسبی‌ام را از دست می‌دادم. برای همین تصمیم به مهاجرت گرفتم به‌سوی ایران رفتم؛ در ایران نیز شرایط برای مهاجران افغانستانی هر روز دشوار تر می‌شد و برای تأمین مصارف زندگی کار هم نمی‌توانستم. تا این‌که به یکی ازکشورهایی اروپایی آمدم. دوباره فعالیت‌های مدنی و حقوق بشری خود را شروع کرده‌ام.

نیمرخ: به‌عنوان آخرین  سوال، پیام شما به مردم افغانستان و سایر جوانان افغانستان چیست؟

پیام من به مردم به‌‌ ویژه مردان کشورم این است که در کنار زنان و دختران افغانستان بایستند و از هر وسیله و امکاناتی در برابر طالبان استفاده کنند؛ بر طالبان و حامیان‌شان فشار وارد کنند، تا از افغانستان خلع قدرت شوند؛ زیرا گروهی نیستند که با آن‌ها سازش شود. مکاتب، دانشگاه‌ها، پارک‌ها، کار و فعالیت را بر زنان منع کرده‌اند. در ضمن، بر لباس و ریش و موی مردان-حتا زندگی خصوصی مردم افغانستان نیز دخالت دارند و محدودیت وضع کرده‌اند.

از جهانیان می‌خواهم که هیچ‌گاهی از این گروه ترویستی حمایت نکنند، حتا زمینه‌ی تعامل با آنان را نیز فراهم نسازند؛ چون مردم افغانستان با طالبان و حامیان‌شان هیچ‌گونه قرابتی ندارند. و این مشخص است که طالبان یک گروه بیرونی و تروریستی هستند که یک روز فرو می‌پاشد؛ اما صدای عدالت‌خواهی مردم افغانستان در حافظه‌ی جمعی باقی می‌ماند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ۱۵ آگستجامعۀ جهانی، آپارتاید جنسیتی، اعتراضات، مشکلات اقتصادی، محدودیت زنان، ممنوعیت تحصیلزندان طالبان
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN