گلشن
عصر روز دوشنبه، پس از سلسله تمرینهایی که برای رفع مشکل لکنت زبانم انجام میدادم، به عنوان تمرین اضافهی به آخرین بخش رسیدم؛ زمزمه کردن و ضبط صدایم. گاهی عوامل بیرونی مانع میشدند؛ از جمله همان صدای آشنای دستفروشها: «آهن کهنه، چپلق کهنه دارین میخریم…». بارها هم در ادا کردن بعضی جملات گیر میکردم، اما ادامه دادم تا بالاخره نسخهای را ضبط کردم که به نظرم کمی بهتر بود.
از شدت خستگی نفسنفس میزدم. برای لحظهای به فضای مجازی پناه بردم؛ دنیای کوچکی که گاهی نقش نجاتدهندهام را دارد. چند صفحه را بالا و پایین کردم که ناگهان با خبری روبهرو شدم؛ احتمال قطعشدن اینترنت. بدنم سرد شد و نفسهایم تنگتر. با خود گفتم، آیا ممکن است روزی، ارتباط با دیگران و حتی دسترسی به اینترنت، به یک حسرت تبدیل شود؟ با کمی تأخیر و فکر کردن به این نتیجه رسیدم که در افغانستان زیر سلطهی طالب هر چیزی ممکن است؛ زیرا کسی باور نمیکرد که با توجیه امر ثانی مکتبها و دانشگاهها اینگونه بسته شوند. مگر در ذهن کسی خطور میکرد که در قرن بیستویک، در جهانی که حقوق بشر و حقوق زنان بخش اصلی روابط انسانی و اجتماعی را شکل میدهد به این آسانی زنان در افغانستان از اساسیترین حقشان، یعنی آزادی، آموزش و کار محروم شوند؟
فکر این که به یکبارگی تمام ارتباط ما با دوستان و حتا آموزش آنلاین قطع شود دیوانهام میکرد، با خودم میگفتم که آیا این بار واقعاً به تاریکی مطلق فرو خواهیم رفت؛ البته که شرایط که امروز با آن روبهرو هستیم نیز بهتر از تاریکی مطلق نیست، با آن که سخت است ولی میتوانیم در این کورسو دنبال روشنایی بگردیم و هر راه ممکن را برای آموزش که بخش بزرگ آن انترنت است دنبال کنیم. مغزم پر شده بود از فکرهای که آرامش را از من گرفته بود، با ترس و دلهره از خودم میپرسیدم، آنروزی که دیگر هیچکس حتا صدای لرزان ما را هم نشنود، با این امر ثانی به واقعیت تبدیل خواهد شد!؟
تقلا میکردم تا از آن همه اضطراب که مرا احاطه کرده بود فرار کنم، به گروه آنلاین روایتنویسی انجمنمان رفتم؛ جایی که تعدادی دختر و پسر گرد هم میآییم تا این روزهای تاریک را روایت کنیم؛ اینکه چطور در یک شب هرآنچه را که «رِشته بودیم، پنبه شد»، تا بتوانیم در این خفقان واقعیتهای پیرامونمان را برای جهان بیرون بازگو کنیم و همچنان بنویسیم برای قضاوت تاریخ. در این گروه هر کداممان سهمی کوچک داریم در ثبت حقیقت، بارها اتفاق افتاده که هنگام حرف زدن بغض کردیم و با کلمههای نیمهجان، دردی که بر تمام جانمان سایه افگنده است را بازگو کردیم و نوشیتم، گاهی گفتوگو به شوخی و حرفهای روزمره کشیده میشود، اما پشت هر خنده ردی از زخمهای پنهان است. با تمام اینها تصمیم گرفتم صدای ضبطشدهام را بفرستم؛ صدایی که ترس محو شدن را با خودش حمل میکرد، که شاید دیگر فرصتی باقی نماند. همین که آن را فرستادم آن انترنت قطع شد و گویا دستهای نامرئی، آخرین پنجرهی امیدم را هم بست و جهان من در تاریکی مطلق فرو رفت.
برای من که دُچار اضطراب و افسردگی مزمن هستم و به خدمات رواندرمانی دسترسی ندارم و این همه باعث شده تا از آدمها فاصله بگیرم و به تکنالوژی و ارتباط مجازی پناه ببرم، همچنان در میان این محدودیتها از تکنالوژی و ارتباط آنلاین برای حل مشکلاتم استفاده کنم؛ مشکلاتی که بیشترشان از امرهای ثانی و بستهشدن درهای مکتب آغاز شد و بعد شدت بیشتری گرفت. امرهای ثانی که مثل یک زخم ناسور در جان من و هزارن دختر دیگر افتاد، زخمهای که مرا در مرز نابودی کشانده و جسمم را میفرساید؛ چیزی که در من اختلال کندن مژهها (TTM) را پدید آورد و حالا تبدیل به افسردگیهای مزمن شده است.
در میان این اضطراب، آن شب آخرین بار شانسم را امتحان کردم و از برادرم خواستم دوباره مرا به خدمات رواندرمانی ببرد، چون میدانستم قطع شدن انترنت و مشکلات دیگر مانع پیشرفت تمرینها و کنترول افسردگیام خواهد شد، اما پاسخ برادرم سرد و کوتاه بود؛ پاسخی که امیدم را بیشتر فرو ریخت.
از سوی دیگر بازداشت دختران از سوی امر به معروف و نهی از منکر به بهانهی حجاب، دور کردن زنان و دختران از جادهها و محدودیتهای سخت خانوادگی، باعث شده کمتر از خانه بیرون شویم و دسترسی به مکانهای آموزشی را کاملا از دست بدهیم. تنها دلخوشی من، آموزش آنلاین و در نهایت همین ارتباط با فضای مجازی بود؛ جایی که میتوانستم کوچکترین پیشرفتها و تمرینهای نفسگیرم را با دیگران شریک سازم.
این امرهای ثانی هر روز دیواری تازه میان ما و رویاهایمان میکشند. اما دیوار هرقدر بلند باشد، نمیتواند مانع پرواز اندیشه و کلمهها شود. شاید فکر میکنند کتابهایما را بستهاند، شاید جادهها را به روی ما بستهاند، ولی هرگز نمیتوانند قدرت کلمات و نوشتن را از ما بگیرند، ما مینویسیم و روایت میکنیم تا تاریخ قضاوت کنند چهها بر ما آمد و ما زنان همچنان ایستادیم و از پا نیافتادیم، من مطمئینم که ما زنان میتوانیم این پردهی تاریک را کنار بزنیم و بر جهل پیروز شویم.