نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

افسانه‌های مادر بزرگ از آغاز دنیا؛ درنگی بر مجموعه داستان «سرمه و سیاهی»

  • نیمرخ
  • 16 اسد 1404
فروزان امیری

نویسنده: نریمان

درآمد

«سرمه و سیاهی» مجموعه داستان کوتاه فروزان امیری است که در بهار ۱۴۰۰، از سوی انتشارات «آن» و انجمن ادبی هرات منتشر شده است. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه می‌شود. اغلب این داستان‌ها، زن‌محور هستند. زنانی که اندوه دارند، زخم دارند، دردهای فرو خفته در گلو دارند؛ دردهایی که اینک صدا شده‌اند. فریادی که در سکوت مطلق، آشوب افکنده است. این زنان، بار سنت‌های انسان‌کُش را بردوش می‌کشند، تا ماهیت جامعه را نمایش دهند؛ جامعه‌ای-که زنان را نمی‌شناسد. زنان را در میان حصارهای خانگی دربند کشیده است که بپزند، بزایند، بپوسند و خاک شوند. زنان این داستان‌ها یا عاشق‌اند، یا بیوه، یا قربانی ازدواج‌های اجباری شده‌اند. یا تحت سیطره‌ی حاکمیت مردانه، از رؤیاهای‌شان دست شسته‌اند. و اجساد رؤیاهای‌شان را درون کهنه‌قبرهای تاریخ مدفون کرده‌اند. شاید برای عصری که زن بتواند بخواند، برقصد و آزاد باشد؛ یعنی بی‌اتکا به دیگری، حضور و معنا داشته باشد.

مردان این داستان‌ها نیز غمگین‌اند و ملال‌های شرقی دارند. زیر بار اندوهان‌شان خم شده‌اند و یادشان رفته که در کجای زندگی قرار دارند؛ در صحنه‌ای از زمان، در لحظه‌ای از تاریخ، در حافظه‌‌ی مکان، فراموش شده‌اند. این فراموشی، حکم مرگ را دارد. هر لحظه که از دهلیز‌های حافظه‌ بگذرد، انسان را میخ‌کوب می‌کند؛ پشت پنجره‌ای، وسط خیابان، در اتاق زایمان، لای قصه‌های مادرکلانی-که افسانه می‌گفت، تا خواب بچه‌ها را شیرین کرده باشد… و درختی که هنوز پابرجاست و پنجره‌ای که بسته نمی‌شود.

در این یادداشت مختصر به بررسی داستان کوتاه «بوی مرگ» پرداخته‌ام. در حالی‌که داستان‌های دیگر این مجموعه نیز زیبا هستند و جذاب و خاطره‌انگیز و گریه‌آور… اما این «بوی مرگ» به‌ دماغ ذوقم نشست و مرا بیشتر به‌تأمل در پیرامون کلمه‌‌ی «عشق» واداشت؛ کلمه‌ای که هیچ‌وقت نفهمیدم چیست و چطور در مغز استخوان آدمی نفوذ می‌کند، تا سیل خون راه بیفتد و یکی را که مثل خواب ساعت چهار صبح می‌خواهیم، دیگر حس نکنیم. خاطره شود و اسمش برود روی سنگ سفیدی بدرخشد. عشق، تنها سلاحی است که در بی‌صدایی مطلق، آدم را ذوب می‌کند. سکه‌ی عشق اگر وارونه بیفتد، چشم عاشق خون گره می‌کند.

خلاصه داستان

«بوی مرگ»، داستان تکان‌دهنده‌ای است که در ذهن خواننده باقی می‌ماند. یوسف، عاشق اقلیما است. این عشق در دوره‌ی کودکی اتفاق افتاده است. در دل شب‌هایی که مادر بزرگ قصه می‌گوید و توت و چهارمغز بخش می‌کند، تا دهن بچه‌ها را شیرین کند. یوسف در کوره‌ی عشق اقلیما در کمال آرامش می‌سوزد؛ ولی دم نمی‌زند؛ انگار صدایش را به باد هوا بخشیده باشد که مسافر شود. آرام و ساکت است و در دل سکوت، گریه می‌کند؛ گریه در ژرفنای سکوت، فاجعه است. اما اقلیما، فرهاد را دوست دارد. این عشقِ یک‌طرفه، دستان یوسف را به خون فرهاد آلوده می‌کند. در نهایت، فرهاد را با چاقو می‌کُشد و جسدش را در چاله‌ای می‌اندازد. پس از چندی، جسد را از میان چاله بیرون می‌آورد و پشتِ پنجره‌‌ا‌ی خانه‌ی دختر حاجی ارباب می‌گذارد. این‌همه در خفقانی که حاکم هست، اتفاق می‌افتد. آب از آب تکانی نمی‌خورد و برگی از درخت رها نمی‌شود؛ چون استبداد، نبض کشور را در اختیار دارد، ترور و سَرگم‌شدن، غم‌انگیز نیست؛ وقتی که زبانِ فریاد دوخته شود و ابراز نارضایتی در برابر وضع موجود، دامن مرگ را فراخ‌تر پهن کند.

درون‌مایه‌ی داستان

«بوی مرگ»، روایتی از برادرکشی است. اسطوره‌ای که پایان‌پذیر نیست. تا جهان هست، ادامه دارد. قابیل به خاطر علاقه و زیباییِ خواهرش اقلیما، هابیل برادرش را به قتل رساند، تا با او ازدواج کند؛ اما آواره شد. در این داستان نیز، این اسطوره در میان دو دوست اتفاق افتاده است. یوسف و فرهاد، دوستان همدیگر هستند. زیر یک سقف بزرگ شده‌اند. هر دو پای قصه‌های مادربزرگ نشسته‌اند. اما عشق، این مقوله‌ی ناشناخته‌ی جهان، دامن یوسف را می‌گیرد، تا با چاقو بازی کند و رنگ سرخ را بیشتر بشناسد. در نهایت، دوستش را از میان بردارد. این حذف، نتیجه‌ای ندارد، جز آوارگی یوسف و درگیری باخود. رفت ‌و برگشت در میان خاطره‌های گذشته؛ خاطره‌هایی که تداعی‌کننده‌ی گیسوان پیچ‌درپیچ اقلیما هستند.

این داستان، بازتاب‌دهنده‌ی سنت‌های حاکم در جامعه است؛ سنت‌هایی که به اشکال گوناگونی از انسان‌ها قربانی می‌گیرد و تا لبه‌ی پرتگاه می‌کشاند و از نعمت زیستن محروم می‌سازد. منعکس‌کننده‌ی فرهنگی است که در اندیشه‌ی پوسیده‌ی دیروز به حیات خودش ادامه می‌دهد. نویسنده با انگشت‌‌گذاشتن روی این زخم‌ها، ذهن خواننده را به تکان وامی‌دارد. او را در لابه‌لای کلمات می‌کشاند، تا ماهیت اجتماع خود را بشناساند و سرچشمه‌ی زخم‌ها را نشانش دهد. او را با واقعیت و کُنه‌ی فرهنگ و تاریخ خودش مواجه می‌سازد. این داستان، جنایت یک عشق نافرجام را در بطن خود حمل می‌کند که ریشه در  کینه و حسادت دارد‌. بازتولید اسطوره‌ای است که همواره تکرار می‌شود.

همچنان بخوانید

رونمایی «رد پای درخت» و «بلخینه‌ها» آثار تازه‌ی لیلی غزل

رحم پاره؛ ایستادگی در برابر فراموشیِ رنج است «گفت‌وگو با تمنا ایثار»

انتشار رُمان «دفی برای گلسا»؛ اثر منیژه باختری

پیرنگ یا طرح داستان

سیر رخ‌دادن وقایعِ روایت را پیرنگ می‌گویند. پیرنگ در حافظه‌ی خواننده می‌ماند… خواننده‌ی هوش‌مند نه‌تنها می‌خواهد بداند چه اتفاقی افتاده است، بلکه چرا اتفاق افتاده است و چه معنایی دارد… پیرنگ زندگی نیست؛ پیرنگ چیدن وقایع به طریقی است که تلقی نویسنده را از زندگی انسان بیان می‌کند. پیرنگ به دو نوع کلی خطی و غیرخطی تقسیم می‌شود. در پیرنگ خطی، رخدادها از اصل علت و معلول پیروی می‌کنند و هر رخداد، نتیجه‌ی رخداد قبلی است. اما در پیرنگ غیرخطی، رویدادها متوالی پیش نمی‌روند؛ واقعه‌ای دلیل واقعه‌ی بعدی نیست و گویی از رویدادی به رویداد دیگر پرت می‌شویم. (عشریه، ۱۳۹۹: 59)

