نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

زنی در جست‌وجوی پناه و نان

  • سایه
  • 23 میزان 1404
عکس روایت سایت

صدایش پر از خستگی و درماندگی بود، از پشت تلفن وقتی حرف می‌زد، گاهی حس می‌کردم گریه می‌کند و بعد از خالی کردن بغضِ گلویش، خنده‌ای تلخی می‌کرد و دوباره به حرف زدن ادامه می‌داد.

کامله مهران، دختری 28 ساله است که چرخ روزگار تمام آرزوهایش را از او گرفته و حالا در میان آوارگی و خانه به‌دوشی تقلا می‌کند تا نانی برای خوردن داشته باشد و از سویی بتواند مادر و خواهرش را در افغانستان نیز حمایت کند.

او دانش‌آموختۀ رشته‌ی روان‌شناسی از دانشگاه کابل است و تا قبل از تسلط گروه طالبان بر افغانستان به‌عنوان مشاور و روان‌درمان‌گر در یکی از خانه‌های امن در کابل کار می‌کرد. جایی که بیشتر از ۵۰ خانم را در خود پناه داده بود و کامله نیز به آن‌ها کمک می‌کرد تا با مشکلات‌شان مبارزه کنند. اما حالا خودش در میان انبوهی از مشکلات گیر مانده و نمی‌تواند به خودش کمک کند و کسی هم صدایش را نمی‌شنود.

به گفته‌ی کامله، او هشت ماه بعد از سقوط افغانستان به‌دست گروه تروریستی طالبان، زمانی که تأمین هزینه‌های زندگی‌شان دشوار شد، با پسر مامایش از راه قاچاق راهی ایران می‌شود، بعد از گذشت ۱۳ روز به ایران می‌رسد، هنگامی که داشت در مورد دشواری‌های سفرش قصه می‌کرد؛ چندین‌بار سکوت کرد و بعد از کشیدن آهی ادامه می‌داد: «در مدت چهار سالی که کار می‌کردم، قصه‌های زیادی از رنج و بدبختی زنان را در خانه‌ی امن شنیدم. همیشه فکر می‌کردم، آن زن‌ها همه‌ی‌شان از سنگ بودند که دوام آورده بودند، حالا که خودم بی‌پناه شدم و گاهی با خود فکر می‌کنم، چطور می‌توانم تا فردا دوام بیاورم؟»

او نزدیک به سه سال است که در شهر تهران در یک کارخانه‌ی تولید مواد غذایی، در بخش بسته‌بندی مواد غذایی کار می‌کند، ولی آن‌چه که او در این مدت بیشتر از دست‌مزدش به دست آورده، توهین‌ و تحقیرهایی بوده که از محیط کار تا خیابان از سوی شهروندان ایران بر او روا داشته می‌شود. به گفته‌ی او ایرانی‌ها در همه جا از او و دیگر مهاجران افغانستانی با فحش و ناسزا پذیرایی می‌کنند، به‌خصوص در یک سال اخیر که مهاجرستیزی به اوج خود رسیده‌است.

کامله، حرف‌هایش در مورد تحقیر شدنش از سوی شهروندان ایران را با خنده‌ی تلخی آغاز کرد و گفت: «ماه‌های اول کارم، شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. تمام روز هم‌کاران ایرانی‌ام به من فحش و ناسزا می‌دادند و من شب‌ها گریه می‌کردم. یکی از خانم‌ها که قبلاً شوهرش یک افغانستانی بوده و بعدها از هم طلاق گرفته‌اند، رفتارش با من شبیه یک دشمن واقعی بود، وقتی از نزدیکش عبور می‌کردم از پشتم تُف می‌انداخت.»

در نزدیک به یک سال گذشته که اخراج اجباری مهاجران افغانستانی افزایش یافت او چند بار در معرض اخراج قرار گرفت و به گفته‌ی خودش چانس آورده که هنوز در ایران است و دارد کار می‌کند، این حرفش بیشتر به خاطر مادر و خواهرش می‌گوید که اگر او کار نکند آن‌ها در کابل گرسنه خواهد ماند.

وقتی در مورد کابل قبل از طالبان چیزی می‌گوید، انگار در مورد یک رویا حرف می‌زند یا هم تمام آن روزهای خوب را خواب دیده‌است. زمانی که در مورد آن روزهایش حرف می‌زد، حسرت را می‌شد از صدایش شنید. «روزگار خوبی بود، صبح‌ها وقتی به طرف دفتر می‌رفتم، مادرم با لبخند گرمش مرا بدرقه می‌کرد، تمام روز را با زن‌هایی که از خشونت‌های خانوادگی و از ترس گروه‌های افراطی و تروریستی مانند طالبان، در یک ساختمان سه طبقه پناه آورده بودند، می‌گذراندم و درد دل‌هایشان را می‌شنیدم و به آن‌ها امید می‌دادم تا برای زندگی بهتر تلاش کنند.»

کامله هم‌زمان با کارش، رشته‌ی حقوق را در تایم شبانه در یک دانشگاه خصوصی خواند، به گفته‌ی خودش بعد از این‌که قصه‌های زنان را که هر کدام با تحمل هزار بدبختی توانسته بود به آن سرپناه برسند می‌شنید، تصمیم گرفت تا رشته حقوق را بخواند و وکیل مدافع شود. «من قصه‌های زیادی از بی‌عدالتی‌های جامعۀ مردسالار و مردهای زن‌ستیز که زنان‌شان را به‌گونه‌ی وحشتناکی تحت شکنجه قرار می‌دادند شنیدم و به چشم خود دیدم که هیچ‌کسی حتی آن‌هایی که خودشان را مدافع حقوق زنان می‌دانستند، هیچ ارزشی به زندگی آن زنان نمی‌دادند.»

درست دو سال بعد از آن روزی که کامله تصمیم گرفت، وکیل شود و داشت سمستر چهارم را شروع می‌کرد؛ گروه تروریستی طالبان بر افغانستان تسلط پیدا کرد و تمام آرزوها و تلاش‌های کامله یک شبه از بین رفت. «روزی که کابل سقوط کرد، من دیدم زنانی که در خانه‌ی امن زندگی می‌کردند، چگونه بی‌پناه شدند. همان روز تا ساعت چهار من در خانه‌ی امن بودم و تمام آن‌چیزهایی را که فکر می‌کردم باعث می‌شود زنان شناسایی شوند از بین بردم. یکی از زنانی که از مزار به کابل آمده بود، دست به خودکشی زد و از ترس این‌که دوباره به دست برادرانش بیفتد، خودش را از منزل دوم به زمین انداخت، به سختی او را به شفاخانه رساندیم و خودم به خانه آمدم.»

همچنان بخوانید

روایتِ دختری در محاصره‌ی امر «ثانی»

زندگی در اسارت‌ بی‌خبری؛ یادداشتِ دختری از کابل

هیچ‌چیزی برای از دست دادن ندارم

به گفته‌ی کامله، در یک چشم برهم زدن، خانه‌ی‌ امن تبدیل به خانه‌ای بی در و پیکر شد که خاله مهشید (زنی که دست به خودکشی زده بود)، خودش را از منزل دوم به زمین انداخت و بیشتر از سه ماه مجبور شد روی تخت شفاخانه بخوابد.

وقتی کابل سقوط می‌کند و بعد از مدتی جنگ‌جویان گروه طالبان هم به دنبال دست‌گیری کسانی برمی‌آیند که با مؤسسات حمایت از حقوق زنان هم‌کاری می‌کردند. کامله نیز مجبور می‌شود مدتی را پنهانی زندگی کند و بعد هم محل زندگی‌اش را عوض کند، در همین گیرودار مادرش مریض می‌شود و بخش بزرگی از پس‌انداز کامله برای درمان مادرش مصرف می‌گردد. «وقتی مادرم مریض شد و نیاز به جراحی پیدا کرد، نزدیک به تمام پس‌اندازم مصرف شد و بعد از آن نگران غذای شب و روز بودم، بعد تصمیم گرفتم قاچاقی به ایران بیایم.»

وقتی در مورد سرنوشت زنانی که در خانه‌ی امن بودند از او پرسیدم، گلویش را بغض گرفت و گفت: «من فقط مدتی با چند نفرشان در ارتباط بودم، ولی بیشترشان مجبور شده بودند به همان ظلمی که قبلاً گرفتار بودند، تن بدهند. خاله مهشید هم هنوز درمانش کامل نشده بود که از شفاخانه رفته بود. کاش حالا یکی از آن‌ها کنارم می‌بود و به من یاد می‌داد چطور دوام بیاورم و ادامه بدهم.»

کامله حرف‌هایش را با گفتن این‌که؛ ما محکوم به بدبختی و آوارگی هستیم، قصه‌اش را تمام کرد و هنگامی که داشت خداحافظی می‌کرد، صدای هق‌هق گریه کردنش نیز شنیده می‌شد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: زنان افغانستان ، مقاومت زنان، جنایت طالبان، روایت زنان
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN