نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

«روزهای دشواری‌ست، اما تسلیم نخواهم شد»

  • گلچهره
  • 6 جوزا 1402
مهاجرت

دوهفته از آمدن مان به ایران می‌گذرد. افغانستان که بودم تصورم از زندگی در ایران چیز دیگری بود. اتاق‌های قشنگ و خوش منظر؛ صالون کلان با آشپزخانه‌ی مجهز و زیبا؛ حویلی کوچک اما با صفا و تمیز. بار بار از شوهرم خواسته بودم از خانه‌ی که گرو کرده برایم عکس بفرستد، اما هربار بهانه‌ی پیش آورده بود.

اولین بار که از موتر پایین شدم، با شوق به طرف خانه حرکت کردم. وارد کوچه‌ی تنگ و تاریکی شدم که عرض آن نیم متر و طول آن بیست متر بود که به دروازه‌ی خانه ما منتهی می‌شد. کلید را لای قفل دروازه چرخاندم، دروازه باز شد و وارد حویلی کوچکی شدم که به دو دروازه‌ی منزل اول و زینه‌های بلند منزل دوم منتهی می‌شد.

چشمم اولین بار به پنجره‌ی گنبدی مانند که وسط دو دروازه واقع بود، خورد و بعد به دروازه‌ی نیمه باز که درست روبه‌روی پنجره واقع بود و دو متر بیش‌تر با آن فاصله‌ی نداشت. با کنجکاوی دروازه را باز کردم که تشناب است. حالم به هم خورد. قبول کردنش برایم سخت بود. یعنی تشناب اینقدر نزدیک به اتاق؟ تازه تشنابی که دروازه‌اش هم بسته نمی‌شد.

وارد خانه شدم. با اتاقی دارای هفت متر طول و سه متر عرض برخوردم. پیش‌تر رفتم. سمت دست چپ با آشپزخانه‌ی با دو کابینت بالای شیر آب و دو کابینت زیر شیر آب مواجه شدم. فضای خانه تاریک بود، شباهت زیادی به کاهدان خانه‌ی همسایه‌ی ما داشت که آدم در روز روشن از رفتن به آنجا می‌ترسید شب که جای خود دارد.

با کنجکاوی به دنبال دروازه اتاق می‌گشتم. چشمم به دروازه‌ی کوچکی در کنج آشپزخانه افتاد. دروازه را باز کردم که بوی بدی از آن به مشامم رسید. فضایش تاریک بود. برق را روشن کردم که حمام است.

در همان نگاه اول تمام نل‌های آب را خراب یافتم. یا آب چکه می‌کرد و یا هم دستگیره نداشت. نزدیک دروازه اتاق، روی دیوار از داخل سوراخ دیوار سیم برق برآمده بود که جای زنگ دروازه بود و زنگ دروازه تکه و پارچه سر سکوی آشپزخانه گذاشته شده بود.

باورم نمی‌شد که قرار است در خانه‌ی زندگی کنیم که اتاق ندارد. اولین چیزی که به ذهنم گذشت مهمان بود. با اطفال شوخ و سر زور پیش روی مهمان چه کار می‌توانستم بکنم. با عصبانیت از شوهرم که مصروف جابه‌جای وسایل بود، پرسیدم: اتاق کجایه؟ با بی‌خیالی گفت: اتاق نداره!تعجب کردم و گفتم: با ۵۵ میلیون تومان همین خانه را گرفتی؟ می‌گوید: عزیزم حالا برو همچنین خانه‌ی را با این مقدار تومان بگیر! اجاره خانه قیمت شده، بی‌پولی هست دیگه، مجبوریم گذاره کنیم.

زندگی را در غربت آغاز می‌کنیم. هوا روز به روز گرم می‌شود و هر روز درجه‌ی گرمای هوا بالا می‌رود. خانه از خود کولر ندارد و ما اگر پکه بخریم که در مقابل این همه گرما هیچ است و اگر کولر بخریم اولاً که پولش را نداریم و بعدش همیشه اینجا ماندگار نیستیم و نمی‌توانیم کولر را با خود انتقال بدهیم، چون هر خانه از خود کولر دارد و این از بخت بد ماست که هیچ چه ندارد. از یک هم‌وطن که چندسال از آمدنش به ایران می‌گذرد یک پکه به امانت آوردیم.

همسایه‌ی طبقه‌ی بالا نیز افغان است که چند روز بعد از ما آمده است. آنها چهار فرزند دارند. گرمای بعد از ظهر است و آنها از عطش گرما به حمام پناه آورده‌اند. من که در آشپزخانه مصروف آشپزی هستم صدای شرشر آب خیلی واضح به گوشم می‌رسد. دقایقی می‌گذرد که از سقف آشپزخانه آب درست بالای اجاق گاز چکه می‌کند. هیچ جای دیگری هم نیست که اجاق را انتقال بدهم، مجبور آشپزی را متوقف می‌کنم و منتظر می‌شوم تا ریزش آب متوقف شود.

آب بند می‌آید و دوباره به آشپزی ادامه می‌دهم که سر و صدای دختر کلانم بالا می‌گیرد. متوجه می‌شوم وضعیت تشناب خیلی بد است. از فرط عصبانیت اشک‌هایم جاری می‌شود و به حال و روزم افسوس می‌خورم. زندگی برای ما چه دامی پهن کرده است!

همچنان بخوانید

افغانستان؛ تکرار دومینوی جنگ و مهاجرت

عید در سایه‌های غربت

زنان لزبین و هم‌جنس‌گرا در جوامع اسلامی چه می‌کشند؟

شب که شوهرم از کار بر‌می‌گردد، مشکلات خانه را همرایش در میان می‌گذارم، به صاحب خانه پیام می‌گذارد. صاحب خانه در پاسخ می‌گوید: «ما چاه فاضلاب را شش ماه قبل پاک کردیم. به نظرم بهتر است قرارداد را فسخ کنیم، به دنبال خانه‌ی بهتر بگردید.» سکوت می‌کنیم و دیگر پی‌گیر نمی شویم.

هم اکنون هم پشت میز کوچکی که به تازگی خریده‌ایم نشسته‌ام و با خودم کلنجار می‌روم تا به همان نشاط و سرزندگی که در منطقه داشتم برگردم. طفلم گریه می‌کند چون تشنه است و در خانه آب نداریم. درشهری که زندگی می‌کنیم آب شور دارد و برای آوردن آب شیرین باید مسافت زیادی را بپیماییم. من اما نه به طریقه‌ی استفاده‌ی کارت بانکی می‌فهمم و نه هم آدرس آب شیرین را بلدم. هنوز نتوانسته‌ام تا سر کوچه بروم.شوهرم هم جای که کار می‌کند خیلی دور است و نمی‌تواند برای ما کاری کند. چگونگی استفاده از کارت اتوبوس، کارت خرید، کارت نان و کارت آب را بلد نیستم و نیز هم صحبت شدن با یک شهروند ایرانی و رعایت کردن فرهنگ و عنعنه‌ی ایران برایم دشوار است.

روایت من شاید روایت صدها زن مهاجر باشد. زنانی که به هر نحوی با مشکلات کنار آمده‌اند و برای دوام زندگی یا راهی یافته‌اند و یا راهی ساخته‌اند. در مورد من اما یگانه مونسم در روزهای سخت تنهای پشت در و دیوار بلند خانه چند جلد کتاب داستان و کتابچه و قلم و تنها برگ برنده‌ام ادامه‌ی درس آنلاین انگلیسی و نوشتن از وضعیت هم نوعانم است. مواردی که مرا سر پا و قوی نگه می‌دارد و به من یادآوری می‌کند که تحت هر شرایطی ادامه خواهم داد، از عهده‌ی تمام چالش‌ها و مشکلات بر خواهم آمد و مستقل خواهم شد. روزهای دشواری‌ست، اما باور دارم این نیز بگذرد و بر مشکلات پیروز خواهم شد.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: زنان و مهاجرتمهاجرت
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاه‌ها 5

  1. Ahmad hajipou says:
    2 سال پیش

    بسیار زیبا. اکثر بانوان افغان سخت کوش ولی به ندرت اینچنین تحصیلکرده. از خواندن این متن یا خاطره از یک طرف بسیار ناراحت و افسرده ولی از طرف دیگر اینچنین مقاوم و مقتدر و قانع وباسواد و فهمیده موجب خوشحالی است. کاش جامعه جهانی نعمات و زحمات را بالنسبه بین تمام اقشار بشر تقسیم میکرد تا گرسنه ای نباشد.

    پاسخ
  2. عزت‌الله says:
    2 سال پیش

    دردناک است انشاالله به ٱمسد روزهای خوب

    پاسخ
  3. Hossein Moavenian حسین معاونیان says:
    2 سال پیش

    باسلام واحترام به همزبان خودم که با امیدوآرزوی زندگی بهتر به ایران آمده است.فقط شرمنده شدم که اولین تجربه زندگی اش درایران اینقدرتلخ و عذاب آور بوده است.اما خوشبختانه روحیه وانگیزه ای قوی برای بهترکردن شرایطش دارد.

    پاسخ
    • جمال says:
      2 سال پیش

      درود به شما که حال دل نویسنده و امثالش را درک می‌کنید.

      پاسخ
  4. Zaman Forogh says:
    2 سال پیش

    از تجربه دردآور و نا آمید کننده شما از زندگی در ایران واقعن متأثر شدم، شرایط آنجا برای خیلی از همشهریان مان که تازه‌گی به ایران مهاجر شدن چنین درد ناک است. ولی به چیزی که من امید وارم آن اراده و پشت کار شما است! شما چالش های بسیار جدی و بزرگی را پشت سر گذاشتین تا دوره تحصیلی لیسانس را با موفقیت و درجه اعلی به پایان رسانیدین. با آنکه میفهمیم بازهم مشکلات زیادی بر سر راه تان دارید ولی بسیار جای امیدواری و خوشحالی است که به مسیر تان قدرتمندانه و با جدیت ادامه می‌دهید. بهترینهای خداوند نصیب تان باد موفق باشید

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN