نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

رویای معلمی و کابوس آوارگی

  • گلچهره
  • 8 حمل 1402
فاطمه نیوشا - مهاجرت

دوران مکتب و دانشگاه یکی از طلایی‌ترین دوران زندگی‌ام بود. در مکتب علاقمند مضامین انگلیسی و کیمیا بودم. علاقه‌ام باعث شد که در پهلوی مکتب کورس انگلیسی را نیز پیش ببرم. در جریان آموزش انگلیسی تا یک‌سال نمی‌توانستم درست تکلم کنم اما هیچ‌گاه ناامید نشدم و به این باور بودم که روزی می‌رسد تا به زبان انگلیسی تسلط پیدا کنم. در امتحان کانکور یکی از انتخاب‌هایم ادبیات انگلیسی نیز بود و به همین رشته نیز کامیاب شدم.

وقتی وارد دانشگاه شدم، دنیایم عوض شد. صفحه‌ی جدید و زیبای زندگی را ورق زدم. با فضا، محیط و فرهنگ متفاوت و آدم‌های مختلف آشنا شدم. دانشگاه از خانه‌ی ما خیلی دور بود. یک ساعت پیاده طرف دانشگاه می‌رفتم و یک ساعت برمی‌گشتم. هیچ یک از هم‌صنفی‌هایم با من هم‌مسیر نبود؛ با آن وجود هیچ‌گاه خسته نمی‌شدم، بلکه با شوق به تحصیلم ادامه دادم.

روز فراغتم یکی از به ماندگارترین روزهای زندگی‌ام است. به چهره‌ی مادر و خواهران و برادرانم گل لبخند می‌دیدم، اما نبود پدر رنجم می‌داد. باز هم مادرم کوشش می‌کرد فقدان پدر را حس نکنم، همانطور که در طول سال‌ها این کار را کرده بود.

پس از مدتی امتحان آزاد دادم و در بست معلمی کامیاب شدم. شغل معلمی یکی از آرزوهای دایمی‌ام بود. قبلا هر وقتی که معلم داخل صنف ما می‌آمد و تدریس می‌کرد، با خود می‌گفتم ایکاش روزی برسد که من هم معلم شوم.

در آن دوره یکی از خلاهای بزرگ در مکاتب فقدان استاد انگلیسی بود، کسی که به شکل حرفه‌ای تدریس کند. برای من جای افتخار بود که مضمون انگلیسی مکتب دخترانه را تدریس می‌کردم. پس از سال‌ها تدریس با کسی که دوستش داشتم، ازدواج کردم. شوهرم شخص تحصیل‌کرده و موفق بود. هردو زندگی قشنگ و مملو از آرزوهای بزرگ را در کابل، پایتخت افغانستان شروع کردیم. در جریان تبدیلی وظیفه‌ام از دایکندی به کابل بودیم که سایه‌ی شوم طالبان بالای آرزوهای ما سایه انداخت و همچون یک صاعقه بر فرق رویاها و خواسته‌های بلند مان اصابت کرد.

روز سقوط یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگی‌ام بود. روزی که اولین بار در جاده عمومی دشت برچی طالب را دیدم، تمام بدنم را لرزه گرفته بود؛ چیغ زدم و پشت سر همسر و برادرم پنهان شدم. پیش خود می‌گفتم همین حالاست که ما را بکشند، از بس جنایت‌های وحشتناک طالبان را شنیده بودم. با گذشت هر روز همه‌جا را وحشت گرفت، کابل تبدیل به یک جسم بی‌روح شد و شهر را سکوت فرا گرفت.

در یکی دو هفته‌ی اول پس از سقوط که مردم از همه‌جا به میدان هوایی کابل هجوم برده بودند، من هم چندین بار با شوهرم به میدان هوایی رفتیم. در آنجا اولین بار شلیک گلوله را از نزدیک دیدم و ترس آن را تا عمق وجودم احساس کردم. جمعیت و شلوغی چنان عظیم بود که جای پا نبود و هوا برای تنفس کم می‌آوردیم. با چشمانم دیدم که یک طالب به صورت زنی سیلی زد و به سینه‌ی طفل چند ماهه‌ شلیک کرد. تمام وجود طفل را خون گرفت و در آغوش مادرش جان داد، اما مادرش از ترس طالب نمی‌توانست دردش را فریاد بکشد.

پس از مواجه شدن با چنین صحنه‌ها، چندین بار وسط جمعیت بی‌هوش شدم و به طور ناباورانه جان سالم بدر بردم. با گذشت هر روز از وطن دلسرد شدم، جایی که روزی گهواره‌ی خواب و آرامشم بود و طنین لالایی‌های مادرم هنوز در گوشم می‌پیچید.

در هیچ جای کابل جایی برای زندگی امن باقی نماند و ما مجبور شدیم که دوباره به روستا برگردیم. سخت‌تر از همه این بود که همسرم راهی مهاجرت شد و طرف ایران رفت. او در اولین فرصت ویزای بشردوستانه‌ی برازیل را اپلای کرد و پس از دو ماه ویزه‌اش آمد. او از ایران به طرف برازیل رفت و در آنجا در صدد طی مراحل کردن کارهای قبولی من به برازیل شد.من چون پاسپورت نداشتم ماندم. پس از ماه‌ها تلاش و انتظار بالاخره پاسپورت گرفتم و طرف ایران رفتم و از آنجا به طرف برازیل رفتم.

سختی‌های مهاجرت شروع شد. دوری از وطن، دوری از خانواده، زندگی در کشور بیگانه و با مردم بیگانه واقعا برایم سخت و دشوار بود. مدت چند ماه در کمپ ماندم. در یک اتاق بیست نفر زندگی می‌کردیم؛ مردها یکطرف بود و زن‌ها یکطرف. دیوانه کننده بود ولی مجبور بودم تحمل کنم.

همچنان بخوانید

افغانستان؛ تکرار دومینوی جنگ و مهاجرت

روزگار فعلی ما غم‌انگیز است اما نسل ما نسل ۱۹۹۰ نیست

فعالان حقوق زن در تبعید؛ از بی‌سرنوشتی تا خطر زندان و اخراج اجباری

هرلحظه برایم مثل سال می‌گذشت. زبان مردم برازیل بسیار متفاوت بود و هیچ چیزی نمی‌دانستم. از فرهنگ شان چیزی نمی‌فهمیدم. زندگی در آنجا سخت و دشوار بود و بودن در آنجا هیچ آینده‌ی خوبی نداشت. لذا تصمیم گرفتیم به طور قاچاقی(غیرقانونی) به طرف ایالات متحده امریکا برویم.

ده نفر بودیم. غذای مان را داخل موتر می‌خوردیم. در جنگل‌ها زیر خیمه می‌ماندیم. به صورت مداوم باران می‌بارید. از آب‌ها و دریاها پیاده رد می‌شدیم و نان و غذایی که با خود داشتیم خیس می‌شد ولی مجبور بودیم بخوریم تا انرژی برای دویدن داشته باشیم.

سختی‌هایی را که در مسیر راه قاچاقی کشیدم نمی‌شود با کلمات بیان کرد. آنچه را که نباید می‌دیدم، دیدم. کشتی و دریا و جنگل و پیاده‌روی زیاد، واقعا برایم قابل تحمل نبود، اما چاره‌ای جز تحمل و دوام نداشتیم. در مسیر راه هم دزد‌ها و هم پولیس‌ها با جبر از ما پول می‌گرفت. جنگل پاناما را که هرگز نمی‌توانم از یاد ببرم. گذر از جنگل پاناما یکی از سخت‌ترین قسمت مهاجرت بود. یکی از دوستانم توان دویدن را نداشت، مجبور شدیم راه دو روزه را در چهار روز طی کنیم.

اکنون در یکی از ایالت‌های امریکا زندگی می‌کنیم، اما سرنوشت ما تاهنوز درست مشخص نشده است. آنچه در این سفر پرماجرا همواره به ذهنم تکرار می‌شد، تلاش و تقلای من و همنسلانم برای زندگی متفاوت در داخل افغانستان بود، زندگی که خودمان در ایجاد آن نقش داشته باشیم. اما با سقوط نظام جمهوری و روی کار آمدن طالبان که منجر به حاکمیت وضعیت خفقان و فقر و بیکاری در کشور شده است، انگیزه و امکان زندگی انسانی از مردم گرفته شد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: زنان و مهاجرت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 3

  1. روبینا عزیزی says:
    3 سال پیش

    سلام به شما من هم میخواستم یکی از نوشته هایم را ارسال کنم و لطفا به نشر برسانید

    پاسخ
  2. محمد says:
    3 سال پیش

    هزاران انسان دچار این مصیبت شده در این برزخ روی زمین

    پاسخ
  3. ahmad shah says:
    3 سال پیش

    ببینید زمانی را به یاد آورید که روزانه به تعداد 200 تا 300 نفر کشته می‌شدند ، جزایر قدرت در هر گوشه و کنار وطن حاکم بود ، هیچ کسی در مورد منافع ملی فکر نمی کرد ، موبایل و پول را به زور لندغر ها از هر کس می‌گرفتند ، ناموس افغانستان در میدان هوایی بگرام لیلا م بود ، که من خود شاهد آن استم عواید گمرکی به جیب چند تا لندغر بی کفایت می‌ریخت در دستگاه های تلویزیون ها عفت زنان و دختر خانم ها لیلام بود ، اجنبی های وحشی متجاوز با تانکها و سلاح های ثقیلۀ شأن در هر نقاط وطن گشت و گذار میکردند ، اما حالا نه لندغری وجود دارد و نه هم متجاوزی ، آنانیکه از طالب ترس و وحشت میکنند آنها همان خاینینی استند که در گذشته مرتکب جنایات بی شمار گردیده و از محاکمۀ خود می هراسند ، من با فامیلم که یک تاجیک تبار استم در خانۀ خود در کابل نازنین زندگی میکنم هیچ کسی به ما مزاحمت نکرده و نه کاری با ما دارند بلکه گاه گاهی در چک پواینت ها بسیار احترام و عزت هم میکنند ، براستی که مردم افغانستان بسیار مردم نمک حرام بوده نه خودشان چیزی استند و نه هم دیگران را به کار می مانند . و این دختری که در قصه ذکر شده از کلتور افغانی بسیار دور استند چرا که بعضی لغات ایرانی را در جملات خود استعمال کرده آمد و به آن افتخار هم میکنند ، هزاره باید به لهجۀ هزارگی هم بنویسد و هم صحبت کند ، افتخار به لهجۀ خود بهتر است نه لهجۀ ایرانی اجنبی بیگانه.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN