نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

افغانستانِ آفلاین؛ روایت یک خبرنگار زن از کابل

  • نیمرخ
  • 14 میزان 1404
قطع انترنت سایت

راوی: صنم مراد

ساعت چهار عصر بود و یک ساعت بعد قرار مصاحبه‌ای با فردی­ داشتم که در بیرون از افغانستان زندگی می‌کند و حدود دو ساعت تفاوت زمانی داشتیم. همزمان باید برای میزبانی از خانواده­ای که به تازگی از ایران برگشته بودند و در مسیر هرات تا کابل بودند آماده می‌شدم. ساعت چهار و نیم بود که از هرات تماس دریافت کردم، ولی صدا قابل تشخیص نبود، این‌بار خودم تماس گرفتم بازهم نتوانستم صدا را واضح بشنوم. متوجه شدم که آن‌ها در مسیر راه هستند، شاید نیمه شب به کابل برسند.

عقربه‌ی ساعت 4و 55 دقیقه عصر را نشان می‌داد، به مصاحبه شونده‌ام پیام گذاشتم تا در دست‌رس باشد و چند دقیقه بعد تماس خواهم گرفت، اما پیام‌ها دومی و سومی ارسال نشد و در حالت انتظار ماند، متوجه شدم که خط وای‌فای از کار افتاد، این‌بار تلاش کردم انترنت موبایلم را روشن کنم، اما موفق نشدم، فکر می‌کردم مشکل از موبایلم باشد و چند بار آن را خاموش و روشن کردم و همچنان سیم کارت را کشیدم، اندکی بعد در کنار قطع انترنت، آنتن شبکه های مخابراتی هم مسدود شد.

هر لحظه منتظر بودم تا انترنت وصل شود، از یک‌سو قرار مصاحبه داشتم، از سوی دیگر خانواده‌ی که در مسیر راه بودند نیز آدرس خانه را نداشتند و نیاز به راهنمایی داشتند. وقتی برای خرید بیرون رفتم، انتظار داشتم کسی از ماجرا خبر داشته باشد؛ اما هیچ‌کسی نمی‌دانست چی اتفاقی افتاده است.

در خانه تلویزیون روشن بود و ما هم دنبال این بودیم که از اخبار بفهمیم چه اتفاق افتاده، خبرنگار شبکه طلوع ‌نیوز در اولین ساعات قطعی انترنت، روی صفحه‌ی تلویزیون آمد و در حالی که صدا و تصویرش واضح نبود از قطع شدن انترنت و شبکه‌های مخابراتی در سراسر افغانستان خبر داد، خبرنگار به تاثیراتی ناگوار آن روی زندگی مردم، خدمات بانکی، فعالیت‌های رسانه‌یی و کسب وکار اشاره می‌کرد، ولی من هر لحظه نگران‌تر می‌شدم که قرار است در سایه‌ی سکوت و بی‌خبری چه اتفاق دیگری بیافتد.

تمام شب، چشم به صفحه‌ی تلفون بودیم که به انترنیت و شبکه‌های مخابرای وصل شده یا خیر، در این گیرودار گاهی صدای شلیک گلوله از چند نقطه‌ در «شهرک حاجی‌ نبی» شنیده می‌شد؛ البته که این اتفاق معمول است و هر نیمه شب صدای گلوله از آن‌ اطراف شنیده می‌شود.

پدرم تلاش می‌کرد این اتفاق‌ها را کنار هم بچیند و حد اقل برای خودش جوابی پیدا کند، بعد می‌گفت در این اواخر حرف‌های ترامپ در مورد پس گرفتن میدان‌هوایی بگرام، آمدن هیئت امریکایی به کابل و همینطور قطع شدن خدمات انترنت و موبایل بی‌ربط نیستند و ممکن است یک تحول در راه باشد و آن شب تا صبح بیدار بودیم.

در این میان، من به عنوان خبرنگار که بعد از تسلط گروه طالبان تمام راه‌های ارتباطی با منابع ام انترنتی است، نمی‌دانستم چگونه این وضعیت را گزارش کنم، برای تولید محتوا و تماس با منابع چی‌ راهکاری را دنبال کنم، در اولین روز قطع شدن انترنت در برنامه­ای که از سوی یک نهاد غیر دولتی برنامه ریزی شده بود دعوت بودم، با آن‌که زمان و مکان آن از قبل تعیین شده بود، ولی مطمیئن نبودم که برنامه­ای برگزار خواهد شد یا خیر.

حدود ساعت هشت صبح از خانه بیرون شدم، کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های کابل خلوت‌تر از هر روز بود، و سرک اصلی هم بر خلاف هر روز خلوت بود، تا این‌که به مرکز شهر رسیدم و کم کم رفت و آمد زیاد شد و شهر حال و هوایش بهتر شد. مردم همه ناراحت و خشمگین بودند می‌گفتند: «از قرن 21 به عقب کوچ کردیم فردا شاید وسایط نقلیه هم منع شود و از حیوانات استفاده کنیم.»

در داخل موترهای شهری همه در مورد میدان‌‌هوایی بگرام و حمله احتمالی امریکا به افغانستان حرف می‌زدند و بسیاری از آن‌ها در خفای خودشان با هم خوشحالی می‌کردند که شاید گروه طالبان دوباره نابود شود. راننده‌ی تکسی که پیرمرد ریش سفید بود و شاید سرنگونی چندین حکومت را دیده بود با لهجه کابلی اصیل میگفت: «ما بخواهیم یا نخواهیم طالب زیاد دوام نخاد کد، اما کاش زودتر گم شوند، مردم از فقر، گرسنگی و ظلم این‌ها تکه تکه شدند.»

همچنان بخوانید

محدودیت بر شبکه‌های اجتماعی و اینترنت در افغانستان؛ مانعی برای آزادی بیان و سد راه مقاومت زنان

خانه‌داری؛ شغل بیست‌‎وچهار ساعته بدون مُزد

رونمایی «رد پای درخت» و «بلخینه‌ها» آثار تازه‌ی لیلی غزل

در میان این خوشبینی‌های که در مورد نابودی حاکمیت گروه طالبان بود، کسانی هم بودند که برای شرایط اضطراری آمادگی می‌گرفتند؛ زنی میان‌سالی که در مسیر اولین ایستگاه کنارم نشسته بود می‌گفت: «وضعیت ممکن است بدتر از این شود، می‌خواهم به بانک بروم و اگر ممکن بود از حسابم پول بگیرم و مواد غذایی بخرم.»

نمای داخل شهر، همچنان رفت و آمد موترهای جنگجویان گروه تروریستی طالبان نیز همه چیز را غیر عادی نشان می‌داد، ایست‌های بازرسی در سطح شهر بیشتر شده بود، تکسی‌ها و سایر وسایط نقلیه به گونه دقیق بررسی می‌شد و همین‌طور مأموران امر به معروف طالبان نیز بیشتر از هر زمان دیده می‌شدند.

وقتی به محل برگزاری برنامه رسیدم، برخلاف تصورم بیشتر اشتراک کننده‌ها آن‌جا بودند. همزمان با این ذهنم درگیر بود که خانواده‌ای که از هرات به کابل میامدند، کجا رسیده، طبق فاصله که هرات تا کابل دارد، حدس می‌زدم ساعت یازده صبح به کابل برسند،  بعد از پایان برنامه منطقه‌ی «کمپنی» رفتم، تا آن‌ها را به خانه بیاورم، تمام شرکت‌های مسافرتی را به دنبال آن‌ها گشتم ولی نتوانستم پیدای‌شان کنم. سر انجام تصمیم گرفتم به خانه بروم و نمی‌دانستم غیر از این‌جا، ممکن است در کجا پیاده و یا هم رفته شده باشند؛ به خاطری‌که جز ما در کابل دیگر کسی را نمی‌شناختتند.

در مسیر برگشت به خانه، قسمت‌های از شهر که صبح ساکت و خالی بود، دوباره پر رفت و آمده و شلوغ شده بود، این حالت به خاطر عادی بودن وضعیت نبود، بلکه مردم مجبور هستند در هر حالتی باید از خانه‌های شان بیرون شوند تا چیزی برای خوردن داشته باشند، وضعیت معیشتی مردم پس از حاکمیت گروه طالبان به گونه‌ی رقم خورده است که همه درگیر پیدا کردن یک لقمه نان هستند و به اتفاق‌های دیگر خیلی فکر نمی‌کنند و به نحوی با بدختی شان خو گرفته‌اند.

در مسیر راه فکر می‌کردم، شاید پدرم قبل از من به دنبال مهمان‌ها رفته باشد، ولی وقتی خانه رسیدم، همه نگران بودند و این که مبادا برای من اتفاقی افتاده باشد و همچنان مهمان‌ها در بی‌خبری کجا رفته باشند. یکی از نگرانی همیشگی خانواده ام این است که مبادا نیروهای طالبان مرا شناسایی کرده و دست‌گیرم کنند.

آن روز هیچ راهی نبود تا مهمان‌ها را پیدا کنیم و تمام روز در نگرانی گذشت، پدرم تمام روز در خانه راه می‌رفت تا استرسش را کنترول کند، از سوی دیگر هیچ کسی نمی‌توانست بیرون برود، به خاطریکه هیچ گونه راه ارتباطی وجود نداشت، تا از هم دیگر احوال بگیریم، وقتی شب دوم فرا رسید، احساس می‌کردم تاریک‌تر و ترسناک‌تر از همیشه است، واقعیتش هم همین‌گونه بود.

فردا وقتی از خواب بیدار شدم، خواهرم نا آرام‌تر از همه بود، او پس از بسته و محدود شدن آموزشگاه‌ها، آموزش زبان انگلیسی را به گونه‌ی آنلاین تعقیب می‌کند و کلاس‌هایش یک روز در میان برگزار می‌شود. آن‌روز او و تمام دخترانی که از افغانستان این برنامه را تعقیب می‌کردند برای بار دوم محرومیت از آموزش را به دستور رهبر گروه طالبان تجربه کردند، همچنان برادرم که بخش بزرگ از هزینه‌های زندگی‌اش را از تولید محتوا در فضای مجازی به دست می‌آورد نمی‌توانست کاری انجام بدهد، این یعنی بیکاری او و بی‌سرنوشتی خواهرم و همچنان سردرگمی من و تنگ‌تر شدن دیوارهای زندان در جغرافیایی افغانستان.

صبح روز دوم دوباره از خانه بیرون شدم و به خانواده گفتم اگر خبری از جنگ و درگیری بود، زود برمی‌گردم و پدرم هم برای گرفتن پول به بانک رفته بود، حدس می‌زدیم که بانک بسته باشد ولی باید برای ادامه دادن تلاش می‌کردیم، پدرم تصور می‌کرد اگر اتفاقی مانند 15 آگست تکرار شود، باید راه و پولی برای بیرون شدن از افغانستان داشته باشیم.

در شهر همچنان همه سر درگم بودند و منتظر اتفاقی که در خوشبین‌ترین حالت نابودی گروه طالبان است، آن‌های که از خانواده‌های شان به نحوی دور بودند نگران آن‌ها بودند و همه در بی‌خبری و سکوت مضطرب و حیران بودند، نزدیک به 48 ساعت بود که ارتباط افغانستان در بیرون و داخل قطع بود. آن‌های که در بیرون از افغانستان بودند، انتظار هر اتفاق را در داخل داشتند، از جنگ گرفته تا هر اتفاق دیگر، من به عنوان خبرنگار در این میان خودم را گم کرده بودم، نمی‌توانستم آن‌چه در داخل افغانستان اتفاق افتاده بود را گزارش کنم؛ البته که به جز از کار افتادن شبکه‌های مخابراتی و انترنت چیزی هم نمی‌دانستم، تمام کارهایم نیمه تمام مانده بود مصاحبه‌ی که قرار بود آن روز نشر شود و کارهای که برای روزهای آینده برنامه ریزی کرده بودم.

در پایان روز دوم، پدرم از اتاقش بیرون شد و با خوشحالی تمام گفت؛ «آنتن‌ها وصل شد»، اولین کاری که انجام داد به مهمان‌های که بدون شک از هرات به کابل رسیده بودند و ما از آن‌ها خبر نداشتیم تماس گرفت و آن‌ها را در یک مهمان‌خانه در «گولایی دواخانه‌» پیدا کرد و من هم در اولین تماس به گروه کاری رسانه، خبر دادم که انترنت‌ها در افغانستان وصل شده و ممکن است دوباره قطع شود، هر چیزی را که تا آن لحظه دیده بودم به همکارانم در بیرون از افغانستان گزارش دادم تا آن‌ها در مورد آن بنویسند.

وقتی به خواهر و برادرم نگاه کردم، متوجه شدم که دوباره امید در چشمان‌شان تار دوانده و خوشحال بودند، با خودم فکر کردم، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که انترنت و دست‌رسی به خدمات ارتباطی یکی از ساده‌ترین و عادی‌ترین حق مردم است، ولی در افغانستان زیر حاکمیت گروه طالبان مانند تمام حقوق که مردم، به خصوص زنان از آن‌ محروم شده‌اند، نمی‌توانیم به آن دست‌رسی داشته باشیم؛ کافی‌ست یک مولوی متحجری از قندهار دستور بدهد در ظرف چند دقیقه مردم از تمام حقوق شان محروم شوند.

در دو روز قطع شدن شبکه‌های مخابراتی و انترنت، زندگی هرکسی به نحوی مختل شده بود، مردم در حال آمادگی برای یک شرایط اضطراری و منتظر یک تحول سیاسی بودند. رسانه‌ها از نشرات و پوشش وضعیت افغانستان دور مانده بودند، دانش آموزان دختر که اجازه حضور فیزیکی در کلاس‌ها را ندارند و حالا کلاس‌های آنلاین را تعقیب می‌کنند یک بار دیگر در بی‌سرنوشتی گرفتار شده بودند.

با تمام آن اتفاق‌ها و پس از گذشت چندین روز، هنوز علت قطع شدن انترنت معلوم نیست و این‌که دوباره این اتفاق تکرار شود همه را در حالت نگرانی قرار داده است. از سوی دیگر مردم افغانستان در این شرایط تحت حاکمیت گروه طالبان از سوی جامعه‌ جهانی تنها رها شده و هیچ اقدام عملی و حمایت از سوی کشورهای که در ظاهر به آزادی و برابر پابند هستند، صورت نمی‌گیرد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ادبیات، تبعید، مقاومت زنان، سرکوب و سانسور، طالبان و حذف زنانمحدودیت خبرنگاران
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN