نویسنده: مصطفی
چندی قبل یک پرسش وپاسخ ساده تلویزیونی، جامعه ایران را تکان داد و درشبکه های اجتماعی همه گیر شد، دراین پرسش و پاسخ مجری از یک بازیگر خردسال سینمای ایران به نام رایان سرلک می پرسد مادرت چه کارمی کند، او درپاسخ می گوید: «مادراست». همین پاسخ یک کلمهای جامعه ایران را تکان داد. زیرا این کودک به ما یادآوری کرد که «مادری کردن» که مهمترین کار دنیا است، درجوامع سنتی آنگونه که شایسته است دیده نشده است. این ویدیو چون فارسی بود و جامعه افغانستان و ایران نیز به لحاظ فرهنگی و باوری مشابهتهایی دارد در افغانستان نیز بسیار دیده شد و بحث هایی را در شبکه های اجتماعی دامن زد.
در جوامع سنتی مانند افغانستان، خانهداری زنان نه تنها یک وظیفه طبیعی و پذیرفتهشده تلقی میشود، بلکه اغلب به عنوان معیار اصلی ارزش و هویت زنانه نیز تعریف شده است. زن در چنین ساختارهایی پیش از آنکه به عنوان یک انسان با حق انتخاب، اندیشه و ظرفیتهای متنوع شناخته شود، به موجودی فروکاسته میشود که کارکرد اصلیاش ارضای جنسی مردها، آشپزی، شستن لباس، تمیز کردن خانه و پرورش کودکان است. این نگاه، زن را از همان کودکی در قفسی از «بایدها» و «نبایدها» زندانی میکند و مسیر زندگی او را محدود به دیوارهای خانه میسازد.
مریم رضایی زنی 38 سالهای که مادر سه فرزند است ودراین ساختار بزرگ شده به دستور مادرش مکتب را ترک می کند تا خانه داری بیاموزد «از یازده سالگی دیگر به مکتب نرفتم. مادرم گفت دختر باسواد به درد نمیخورد، فقط باید آشپزی و بچهداری بلد باشی.» چنین تجربههایی نشان میدهد که خانهداری در افغانستان بیشتر یک اجبار است تا انتخاب.
خانهداری در ذات خود امری منفی نیست؛ مراقبت از خانه و خانواده میتواند انتخابی آزادانه و ارزشمند باشد، به شرط آنکه بر مبنای رضایت و اختیار شکل بگیرد. اما آنچه در جوامع سنتی، بهویژه افغانستان، آن را به مسئلهای انتقادی بدل میکند، اجبار و تحمیل است. زنان در این جامعه نه از سر علاقه بلکه به دلیل فشارهای فرهنگی، باورهای مردسالارانه و قوانین نانوشته مجبور به پذیرش نقش خانهداری میشوند. مرد، نانآور تعریف میشود و زن، خدمتکار بیمزدی که باید زندگی خانوادگی را بیهیچ توقعی به دوش بکشد. این تقسیم کار جنسیتی نه عادلانه است و نه منطقی، چرا که توانمندیهای زن را انکار و او را به سطح یک نیروی کار خانگی تقلیل میدهد.
مشکل دیگر، بیارزش دانستن کار خانه در نظامهای اقتصادی و اجتماعی است. در جوامع سنتی مانند افغانستان، هیچکس برای زنی که روزانه ساعتها وقت خود را صرف پختوپز، نظافت و مراقبت از کودکان میکند، حقوق و مزدی قائل نمیشود وحتی آن را کار به حساب نمی آورند. همه این زنان بعنوان زنان بیکارحساب می شوند. آمارسازمان بینالمللی کار نشان میدهد که زنان افغان بیش از ۷۰ درصد وقت خود را صرف کار خانه میکنند، کاری که از نظر اقتصادی «نامرئی» شمرده میشود. این بیاعتنایی، زنان را به شهروندان درجه دو و وابسته بدل میکند، کسانی که حتی ارزش کاریشان در قیاس با یک کارگر روزمزد نادیده گرفته میشود.
این وضعیت درمناطق مختلف افغانستان یکسان نیست، در شهرها، برخی خانوادههای متوسط یا تحصیلکرده به تدریج میپذیرند که دختران و زنان میتوانند بیرون از خانه کار کنند، اما در روستاها، خانهداری همچنان تنها گزینهی ممکن است. در خانوادههای فقیر، دختران اغلب قبال از حاکمیت گروه طالبان نیز از آموزش محروم میشدند تا در خانه کمککار باشند؛ در حالی که در خانوادههای ثروتمند، زنان ممکن است کارهای خانه را انجام ندهند، اما همچنان در نقش «خانهدار وابسته» تعریف میشوند و استقلال اقتصادی ندارند.
از سوی دیگر، خانهداری اجباری زنان سبب بازتولید چرخه نابرابری میشود. وقتی دختری از کودکی تنها برای کارهای خانه تربیت میشود، از دسترسی به آموزش، کار و استقلال اقتصادی محروم میماند. او در بزرگسالی نیز به همان چرخه تحمیلی بازمیگردد و همین سنت به نسلهای بعد منتقل میشود. تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد که در دوران جمهوریت، با وجود تلاشهای فراوان برای افزایش حضور زنان در آموزش و کار، این ذهنیت سنتی همچنان قدرتمند باقی ماند و پس از بازگشت طالبان، دوباره به شدت در حال تحمیل شدن است. به همین دلیل در افغانستان بخش بزرگی از جامعه زن را صرفاً به عنوان «خانهدار» میشناسد.
در کنار موارد دیگر، خانهداری تحمیلی برای زنان باری روانی بسیار بدتری دارد، زنان در افغانستان، بهویژه در روستاها، در سکوت و تنهایی، بار سنگین کارهای خانه و فشارهای روحی ناشی از بیارزش شمردهشدنشان را تحمل میکنند. افسردگی، احساس بیهودگی، و حس زندانی بودن در چهاردیواری خانه، تجربه مشترک بسیاری از آنان است. مریم درمورد تأثیر روانی این مسأله می گوید:«گاهی شبها از خستگی گریه میکنم، اما فردا صبح هیچکس از من نمیپرسد که حالت چطور است، فقط دوباره باید کار کنم.» این وضعیت نه تنها زن را میفرساید، بلکه خانواده و جامعه را نیز به چرخهای معیوب از خشونت، نارضایتی و محرومیت میکشاند.
نکته مهم دیگر در این ساختار این است که مردها در این ساختارها، مسئولیت خانهداری را نوعی تحقیر برای خود میدانند. فرهنگ مردسالارانه به مردها القا کرده است که آنها باید تنها نانآور باشد و هرگونه مشارکت شان در کارهای خانه، به معنای از دست دادن شأن مردانگی است. این تفکر غلط، باعث میشود که بار کار خانه تنها بر دوش زن باقی بماند و تقسیم عادلانه وظایف هیچگاه به رسمیت شناخته نشود.
انتقاد از خانهداری در افغانستان، به معنی خوارپنداری کار خانه به خودی خود نیست، بلکه تربیت فرزند ومدیریت امور خانه مهمترین کار درجوامع بشری است. اما مساله سیستمی است که از یک طرف زن را از انتخاب محروم میکند و از سوی دیگر کارخانه را خوار می پندارد و به هیچ می انگارد. اگر زنی بخواهد خانهدار باشد، باید حق انتخابش محترم شمرده شود؛ اما اگر بخواهد دربیرون از خانه کار کند، تحصیل کند یا بیرون از خانه زندگی مستقلی داشته باشد، نباید زندانی سنتها و نگاههای سنگین جامعه شود.
جامعه ای که کارخانه یعنی مدیریت امور خانه و تربیت فرزند وپرورش دام که در نظام اقتصادی افغانستان نقش بسیارمهمی دارد، اهمیت ندهد و آن را خوار وهیچ بپندارد، جامعه معیوبی است. هرچند اکنون تمامی زنان افغانستان ازتمامی حقوق شان در نظام طالبانی محروم شده اند اما حتی درشرایط کنونی باید در مورد ریشه های نگاه مرد سالارانه وگستردگی وعمق این نگاه درجامعه باید حرف زد، زیرا طالبان محصول همین نگاه ها وطرز دید هستند، طالبان از هوا نیامده اند، بلکه پرورده شده همین سیستمی هستند که زن در آن موجود خوار درجه دو وناقص العقل پنداشته شده است.
تا زمانی که چنین مسایلی را عمیق تر بررسی نکنیم و همه مشکلات زنان را صرفا به طالبان تقلیل دهیم و طالبان را هم یک پدیده بیرونی وجدا از جامعه افغانستان تحلیل کنیم، درواقع صورت مساله را پاک کرده ایم در حالی که مشکلات کماکان سرجای خودش باقی مانده است.