نویسنده: شفیعالله زاور
مهاجرت، پدیدهی امروزی نیست. اکتشافات باستانشناسان و پژوهشهای دیرینهی مردمشناسی (Paleoanthropology) اذعان دارند که خاستگاه نخستین انسان، قارهی آفریقا بوده است. گسترش فرضیهی «خروج انسانهای نخستین از آفریقا»، حکایت مهاجرت یکمین انسانهای هوشمند (هوموساپینس) از قارهی آفریقا است که به اساس تغییرات اقلیمی، دست به مهاجرت جمعی زدند و شاخههای آن به گوشههای مختلف این کرهی خاکی پراکنده شدند.
انسانهای نخسین از همان آغاز به ناچار گزینهی کوچ و جابهجایی را برای تداوم و بهتر زیستن انتخاب کردند. اما کوچ انسان امروزی متفاوتتر از کوچ انسانهای نخستین است. انسان امروزی به اساس هویتهای فردی و اجتماعیاش تعریف میشود و کوچ او نیز به اساس کنش و واکنشهای هویتیاش سنجیده میشود. وقتی که هویتهای فردی و اجتماعی انسان و همچنان با استناد به اندیشهی ارسطو «انسان، مدنی بالطبع»، کنش و واکنشهای سیاسی-اجتماعیاش به ناگواری میافتد و بحران هویتی شکل میگیرد، اینجاست که گزینهی مهاجرت برای انسان امروزی معنا پیدا میکند-و از جهت باشیدن، درخت بودگی را نپذیرفته و کوچ را که هرچند ناخوشایند است؛ سرآغاز تداوم هویتهای فردی و اجتماعیاش میپندارد و در نهایت، طعم تلخ مهاجرت را میچشد.
مهاجرت یا جابهجایی مانند هر جستار دیگر، اصطلاحات مخصوص خودش را دارد که هرکدام بر وضعیت حقوقی معینی دلالت میکند. کنوانسیون مربوط به وضعیت پناهندگان سازمان ملل متحد در جلسهی ویژهای این سازمان در تاریخ ۲۸ جولای سال ۱۹۵۱، به تصویب رسید و در تاریخ ۲۲ آپریل ۱۹۵۴، به اجرا درآمد. این کنوانسیون به تعریف پناهنده میپردازد و حقوق افراد پناهنده و مسؤولیت کشورهای عضو نسبت به پناهجویان را مشخص میکند؛ از اینرو، پناهنده، پناهجو، مهاجر، آواره و فعل مهاجرت و انواع آن تعریف مشخص خودشان را دارند و از همدگر تفکیک میشوند. پیشینهی مهاجرت گروهی مردم کشور ما به سدههای گذشته برمیگردد-که مرور آن در این یادداشتِ کوتاه نمیگنجد.
در مقیاس کوچکتر و پیش از آغاز مهاجرت دورهی معاصر، شروع مهاجرت گروهی مردم افغانستان به فتح هزارستان در زمان حکومت امیرعبدالرحمن خان تعلق میگیرد-که به سبب خشونتهای مذهبی و غیرانسانی در برابر قوم هزاره صورت گرفت.
پس از قتل عام هزارهها، آنهایی که زنده ماندند، به تغییر مذهب یا پرداخت جزیه واداشته شدند که در کُل، بقا برای هزارهها ناممکن گردید و مجبور شدند از افغانستان خارج شوند. تعداد این مهاجرت گروهی را آقای آرش نصراصفهانی در کتاب خودش «در خانهی برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران»، حدود 10 هزار خانوار (۱۶۸۰۰۰ نفر) نگاشته است.
پروندهی مهاجرت در دورهی معاصر افغانستانیها به سدهی گذشته مربوط میشود. نخستین مهاجرت گروهی در سطح کلان از افغانستان بهسوی پاکستان، ایران و تاجیکستان برمیگردد به کودتای هفتِ ثور ۱۳۵۸، که در آن سازمان حزب دموکراتیک خلق با کودتای نظامی قدرت را بهدست گرفت. شروع جنگ و ناآرامی در جریان کودتا و سرنوشت نامعلوم، مردم ما را واداشت تا سختترین گزینه را انتخاب کنند و به صورت جمعی به سمت کشورهای همسایه-که به صورت مشخصتر به کشورهای ایران و پاکستان پناهنده شوند.
هرچند مهاجرت افغانستانیها در جریان جنگ و تحولات پس از آن به کشورهای همسایه، کنش انتخابی و از پیش تعیینشده نبود و در نوع خودش، بیرحمانهترین تصمیمی بود که مردم ما به گرفتن آن دست یازیدند؛ با وجود آن هم، به صورت کلی در انتخاب این دو کشور، ملیتهای ساکن افغانستان به سمت مناطق فرهنگیشان رفتند. پشتونها بیشتر به سمت پاکستان و اقوام تاجیک، ازبیک و هزاره به سمت ایران کوچیدند. این به معنای امر ثابت نیست؛ اما با نگرش کلی از ترکیب اقوام در این دو کشور همسایه، میتوان به این اطلاق کلی اشاره داشت.
مهاجرت افغانستانیها در کشورهای مقصد، امر موقتی تلقی میشد و هیچ مهاجری تصور ماندن و باشیدن در کشورهای همسایه را نداشت. همه فکر میکردند که با پایان یافتن ناآرامیها به کشورشان باز خواهند گشت و به زندگیشان ادامه خواهند داد. اما پس از کودتای ۷ ثور، افغانستان دگر نتوانست آرام بگیرد و رویدادهای ناگوار پیاپی، شانههایش را لرزاند و رخوت دایمی بر پاهایش پیچید که تا هنوز نتوانسته روی پاهای خودش بیایستد.
کشورهای میزبان نیز بر فرض اینکه، این ناآرامیها پایان خواهند یافت و پناهندهها به کشورشان بر خواهند گشت؛ در نوع میزبانیشان از پناهندگان، برخورد خوب داشتند. دیری نگذشت که شروع جنگهای داخلی میان گروههای جهادی آغاز شد و با طولانیشدن جنگ، خواب برگشتن به خانه در رؤیاها ماند. هر دو کشور همسایه، توانایی جذب و میزبانی از حجم بالای پناهندگان افغانستانی را نداشتند؛ از اینرو، با درک وضعیت تغییر ناپذیر افغانستان و همچنان درگیربودن با کشورهای رقیب همراه با مشکلات داخلی خود، به دنبال تغییر قوانین مهاجرتی و نوع میزبانی شان شدند. پس از سال ۱۳۷۰، ممنوعیت و محدودیتهای قانونی در انتخاب و داشتن شغل، محل زندگی، سفر و نداشتن حق مالکیت و حتا محرومیت از نیازهای ابتدایی (دسترسی آسان به مواد غذایی، حق تحصیل و بهداشت) مواجه شدند. البته این مهم تنها برای مهاجران افغانستانی که در کشورهای همسایه سرازیر شدهاند، قابل تأمل است. سرنوشت مهاجرانی که به سمت کشورهای غربی پناهنده شدند و یا پناهجو بودند، بسیار متفاوتتر از کشورهای همسایه است. در مقیاس کلانتر، جهان غرب با پدیدهی بهنام مهاجر از نوع سیاست ِاعمالی و قوانین مهاجرتی استفاده میکنند که فرد در آن جوامع مدغم شده بتواند و سرانجام پروندهی یک پناهجو با دریافت تابعیت و حق شهروندی به پایان برسد. در جریان پروسهی پناهندگی، پناهجو از حقوق و امتیازات بیشتری برخوردار است که همزمان در پهلوی پروسهی ادغام اجتماعی میتواند در رشد هویتهای فردی و اجتماعیاش نیز بکوشد.
هر روز بر شدت جنگها میافزود و حاصل رویارویی گروههای جهادی به نتیجهی مطلوب نرسید. آخر این رویارویی به ظهور طالبان انجامید و در پی آن، جدالی نفسگیری میان آنها و جبههی شمال شکل گرفت که افت اقتصادی و آوارهشدن و مهاجرت بیشتر افغانستانیها را رقم زد. پناهندگان افغانستانی بهدلیل مسدودبودن امکان دریافت تابعیت کشورهای همسایه و همچنان موانع جدی برای جذب و ادغام اجتماعی، درگیر زندگی موقتی شدند و میان خودی و ناخودی معلق ماندند.
در نهایت، غم نان اجازه نداد تا بهرشد و گسترش هویتهای فردی و اجتماعیشان بکوشند و از پناهنده به مهاجر اقتصادی با دستمزد اندک هبوط کردند.
با سقوط طالبان در سال ۱۳۸۰ و روی کارآمدن حکومت آقای حامد کرزی با حضور نیروهای خارجی در افغانستان، شاهد برگشتن مهاجران از کشورهای همسایه و غربی بودیم. عدهای زیادی برگشتند؛ اما وقتی برگشتند، موهای سرشان در غربت سپید شده بود؛ ولی برگشته بودند که دیگر فرزندانشان طعم تلخ بیوطنی را نچشند و نیاز به داشتن وطن را حس نکنند.
در اینسوی مرز، زندگی را از نو آغاز کردند، فرزندانشان که در غربت بزرگ شدند، امیدوار بودند تا نسل سوم دور از جنگ و بیوطنی بزرگ خواهند شد؛ اما انگار خواب بود و به رؤیاها میمانست. هیچکس فکر نمیکرد که دوباره توطئههای بزرگتری در حال شکلگرفتن است. سرانجام، پس از دودهه حضور نیروهای خارجی و حمایت جهانی، کشور توسط آمریکا و متحدیناش با دستآورد ریختاندن خون هزاران انسان به گروه طالبان واگذار شد.
با سقوط کابل در ۲۴ اسد ۱۴۰۰، حاکمیت دوبارهی گروه طالبان در افغانستان رقم خورد. تلویزیون الجزیره، ورود اعضای این گروه را به ارگ و پایان کردن پرچم سه رنگ افغانستان را توسط اعضای این گروه نشان داد و سرانجام در روز نهم سنبله ۱۴۰۰، آخرین سرباز آمریکایی از افغانستان بیرون شد و اینگونه حضور بیست سالهی نظامی آمریکا در افغانستان پایان یافت.
سه روز پس از سقوط کابل، سخنگوی این گروه برای نخستین بار در یک نشست خبری در کابل ظاهر شد و فرمان عفو عمومی را به نظامیان حکومت پیشین اعلام کرد. اما ترورهای نظامیان پیشین، کارمندان بخشهای عدلی و قضایی، مدافعین جامعهی مدنی، فعالان حقوق بشر و فعالان حقوق زنان و منتقدین این گروه ادامه یافت و تا هنوز هم ادامه دارد.
دومینوی جنگ تکرار شد و تفنگ و راه پدر به پسر رسید. جبههی مقاومت ملی افغانستان برای بیش از بیست روز در برابر این گروه مقاومت کرد و جنگید. در نهایت، در 15 سنبله ۱۴۰۰، استان پنجشیر سقوط کرد و بنیاد نظامی که در بُن گذاشته شده بود، فرو ریخت؛ اما دومینوی جنگ در برابر این گروه، تنها در یک جبهه خلاصه نشد، بلکه جبهههای زیادی در برابر این گروه ایجاد شد که گذشت زمان در مورد سرنوشتشان داوری خواهد کرد.
دومینوی مهاجرت این بار وحشتناکتر از دهههای پیش رقم خورد. با سقوط و تسلیمی هر استان، اراکین بلندپایهی آن به سمت کابل فرار میکردند، تا از پایتخت به سمت مقصدهایشان کوچ کنند. شب سقوطِ ولایت مزار شریف، در نتیجهی توطئه ارگ بیشتر مقامات پیشین و برحال حوزهی شمال مجبور شدند که از طریق مرز حیرتان به کشور ازبیکستان فرار کنند.
در ساعات نخست پس از چاشت روز سقوط، رئیسجمهور، خانم، محافظین و حلقهی نزدیکانش با چهار چرخبال به سمت ازبیکستان فرار کردند؛ این چرخبالها، بدون اجازهی مقامات ازبیکستان در فرودگاه ترمز فرود آمدند و روز بعدی به کشور امارات فرار کردند. در همان روز سقوط، معاون دوم و دهها وکیل، وزیر، سناتور، رهبران سیاسی، استانداران و رجال برجستهی دیگر به فرودگاه کابل سرازیر شدند تا از کشور فرار کنند.
شبِ سقوط کابل، هزاران نفر بهسوی فرودگاه کابل هجوم بردند، تا راهی برای خروج از کشور پیدا کنند. کشورهای غربی با اعزام هواپیما مشغول تخلیهی شهروندان خود و همکاران افغانستانیشان بودند. فردای پس از حاکمیت گروه طالبان، تصاویری در شبکههای اجتماعی از لحظهی برخاستن هواپیمای ترابری C-17A ارتش آمریکا بازتاب یافت که در آن برخی بر بدنه و چرخهای هواپیما آویزان شده بودند و صدها نفر دیگر به دنبال آن در حال دویدن هستند. در تصاویری که لحظاتی پس از برخاستن هواپیما به ثبت رسیده است، سقوط سه نفر را از بدنهی هواپیما نشان میدهد. یکی از آن افراد، ذکی انوری از اعضای تیم ملی نوجوانان افغانستان بود که جان باخت. انوری نوجوان بود و پرتاب او از هوا، نمادی از آینده و سطح امید به زندگی مردم افغانستان را به رخ جهان کشید.
از همان روزِ سقوط، دومینوی وحشتناک جنگ، فرار، مهاجرت و بیوطنی از سر گرفته شد. شمار درخواست ویزای ایران و پاکستان نسبت به دودههی اخیر افزایش یافت. آنهایی که نیاز به دریافت پاسپورت داشتند، تا هنوز، شبها پشت دروازهی ریاستهای پاسپورت مرکز و ولایتها میخوابند که راهی برای بیرون شدن از افغانستان بیابند. و سایر کشورهای جهان دروازهیشان را برای ورود افغانستانیها بستند.
موج بزرگی از افغانستانیها که با نیروها و نهادهای خارجی همکار بودند یا فعالیتهای بشردوستانه انجام میدادند، تخلیه شدند و هنوز هم در فهرست تخلیه به سمت کشورهای غربی قرار دارند. اما گزینهی ورود به دو کشور همسایه سختتر شد. تعامل این دو کشور با گروه طالبان به سردترین حالت ممکن رسیده است و روزانه موج عظیمی از مهاجرین به صورت قانونی و غیرقانونی به سمت این دو کشور روانه میشوند. این دو کشور برای برخی از مهاجران، کشور مقصد و برای بیشتر دیگر، پلی برای ورودشان به سمت کشورهای غربی است. هر روز، مهاجران دستهدسته به سمت این دو کشور سرازیر میشوند، همچنان از آنسوی مرزها، سیل عظیمی از مهاجر، رد مرزشده و به خاک افغانستان پرتاب میشوند.
نسل یکم که با هزار امید و آرزو به خانه برگشتند، پیر و فرتوت شده و دگر توانایی گریز را ندارند. نسل یکم باقی ماندند؛ اما این میراث و دومینوی مهاجرت و بیوطنی به نسل دوم و سوم رسید. نسل دوم دقیقاً مانند نسل یکم به نسل سوم فکر میکند تا او طعم تلخ مهاجرت را بیشتر نچشد، تا مهاجر خطاب نشود که بیوطن نباشد؛ ولی شوربختانه که سرنوشت ما تکرار دومینوی جنگ، مهاجرت و بیوطنی است.