نویسنده: مصطفی
سقوط نظام جمهوریت برای بسیاری از مردم افغانستان به خصوص زنان، فقط یک سالگرد نیست؛ بلکه یادآور آغاز دورانی است که نظام حقوقی، اجتماعی و انسانی یک ملت بهطور کامل فرو پاشید. از ماه اگست۲۰۲۱ به اینسو، افغانستان زیر سلطهی گروه طالبان وارد مرحلهای از فروپاشی خاموش شده است که نشانههای آن را دیگر نهفقط در سیاست و اقتصاد، بلکه در درون خانهها، در رفتارهای روزمره و در مناسبات اجتماعی میتوان به وضوح مشاهده کرد. حالا با گذشت چهار سال از حاکمیت طالبان، جامعهی افغانستان در معرض شکل جدیدی از خشونت ساختاری قرار گرفته است که برخلاف گذشته، نه لزوماً با اسلحه-که با عرفسازی، تفسیر دینی و اِعمال فشار روانی توسط نزدیکترین افراد خانواده یا مردها در حال اجرا شدن است.
پس از سقوط دولت پیشین، خشونت اجتماعی در افغانستان نهتنها افزایش یافته، بلکه به بخش عادیِ زندگی روزمره تبدیل شده است. محدودیتهای بیسابقه برای زنان در حوزههای آموزش، اشتغال، آزادیهای مدنی و حقوق فردی باعث شکلگیری فضای سنگینِ ترس، اضطراب و سرکوب در سطح خانواده و اجتماع شده است. این سرکوب تنها از سوی نهادهای رسمی گروه طالبان ِاعمال نمیشود، بلکه بسیاری از مردان در نقش واسطههای اجرایی این سیاستها عمل میکنند؛ مردانی که گاه به اجبار، گاه به ترس و گاه برپایهی باورهایشان، مسؤولیت تحمیل این فشارها را در خانهها بر عهده گرفتهاند.
گزارشهای زیادی نشان میدهد که خشونتهای خانگی، کنترل رفتوآمد زنان، ازدواجهای اجباری به شکلی بیسابقه گسترش یافته است. مردانی که پیش از این نقش پدر، برادر یا شوهر را داشتند، اکنون در بسیاری از موارد به مأموران غیررسمی گروه طالبان در خانهها تبدیل شدهاند. این مردان، در نبود ساختار قانونِ مستقل و در نتیجهی نابودی کامل نهادهای مدنی، بهعنوان اجراکنندگان دستورهای شفاهی و فرهنگی گروه حاکم عمل میکنند. خانه که باید نخستین سنگر امنیت برای زنان باشد، حالا به نخستین محل اِعمال محدودیت و کنترل تبدیل شده است.
این وضعیت ناشی از یک برنامهریزی هدفمند ایدیولوژیک گروه طالبان برای تسلط فرهنگی و فکری بر جامعه است. این گروه دریافته که کنترل اجتماعی، تنها از مسیر خشونت فیزیکی و زندان و شلاق نگذشته، بلکه از مسیر نفوذ به مناسبات خانگی، تغییر در الگوهای رفتاری مردان و نهادینهسازی نگاه تبعیضآمیز نسبت به زنان میگذرد. این رویکرد با استفاده از شبکههای مذهبی، ملاهای محلی، نهادهای فرمایشی و همچنین رسانههای وابسته به این گروه تقویتشده و به بخشی از واقعیت زندگی روزمره تبدیل شده است.
افزایش ازدواجهای اجباری یکی از پیامدهای مستقیم این وضعیت است. براساس گزارشهای نهادهای بینالمللی و رسانههای مستقل، موارد ازدواجهای اجباری و کودکهمسری تحت حاکمیت گروه طالبان بهطور چشمگیری افزایش یافته است. این ازدواجها که در برخی مناطق با فشار مستقیم نیروهای طالبان و در برخی دیگر با ترس از بیسرپرستی، فقر یا بدنامی انجام میشود، یکی از بارزترین نمونههای خشونت جنسی مبتنی بر جنسیت است. در بسیاری از موارد، دختران خُردسال به اجبارِ خانواده به نکاح جنگجویان طالبان یا مردان مُسن واگذار میشوند، اغلب در شرایطی قرار میگیرند که راهی بهجز اطاعت یا خودکشی ندارند.
ازدواج اجباری تنها یک مسألهی خانوادگی نیست، بلکه بخشی از سیستم سرکوبگری جریانِ حاکم است. گروه طالبان با تأکید بر اجرای شریعت به سبک خاص خود، ساختار خانواده را از درون تغییر دادهاند. پدرانی که نگران جان خود یا فرزندان دیگرشان هستند، حاضر میشوند دخترانشان را بدون رضایت به عقد افرادی درآورند که مطابق میل آنها نیستند؛ برخی خانوادهها بهطور علنی تهدید میشوند-که در صورت مخالفت با ازدواج، مورد آزار و پیگرد قرار خواهند گرفت. این وضعیت نوعی سیستم همدستی اجتماعی را شکل داده است که در آن خشونت علیه زنان مشروع، مذهبی و اجتنابناپذیر جلوه داده میشود.
سازوکارهای حمایتی برای مقابله با این وضعیت تقریباً نابود شدهاند. نهادهای دفاع از حقوق زنان یا تعطیل شدهاند یا بهدلیل تهدید و فشار گروه طالبان امکان فعالیت ندارند. دادگاههای رسمی به ساختار شرعی این گروه تبدیلشده و زنان در این دادگاهها هیچ صدایی ندارند. حتا رسانهها که در گذشته بهعنوان تریبونی برای افشای نقض حقوق بشر عمل میکردند، اکنون یا بسته شدهاند یا تحت نظارت و سانسور شدید قرار دارند. در چنین فضایی، قربانیان نهتنها امکان شکایت ندارند، حتا جرأت بیان تجربههای خود را نیز از دست دادهاند.
یکی از ابعاد کمتر دیدهشدهی این بحران، تغییر نقش اجتماعی مردان در افغانستان است؛ مردانی که در گذشته ممکن بود به تحصیل دخترانشان افتخار کنند یا از استقلال زنان خانوادهیشان حمایت نمایند، اکنون در بسیاری از موارد به محافظان امارت طالبانی در درون خانهها تبدیل شدهاند. این تغییر، حاصل تلفیق فشار روانی، تفسیرهای دینی، ترس از مجازات و تلاش برای تطابق با نظم جدید است که مردان برای بقا، برای حفظ احترام در جامعه، یا حتا برای ارضای حس قدرتطلبی، به مجریان دستورات سرکوبگرانهی گروه طالبان تبدیل شدهاند.
این تحول، خود محصول یک مهندسی اجتماعی عمیق توسط گروه طالبان است؛ مهندسیای که سعی میکند اطاعت را به جای تفکر، و تسلیمشدن را به جای پرسشگری برای زنان در برابر مردان تقویت کند.
با وجود نظام مردسالار دینی و همچنان عدم سیستم آموزشی نوین، نسل تازهای از پسران در فضایی رشد میکنند که در آن، زن تنها در نقش تابع و مطیع تعریف میشود، و خشونت، ابزار مشروع کنترل اجتماعی تلقی میگردد. این نسل، نهتنها حامل همان نگرشهای طالبانی خواهند بود، بلکه آن را در اشکال پیچیدهتر، شخصیتر و درونخانوادگیتر بازتولید خواهند کرد؛ به این ترتیب، خشونت نهتنها در حال حاضر، بلکه به آینده نیز سرایت میکند.
اگر بخواهیم تصویری واقعیتر از وضعیتِ فعلی افغانستان ارایه دهیم، باید از نگاه صرفاً امنیتی و سیاسی فراتر برویم و جامعه را به مثابهی صحنهای از خشونتِ فراگیرِ اجتماعی تحلیل کنیم. افغانستان کنونی کشوری است که در آن ترس، سانسور و سرکوب درونِ سلولهای خانواده نفوذ کردهاند. در این کشور، بسیاری از مردان به سربازان بیصدا تبدیل شدهاند؛ سربازانی که نه از روی ایمان، بلکه از سر ترس و یا از راه ناآگاهی، قوانین گروه طالبان را در محیطهای خصوصی اجرا میکنند.
برای مقابله با این وضعیت، نخست باید واقعیتها را با صدای بلند بیان کرد. خشونتِ اجتماعی را نمیتوان تنها با آمار توصیف کرد؛ بلکه آن را در روایتهای زندهی قربانیان، در تجربههای روزمره و در مناسبات خانوادگی تحلیل کرد. هرچند فضای رسانهای در افغانستان بهشدت محدود شده است، اما روایتگری، مستندسازی و تلاش برای رساندن صدای زنان، میتواند نخستین گام در جهتِ مقابله با این نظم سرکوبگر باشد.
در چهار سالگی حاکمیتِ گروه طالبان، آنچه در افغانستان در جاری است، نوعی آپارتاید جنسیتی است که باید با همان جدیت و حساسیتی که به جنایتهای جنگی پرداخته میشود، مورد پیگرد و پاسخگویی قرار گیرد، کمکهای بشردوستانه نباید بدون شرط رعایت حقوق انسانی، به بهانهی ثبات، به دست کسانی برسد که عامل بیثباتی درونی جامعه هستند.
اکنون از سقوط کابل چهار سال میگذرد، اما آنچه فروریخت فقط یک دولت نبود؛ بلکه ساختارهای اجتماعی و اخلاقی یک ملت بود. امروز، زنان افغانستان نهفقط از طالبان، بلکه از مردانی میترسند که زمانی حامیشان بودند.