نویسنده: گیسو ارزگانی
کریستوفر ۲۷ ساله، پسری است که در یک خانوادهی سنتی و مذهبی در پنجاب بامیان متولد شدهاست. پدرش از اعضای یک حزب سیاسی است که در حالحاضر یکی از چهرههای برجستهی طالبان در این ولایت بهشمار میرود. کریستوفر که در سن نوجوانی متوجه گرایش جنسی خود شد. پس از مطالعات بسیاری پیبرد که او به حنس مخالفش گرایشی ندارد و متعلق به جامعهی ( LGBTQ+) است.
کریستوفر که پس از تحولات سیاسی در کشور و ناپدیدشدن برادر نظامیاش به ایران رفته است، اکنون در معرض اخراج اجباری قرار دارد؛ اخراج او به افغانستان برایش مرگبار است؛ زیرا با ازدواج دختری از اقوامش مخالفت کرده است و خانوادهاش چیزی در مورد گرایش و هویت جنسیاش نمیدانند. وی در گفتوگویی با رسانهی«نیمرخ» از چالشهای هویت جنسی (الجیبیتی) و دشواری زندهگی در افغانستان و ایران، زندهگی خود را به جایی «بدتر از جهنم» تشبیه میکند.
او میگوید: «همانطوری که از نفرت و تبعیض در برابر هزارهها و مهاجران در ایران شنیدهاید، ما جامعهی «رنگینکمانی» هم در سایهی جهنم، حتا بدتر از جهنم زندگی میکنیم. تمام رؤیاهایم را از دست دادهام… در کارخانهای در ایران کار میکنم. گاهی وقتها هم حقوقم را نمیدهند.»
کریستوفر، دانشجوی انجینری در دانشگاه پولیتخنیک کابل بود، همچنان دانشآموز یکی از مراکز آموزشی زبان انگلیسی بود. علاوهبر آن، مشغول فعالیتهای حقوق بشری از جمله حقوق زنان و کودکان بود؛ در برنامههای صلحسازی نیز مشارکت داشت. او برای کشف هویت جنسی و ارتباط با سایر اعضای جامعهی «رنگینکمانی» تلاش میکرد و یک کنشگر فعال بود؛ با اینهمه، حتا نتوانسته بود در مورد هویت جنسی خود به خانوادهاش چیزی بگوید؛ ولی همیشه در آرزوی روزی بود که بتواند با هویت جنسی خودش کار و زندهگی کند.
کریستوفر در سن چهارده یا پانزدهسالهگی خود متوجه حس عجیبی در بدنش شده بود که احساس میکرد عقب ماندهگی دارد؛ اما پس از تحقیقات فراوان، گرایش خودش را کشف کرد.
«حس میکردم چیزی در وجودم کم دارم. احساس عقب ماندهگی داشتم. با این دغدغه دستوپنجه نرم میکردم. در هجدهسالهگی دربارهی همجنسگرایی شنیدم. وقتی بیشتر تحقیق کردم، فهمیدم که همجنسگرا هستم. درست زمانی مطمین شدم که دختری بدنم را لمس میکرد و لذت میبرد. من اما برعکس او، هیچ حسی نداشتم. انگار کرخت شده بودم.»
تحقیقات در مورد همجنسگرایی به کریستوفر کمک کرد، تا هویت جنسی خود را کشف کند، از طرفی- متوجه همجنسگرایی شماری از مردان روستا شود که بر کودکان تجاوز میکردند. ترس از تجاوز و قضاوتهای ناعادلانهی جامعه، سبب شد که وی در مورد هویت جنسیاش با هیچکسی صحبت نکند، حتا این مسأله را از خانوادهاش پنهان نگاه دارد.
کریستوفر توضیح میدهد: «در بین فامیل ما فقط یک خانواده متوجه شده بود که پسرشان همجنسگرا بوده است؛ از سوی دیگر، مورد تجاوز هم قرار گرفته بود. آنها دریک زمستان سرد و سوزان که برف به روستا حمله کرده بود و گرگها زوزه میکشیدند و بخار دهان آدمی را یخ میزد، او را بهسوی بیابانی بردند. با ریسمان نایلونی بهتنهی درختی بستند. در فصل بهار، هنگام شکفتن گل بادام، مردم روستا استخوانهایش را پیدا کردند.»
کریستوفر در جستوجوی همکار جنسیاش بود. زمانی که دانشجوی دانشگاه بود، دوستی پیدا کرد که وی نیز همجنسگرا بود؛ اما مبتلا به بیماری «ایدز». او میگوید: «ما باهم دوست بودیم و تنها در مورد هویت همدیگر میدانستیم؛ اما «پارتنر» نبودیم. او قرار بود درمان شود؛ اما زیر بار فشار خانوادهاش مجبور شد که تن به ازدواج دهد. درحالی که هیچ نوع میل و گرایشی به زنان و دختران نداشت.»
تغییر رژیم و سلطهی دوبارهی گروه تروریستی طالبان بر افغانستان، زندهگیاش را دگرگون کرد. دیگر نتوانست به دانشگاه برود؛ زیرا برادری که از وی حمایت میکرد، ناپدید شده بود. او عضو ارتش افغانستان بود. پس از ناپدیدشدن برادر، پدر خانواده تصمیم گرفت، تا کریستوفر با دختری از اقوامش ازدواج کند. همینگونه خواهرش با پیرمردی سالخوردهای، دور سفرهی عقد بنشیند؛ اما آنها برای فرار از رنج ابدی و پایانناپذیر ازدواج اجباری، راه قاچاقی ایران را در پیش گرفتند.
کریستوفر میگوید: «من هیچوقت به دختران و زنان علاقهای نداشتم. هرگز تصور نمیکردم که پدرم از من بخواهد که به زور ازدواج کنم. وقتی میگفتم به زنان دختران علاقهای ندارم، بعضی از دوستانم میخندیدند و میگفتند: چون تحت تأثیر محیط مردانه هستی. شاید اینطوری شده باشی؛ اما در واقعیت اینگونه نبود. یادم هست زمانی با دختری در ارتباط بودم. گاهی که دستش را بر بدنم حس میکردم، هیچ علاقهای نداشتم و ارتباط با همجنس خودم را ترجیح میدادم.»
زندهگی برای آنها در ترس و مهاجرت، دشوارتر شدهاست. او میگوید: «وقتی به کارتهای دانشجوییام که نگاه میکنم، گریهام میگیرد و گلویم را بغض سنگینی میفشارد؛ اما چارهای ندارم. تنها به گریستن پناه بردهام… طوری که ممکن است اخراج مهاجران از ایران در هفتههای پیشرو شدت بگیرد، بزرگترین ترس من این است: اگر توسط پلیس ایران دستگیر و اخراج شویم، پیش از آنکه زیر چکمههای طالبان کشته شویم، توسط پدرم کشته خواهیم شد.»
کریستوفر میگوید اگر زنده هم بماند نمیتواند به ازدواج با جنس مخالفش فکر کند؛ ممکن است زیر بار فشارهای روانی این ازدواج، اقدام به خودکشی کند و بهطور کامل، خودش را بهدست فراموشی بسپارد.
همجنسگرایی در نظام کشورهای اسلامی جایی ندارد و اعضای جامعهی «رنگینکمانی» در افغانستان همواره در معرض تهدید، تجاوز و مرگ بودهاند. طالبان نیز تاکنون دهها مرد را بهدلیل همجنسگرایی در ملاعام شلاق زدهاند.