داستان بوی مرگ، به صورت غیرخطی و با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن، روایت شده است. وقایع در داستان به صورت ناپیوسته و غیرمتوالی اتفاق می‌افتد؛ طوری که خواننده در بین زمان حال و گذشته در رفت‌ و برگشت قرار می‌گیرد. نویسنده برای این فرو رفتن در گذشته و حال–نشانه‌هایی را جلو چشم مخاطب قرار می‌دهد؛ گاه با صدای مادر بزرگ، گاه با موهای پیچ‌درپیچ اقلیما! این داستان با نظرگاه دانای کل نو روایت می‌شود. شخصت اصلی آن یوسف است و داستان توسط نویسنده روایت می‌شود.

نثر این داستان، نثر پُخته‌ای است که حکایت از ریاضت بسیار نویسنده در این مسیر می‌کند. نثری که گاه قواعد دستوری زبان را می‌شکند و جای گزاره و نهاد را تغییر می‌دهد، گاه جرأت نمی‌کند برعکس ساختار متداول زبان–حرکت کند. همچنان، یکی دیگر از نقاط قوت این داستان، شاعرانه‌گی در زبان روایت است. همین‌طور کاربرد استعاره و تشبیه و ضرب المثل‌هایی که حامل بار معنایی عمیقی هستند. علاوه‌بر آن، استفاده‌ی بجا از رنگ‌های سرخ و زرد و کبود در فرایند شکل‌گیری داستان، تأثیرگذار تمام شده است. نویسنده، طوری با رنگ‌ها بازی کرده که بو و طعم آن‌ها ملموس است. تا آن‌که ماجراها را بیان کرده باشد، نشان داده است و خواننده با تصاویر و صحنه‌های سینمایی مواجه می‌شود.

«بوی مرگ، همه جا را پر کرده است، بوی خون تازه. پلک‌هایش سنگینی می‌کند… مزه‌ی تلخ دهنش را توت‌های خشک و افسانه های مادر بزرگ شیرین می‌کند. مشتی توت خشک دیگر را مادر بزرگ داخل دست‌های کوچک‌شان می‌ریزد؛ تکانی به عینکش می‌دهد و فتیله‌ی چراغ رکابی را پایین می‌کند…» (45)

نام گذاری شخصیت‌ها

آنچه که در این داستان، بسیار جالب و قابل توجه است و ذهن خواننده را درگیر می‌سازد، اسامی شخصیت‌های داستان است. یک شخصیت با اسمی که نویسنده برایش برمی‌گزیند، جان می‌گیرد. در واقع، هویت می‌یابد. گزینش اسم واقعی به مثابه‌ی شناس‌نامه صادر کردن برای شخصیت است. آنچه که در این مورد، بسیار مهم است، باید نام شخصیت با مکان وقوع داستان هماهنگی داشته باشد. همچنان بستر زمانی آن مدنظر گرفته شود. اسم شخصیت با پیشینه‌ی مذهبی آن همخوانی داشته باشد. در این داستان، اسم‌های یوسف، فرهاد، اقلیما و داوود، هریک نمادی را در بطن خود حمل می‌کند. این‌ نام‌ها در ذهن خواننده باقی می‌ماند. طوری که مرسو، آیدین، بابا گوریو، زوربا و راسکولینکف باقی مانده است. بنای هر داستان و رمانی بدون شخصیت‌پردازی جذاب و واقعی فرو می‌ریزد.

«چه می‌کنی یوسف؟ پاهایت را پس کن کمرم را درد گرفت.

سریع خودش را کنار می‌کشد و از این‌که ناخواسته باعث ناراحتی اقلیما شده، اندوهگین می‌شود که صدای فرهاد فضای خانه را پر می‌کند.» (49)

لحن و فضا

لحن داستان «صدا»یی است که داستان با آن گفته می‌شود و تلقی‌ای نویسنده است که این صدا نشان می‌دهد. داستان بدون لحن، جز تصویر و صدایی مرده، چیز دیگری نیست. (عشریه، ۱۳۹۹: ۵۷)

هر داستان یک صدا، یک ملودی، یک امضای خاص دارد که می‌تواند عاشقانه، دلهره‌آور، مضطرب، غم‌انگیز، مأیوسانه، طنزآلود و حسرت‌بار باشد. لحن در داستان «بوی مرگ»، مأیوسانه‌‌ی اندوه‌بار است که درون‌مایه‌ی داستان را القا می‌کند. این لحن در کلیت ساختار داستان سایه افکنده و سلطه‌ی آن، نثر را تصویری ساخته است. نثری که تک‌تک کلماتش اندوه را شریک روح خواننده می‌سازد‌-که با سرنوشت شخصیت‌ها همذات‌پنداری ایجاد کند‌.‌ حتا حرکات انگشتان یوسف بر سقف و سینه‌ی دیوارهای اتاق، لحنی دارند که دلهره‌ی درونی مخاطب را بیش‌تر می‌کند.

«فضا، سایه‌ای است که داستان در اثر ترکیب عناصرش بر ذهن خواننده می‌افکند. این سایه، در بافت و جوهره، یک‌دست و بدون تغییر است.» (مستور، 1395: 49) فضا در این داستان، آکنده از ترس و وحشت است. داستان با کشتن فرهاد شروع می‌شود و با بیرون آوردن جسدش از داخل چاله–به پایان می‌رسد. این فضا، بیشتر به فضای حاکم در داستان‌های کوتاه ادگار آلن‌پو نزدیک است؛ زیرا سرد و بی‌روح و اضطراب‌آور است. هر لحظه دلهره و نگرانی ایجاد می‌کند. همچنان مخاطب را وامی‌دارد که داستان را تا پایان ادامه دهد؛ برای این‌که انگیزه‌ی قتل روش شود. سرانجام، داستان با پایان باز-تمام می‌شود. البته این پایان، بسیار بجا و آگاهانه در داستان اتفاق افتاده است که خواننده را به تأمل و تفکر دعوت می‌کند، تا پایان قطعی داستان را حدس بزند.

«مثل همیشه از آن‌جا خیره می‌شود به پنجره؛ دلش هوای نوازش‌ موهای پیچ‌پیچی اقلیما را می‌کند. هوای کنارهم‌بودن را. اما فرهاد را می‌بیند که پایین پنجره افتاده و چکه‌ چکه‌های خون که از شیشه‌ی پنجره بالا می‌روند. می‌پیچند به پاهای سفید و دست‌های نازک اقلیما! و نقش‌هایی درهم و مارپیچ…» (51)

پایان سخن

فروزان امیری، نویسنده‌ای هست که با کلمه معرفت دارد و داستان را می‌شناسد. همچنان در بیان زنانه، قدرت فوق‌العاده‌ای دارد. در اغلب این داستان‌ها، صدای نویسنده-طنین‌انداز است و عطر زنانگی را پخش می‌کند. گاهی که می‌کوشد در هیأت یک مرد در داستان ظاهر شود و به روایت ماجرا بپردازد، صدایش گم می‌شود. دیگر زن نیست. تنها جایی که انسان می‌تواند در جلد دیگران نفوذ کند و از دید آنان به جهان بنگرد؛ جهان داستان است که مرز نمی‎شناسد و جغرافیای تعریف‌شده‌ای ندارد. فقط در دنیای داستان است که می‌توانی به شکل‌های گوناگونی ظاهر شوی! و از عقاید و باروهایت صحبت کنی. او نویسنده‌ای هست که نثر خاص خودش را کشف کرده است و جامعه را شبیه خطوط دستانش می‌شناسد. از سنت‌های حاکم به درک و شناختی رسیده است. در واقع، کاشف رنجِ زنانی است که با درد و اندوه بزرگ شده‌اند، با سقط رؤیاهای‌شان به دل خاک رفته‌اند.        ‌

منابع

1.‌ عشریه، مهران (1399)، شاعرانگی در داستان کوتاه، انتشارات مروارید، تهران؛

2.‌ امیری، فروزان (1400)، سرمه و سیاهی، مجموعه داستان کوتاه، انجمن ادبی هرات و انتشارات آن، هرات؛

3.‌ مستور، مصطفی (1395)، مبانی داستان کوتاه، چاپ هشتم، نشر مرکز، تهران.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ادبیات مهاجرتادبیات و شعر
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN