نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

عواقب کودک همسری و خشونت خانگی علیه زنان

  • ارزگانی
  • 17 عقرب 1402
A102

نویسنده: سلیمه

«نسمیه»، خانم ۲۸ساله‌ای است که در زندگی با دشواری‌ها و سختی‌های زیادی روبه‌رو شده‌است. او می‌گوید: به خواست خانواده و طبق فرهنگ، رسم و رواج قریه در سن کم ازدواج کردم. در خانهٔ شوهر، تنها حامی‌ام پدر‌شوهرم بود و من را در تمام امورات تشویق و حمایت می‌کرد اما بقیهٔ اعضای خانواده مخالف من بودند و هر کاری می‌کردم آن‌ها کوشش می‌کردند خلاف آن را انجام دهند. من عروس ارشد خانه بودم و نمی‌خواستند امتیاز آن‌ها را بگیرم، گرچه بارها برای‌شان یادآوری کردم که من هم عضو خانوادهٔ شما شده‌ام و از این به بعد زیر یک سقف زندگی خواهیم کرد اما آن‌ها من را به عنوان عضو خانواده‌شان نمی‌پذیرفتند و طوری رفتار می‌کردند که انگار وجود خارجی ندارم.

من مجبور بودم با تمام چالش‌ها و تنش‌های خانوادهٔ شوهرم روبه‌رو شوم، اگر عروس دیگری هم در خانه می‌بود شاید تمرکز همه روی من نمی‌بود و حداقل می‌توانستیم کارها را مشترکاً انجام دهیم و در غم و خوشی تنها نمی‌بودم. همدرد این لحظات سخت مادرم بود، هر گپ و سخنی که می‌شد برای مادرم تعریف می‌کردم و از راهنمایی و تجربهٔ خانه‌داری‌اش استفاده می‌نمودم تا مشکلات و تنش‌های خانوادهٔ شوهرم را به آرامی پشت سر بگذارم. مادرم تا حدی که می‌توانست مرا راهنمایی می‌کرد، دلداری می‌داد و کوشش می‌کرد آرامم کند. مادرم خود را دلیل بدبختی و روزهای سخت من می‌دانست، به آب و آتش می‌زد تا راه را برای من هموار کند تا بتوانم خانه‌داری را یاد بگیرم، خانوادهٔ شوهرم را راضی نگه دارم و به عروس خوب و  نمونه تبدیل شوم، هم‌چنین باعث سربلندی مادر و پدرم شوم. مادرم در مهمانی‌ها و مراسم‌های بزرگ خانوادهٔ شوهرم اشتراک می‌کرد و در انجام کارها کمک و راهنمایی‌ام می‌نمود، تقریباً تمام کارها را انجام می‌داد و متوجه بود که کم و کاستی نباشد تا من از غذای آماده شده امتیاز بگیرم و نزد خانوادهٔ شوهر و مهمان‌ها خوب جلوه کنم. من خانه‌داری را به‌صورت درست یاد گرفتم و تبدیل به عروس خوب و نمونه شدم، گرچه از این حالت مادرشوهر و خواهران شوهرم سخت رنج می‌بردند اما خوشحال بودم که از امتحان آن‌ها سربلند بیرون آمدم.

این اوضاع دیری نپایید که برچسپ عروس نازا بودن را به من زدند. زیرا یک سال بود که اولاددار نشده بودم، از متلک و حرف‌های بی‌جا برای آزار دادنم استفاده می‌کردند، وقتی در این مورد با مادرم حرف زدم، فقط گفت: حوصله کن! این روزها سر هر زنی می‌آید و تو استثناء نیستی. کوشش می‌کردم کنار دیگر زنان قریه بنشینم و تجربه‌های آنان را بشنوم تا بتوانم با خانوادهٔ شوهرم کنار بیایم، اولاددار نشدنم سر زبان قریه افتاده بود، هرجا می‌رفتم زنان قریه پیش‌رو و پشت سرم حرف می‌زدند، هرقدر که کنایه‌ها را نادیده می‌گرفتم باز نمی‌شد، همه من را مقصر می‌دانستند و ملامت می‌کردند، می‌گفتند: مشکل از من است، از کنایه و طعنه‌ها خسته شده بودم و کم‌کم مشکلات روحی و روانی‌ام شروع گشت و روزبه‌روز بدتر می‌شد که به ضرر من تمام شده و لقب”عروس نازای‌ دیوانه ” را زدند. از کنایهٔ زنان قریه ناراحت نمی‌شدم، این‌که می‌دیدم مادرشوهر و خواهران شوهرم با زنان قریه دست به یکی می‌کنند و پشت سرم حرف می‌زنند عذابم ‌می‌داد. شوهرم نیز از این اوضاع به تنگ آمده بود و من را مقصر تمام حرف‌های مردم می‌دانست. با این وجود که از ازدواجم ۱۰ سال می‌گذشت، هنوز هم اولاددار نشده بودم، بالاخره تصمیم گرفتم طلاق بگیرم زیرا زندگی کردن در چنین خانه‌ای دردآور و عذاب‌آور بود، وقتی صحبت طلاق را با مادرم در میان گذاشتم با مخالفت شدیدش روبه‌رو شدم، مادرم گفت: یک دختر با لباس سفید عروس به خانهٔ شوهر می‌رود و با کفن از خانهٔ شوهر بیرون می‌شود، این به این معنی است که تو نمی‌توانی طلاق بگیری و باید تمام مشکلات را تحمل کنی، مادرم گفت: حرف طلاق را دیگر نشنوم، فکر‌ آبروی پدرومادرت باش. با شنیدن این حرف‌ها از مادرم‌ ناراحت شدم، او که تنها حامی و همرازم بود، حالا به من پشت کرده‌است.

با ناامیدی برگشتم به خانهٔ شوهر، آخرین امید پدرشوهرم بود، رفتم نزدش گریه کردم و گفتم: یک راه نشانم دهید، گناه من چیست که اولاددار نمی‌شوم؟ شما خودتان از همهٔ حرف‌ها و کنایه‌های زنان قریه باخبر هستید و می‌فهمید که دختران و خانم‌تان با زنان قریه دست یکی می‌کنند پشت سرم حرف می‌زنند، چرا شما ساکت نشسته‌اید و کاری نمی‌کنید؟ پدرشوهرم گفت: (من در کار زنان خانه دخالت نمی‌‌توانم، خانمم نمایندهٔ من است و تمام امورات مربوط به تو و دخترانم به عهدهٔ او است. نمی‌توانم از او انتقاد کنم که کارش غلط است، او شریک زندگی من است و با تمام مشکلات و سختی‌های زندگی من ساخته‌است،) گفتم: گناه من چیست؟ من چرا باید این حرف و کنایه‌ها را تحمل کنم؟ من عضو خانوادهٔ شما نیستم، شما که قبلاً خوب از من حمایت می‌کردید، حالا چرا به من پشت می‌کنید؟ پدرشوهرم گفت: دیگر راهی ندارم، مجبورم تو و شوهرت را به شهر بفرستم، حداقل از این‌جا دور می‌شوی و مجبور نیستی هر روز زنان را ببینی و حرف‌شان را نادیده بگیری.

از رفتن به شهر هراس داشتم چون هر کسی که به شهر رفته بود با مشکلات اقتصادی روبه‌رو شده بود، می‌ترسیدم اگر شوهرم کار پیدا نتواند، بدون حمایت مالی چطور زندگی کنیم! پدرشوهرم در تصمیم‌اش جدی بود، من و شوهرم را به شهر فرستاد و فقط گفت: کرایهٔ خانه‌تان را می‌دهم و دیگر مصارف به گردن خودتان است.

چهار ماه از آمدن ما در شهر می‌گذشت، خوشحال بودم که از چشم زنان قریه و مادرشوهر دور شده و حالت روحی‌ام بهبود پیدا کرده بود، شوهرم که از تصمیم پدرش سخت ناراحت بود، نارحتی‌‌اش را بر سر من خالی می‌کرد. آمدن به شهر شاید من را از حرف و کنایه‌های مردم خلاص کرده بود اما برای شوهرم به معنی دور شدن از حق ارث و میراث پدری‌اش بود. شوهرم کار نمی‌کرد و چیزی برای خوردن نمی‌آورد، می‌گفت: بگذار از گرسنگی بمیری تا من از شر تو راحت شوم، این‌طور می‌توانم بدون تو به قریه برگردم و به حق‌ام برسم، اگر با تو دوباره به قریه برگردم از خجالت سرم را پیش مردم بلند نمی‌توانم. گفتم: مرا طلاق بده، خودت و مرا راحت کن. حرفم هنوز تمام نشده بود که مرا مورد لت‌و‌کوب قرار داد تا حدی که توان داشت مرا زد، وقتی خسته شد از خانه بیرون رفت. بعد از رفتن شوهرم، زن همسایه به خانهٔ ما آمد و گفت: شوهرت به قریه رفت و گفت مواظب تو باشم. گفتم: من به مراقبت کسی نیاز ندارم، مرا به حال خودم بگذار.

چند روز همین‌طور سپری شد و از شوهرم خبری نشد، کم‌کم امیدم را از شوهرم قطع کردم و شروع کردم به زندگی‌ام سروسامانی بدهم. گلدوزی و خامک دوزی را یاد گرفتم و از آن برای خود منبع درآمد ساختم، کم‌کم مشکلات اقتصادی خانه رفع شد. زندگی در شهر، آن‌هم به تنهایی برایم سخت اما به اندازهٔ زندگی در قریه سخت نبود، بعدها شنیدم که شوهرم زن دوم گرفته‌است، دیگر هیچ‌‌وقت شوهرم را ندیدم، نمی‌توانستم در مراسم‌ها و مهمانی‌های خانوادگی شوهرم شرکت کنم، حتی از محافل خوشی و غم‌شان باخبر نمی‌شدم، زیادتر اوقات پدرشوهرم به خانهٔ من می‌آمد و احوالم را می‌گرفت، مقداری پول به دستم ‌می‌داد و می‌گفت: همین‌ کمک از دستم بر‌می‌آید، شرمنده که نتوانستم از تو خوب مراقبت کنم. من از پدرشوهرم به‌خاطر فرستادنم به شهر ناراحت نبودم بلکه سپاس‌گذارش نیز هستم، زندگی تنهایی در شهر را به زندگی در قریه ترجیح می‌دهم، از گلدوزی و خامک‌دوزی درآمدی که به‌دست می‌آورم را خرج مصارف شخصی و زندگی‌ام‌ می‌کنم.

من با وجود سن کمی که دارم، زن بیوه شده‌ام و نمی‌توانم به ازدواج مجدد فکر کنم، چون ۱۰ سال عمرم را در سختی گذراندم و دیگر نمی‌خواهم این سختی‌ها را دوباره تجربه کنم.

همچنان بخوانید

زن؛ غول زندانی شده در چراغ جادو

روایت مرگ خاموش در ازدواج اجباری

دادگاه‌های بین‌المللی به جنایات ارتکابی علیه زنان افغانستان رسیدگی کنند

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: خشونت خانه‌گیخشونت علیه زنکودک همسری
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN