گزارش: گیسو
آزار و اذیت جنسی زنان از سوی عابران، رانندگان و دکانداران از چالشهای گشت و گذار زنان در سطح شهرکابل است که درکنار فرمانهای سرکوبگرانهی گروه طالبان به دشواری زندگی زنان افزوده است ودر اغلب موارد آزارگران اعضای طالبان هستند.
مهنا سعادت(مستعار) تجربهی ناخوشایند آزار جنسی و حالت روانی پس از آزار در سطح شهرکابل را در گفتگویی با نیمرخ بازگو کرده است.
مهنا: من به تازگی از ایران بازگشتهام و برای نخستین بار هفته قبل شامگاهی که از شفاخانه به هتل برمیگشتم در یکی ازتاکسی های شهرکابل آزار و اذیت جنسی وحشتناکی را تجربه کردم.
ساعت چهارونیم عصر بود من از شفاخانه آریانا در منطقه افشار شهرکابل بیرون شدم. مادرم را که برای تداوی مشکلات نسایی به آنجا برده بودیم منتظر نتایج آزمایشات بود او بخاطر خستگی و کسالت زیاد ترجیح داد شفاخانه را ترک کند وبا برادرم راهی هتلی در منطقه کوته سنگی شهرکابل شدند.
مااز وقتیکه از ایران برگشته ایم مهمان اقارب مان در کابل هستیم آن شب تصمیم گرفتیم در هتل بمانیم تا فردا زودتر به شفاخانه برویم بعد از آنها من نتیجه آزمایش خون را گرفتم و نتایج دو آزمایش دیگر به فردا ماند و قرار شد من نیز به هتل بروم.
در کوچه شفاخانه رانندگان تاکسی اطرافم جمع شدند و هرکدام سعی داشتند تاکسی آنهارا اجاره کنم. اما ترجیح دادم به سرک اصلی بروم و تاکسی بگیرم .از کوچهای شفاخانه به سرک اصلی رسیدم و منتطر تاکسی ایستادم هوا کم کم تاریک میشد و بجزچراغهای موترها، بایسکل و موترسایکل تقریبا چیزی دیگری در سرکها دیده نمیشد.
حدود بیست دقیقهای منتظر ایستادم هیچ تاکسی خالی نبود و زیادتر موترهای شخصی پیش پایم ایستاد میشدند. وقتی هیچ تاکسی آبی رنگی نیافتم از طرفی از تاریک شدن هوا هم میترسیدم موتر نوع پاسوی قهوهای رنگ پیش پایم ایستاد و و پیرمردی همسن وسال پدرم از من پرسید کجا میروم با او 150 افغانی کرایه توافق کردم به شرطی که او 2 تا سه نفر دیگر در مسیرش سواری بنشاند من بغل دست راننده نشستم وبه سمت مقصد حرکت کردیم.
راننده بعد از حرکت کردن شروع کرد به سوال کردن اینکه از کدام ولایت هستم کجا کار می کنم و چرا بعد از غروب آفتاب هنوز بیرون از خانه هستم. حوصله پاسخ دادن نداشتم اما سوالهای او تمامی نداشت برای گریز از سوالهای او به مادرم زنگ زدم که به محض رسیدن در نزدیکی هوتل برادرم را سرکوچه بفرستد چون کوچه تاریک و پرازسگهای ولگرد است.
درحال حرف زدن با مادرم بودم که دستی درشتی روی پایم حس کردم تمام بدنم به یکبارگی سرد شد تلفن قطع کردم و جیغ زدم اما راننده بی تفاوت به مسیرش ادامه داد و گفت:«ببخشی دستم خورد.»
میدانستم عمدا پایم را لمس کرد از طرفی دیگر هیچ سواری دیگری در موترش نگرفت و فقط به مسیر ادامه داد و سوال پرسید مخصوصا وقتی فهمید به تازگی از ایران بازگشته ام.
مسیر مقصد تقریبا نصف شده بود به راننده گفتم که پول خرد همراهم نیست و باید در دکانی پولم را خرد کنم. او بی درنگ گفت من پول نمی گیرم. اینکه چرا پول نمی گیرد به ترس و استرسم اضافه شد گفتم اگر پول نمی گیرید چرا مسافر کشی میکنید؟ اما او در پاسخ گفت:«از خودت نمی گیرم چون مقبول استی.»
سخنانش را نتوانستم تحمل کنم گفتم من گدایگر نیستم اگر پول نمی گیرید من همینجا پیاده شوم اما او همچنان اصرار داشت که به پول احتیاجی نیست گفتم این پول را بگیرید و بقیه اش را پس بدهید اما سرعت موتر را بیشتر کرد و بعد گفت :
«هیچ پولی ازت نمی گیرم کرایه نده فقط در یکی از همین کوچه ها برای یک ساعت با من باش بعد هرجا خواستی میرسانمت.»
حرفهایش را تکی تکی مرور کردم باور نمی کردم پیرمردی هم سن وسال پدرم چنین درخواستی از من کرده است از طرفی از ترس خشکم زده بود نمیدانستم چه کاری انجام بدهم آنجا چشمم به یک ایست بازرسی طالبان خورد گفتم در نزدیکی همین ایست پیاده میشوم و نمی خواهم بروم.
در نزدیکی ایست بازرسی که رسیدیم او سلام گرمی به طالبانی مستقر در آنجا داد و بین خودشان حرفهایی(به زبان پشتو) رد وبدل کردند و از ایست بازرسی هم رد شد. من آنجا متوجه شدم که او نیز عضو طالبان است.
از ترس دوباره تمام بدنم کرخت شده بود ذهنم هم درست کا رنمی کرد تا اینکه موتر را کنار زد. به محض توقف دستگیره را کشیدم و از موتر پایین شدم قبل از اینکه بقیه پولم را بگیرم او با سرعت تمام از آنجا دور شد. بدون پول وبا حالت پریشانی دوباره وسط شهر تاریک رها شدم این بار تاکسی آبی رنگی را دست دادم و تا مقصد خودرا رساندم.
بعد آن اتفاق همیشه حس میکنم دست درشتی میخواهد مرا لمس کند یا به من آسیب بزند اگرموتری سریعتربرود حس میکنم میخواهد مرا اختطاف کند. وقتی برای نخستین بار وارد افغانستان شدم تصور نمی کردم روزهای سخت تر از مهاجرت در انتظارمان باشد اما اکنون اینجا هستم و نمیدانم تا کی با طالبان و آزارگر های شهر کنار بیایم و زندگیم را چگونه ادامه دهم.
بعد ازآن حادثه گوشه گیروخانه نشین شده ام و تا وقتی مجبورنباشم از خانه بیرون نمی شوم.
			
											

