نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

از مکتب تا کارگاه خیاطی؛ سقوط رؤیای زنانه

  • نیمرخ
  • 12 اسد 1404
خیاطی

نویسنده: نریمان

آرام و متین، پشت چرخ خیاطی نشسته است. پیراهن گلابی‌رنگی را کوک می‌زند. عرق پیشانی‌اش را می‌توان دید که مثل باران، ریخته و حلقه‌ای تاب‌دار کنار شقیقه‌اش را تَر کرده است. یک قودَه مو، پشت گوش‌هایش چسپیده‌اند. در دهنه‌ی دروازه‌‌ی کارگاه، یک کولر آبی قرار دارد که هِن‌هِن می‌کند. چند دختر دیگر هم پشت ماشین‌های بی‌پایه‌ای خیاطی نشسته‌اند و پارچه‌های گوناگونی را زیر دندانه‌ی ماشین‌‌ها قرار می‌دهند. لحظه‌ای مکث می‌کنند و دستی به پیشانی‌شان می‌کشند. دوباره ادامه می‌دهند.

فضا آرام است، فقط صدای ماشین وجود دارد. آهسته‌آهسته، کارگاه پر می‌شود. یک جمع می‌آیند و یک جمع دیگر می‌روند. منتظر مانده‌ام که استاد، بخیه‌زدنش را تمام کند.

استاد سونیا، صدایش می‌زنند. دختر جوانی است، شاید بیست دو ساله باشد. سفید و براق و بالابلند است. جدی به‌نظر می‌رسد. به‌ندرت لبخند می‌زند. گاهی که مسیر کُوک‌ زدن اشتباه می‌شود، یا سوزن ماشین می‌شکند، خشم و عصبانیت در پهنای صورتش می‌دوند. مثل این‌که خزانه‌ی صبر و حوصله‌اش تمام شود و دیگر نتواند پایه‌ی ماشین را بچرخاند. سوزن سومی که می‌شکند، دیگر ادامه نمی‌دهد. پیراهن مُهره را از زیر دندانه‌های ماشین دور می‌کند. از پشت ماشین سفید برمی‌خیزد، در گوشه‌ی خلوت کارگاه می‌رود.

شش هفت‌تا مانکن بی‌سر نیز در نقاط مختلف کارگاه قرار دارند که طرح‌ها و دیزاین‌های متفاوتی را نشان می‌دهند: عربی، ترکی، گندِ افغانی، کرتی‌دامن، پنجابی، ماهی‌بُرش ماکسی و حجاب. رنگِ بیشتِر پارچه‌ها چشم‌گیر و دل‌نشین هستند.‌ آنچه که بسیار به چشم می‌خورد، رنگ سیاه است. شاید بیشترین سفارشی که می‌گیرد، دوخت انواع حجاب باشد؛ زیرا در کشوری زندگی می‌کند که رنگ سیاه، نماد حاکمیت است و نشانه‌ی ارتجاع.

سونیا، چهار سال می‌شود که مشغول خیاطی کردن است. سال اول، فقط مشق و تمرین می‌کرد که انواع دوخت را یاد بگیرد. اغلب برای اعضای خانواده‌اش لباس می‌دوخت. بعد از مشق و تمرین بسیار، لوحه‌ای در سر دروازه‌ی خانه‌شان نصب می‌کند، تا در نفقه‌ی فامیل سهم بگیرد. همچنان از چنگ دل‌تنگی و بی‌سرنوشتی فرار کند. هرچند دل‌تنگی‌هایش را با کتاب‌هایی که می‌خواند، تقسیم می‌کند، تا یادش برود در کجا به‌دنیا آمده است. و چرا صدایش خطرناک است و می‌تواند ایمان خیلی‌ها را خراب کند.

او می‌گوید: «صنف یازده‌ی مکتب در «لیسه‌ی نسوان رحمان مینه» بودم که سرنوشتم دگرگون شد. با بازگشت گروه طالبان به قدرت، رؤیاهایم خاک شدند. من که دوست داشتم خدمه‌ی هواپیما شوم؛ پس از آن، فراموش کردم. با مجموعه‌ای از رؤیاهایم وداع گفتم. فضای بودنم را در خطر می‌دیدم. اما خوش‌حال بودم که خیاطی را در یکی از کورس‌های خانگی در «سیاه‌سنگِ» کارته‌ نو آموختم. البته با اصرار پدرم به کورس خیاطی رفته بودم. او علاقه داشت که باید یکی از دخترانش خیاط شود، تا بیشترین پول را به خیاطی‌های زنانه ندهد؛ چون شش خواهر بودیم. حالا پنج نفر هستیم. خواهر کلانم عروسی کرد و رفت پشت بختش!»

پس از مکث کوتاهی می‌افزاید: «هفت ماه بعد از سقوط، دیگر نتوانستیم در کابل تاب بیاوریم. در واقع، ماندن و تاب آوردن در کابل دشوار شده بود. کار نبود. پدر و برادرانم بیکار شده بودند. فقط برادر کوچکم در یک فروشگاه مواد ارتزاقی کار می‌کرد. اوضاع خانه‌ی ما بدتر شد. هر روز پدرم جنگ و دعوا می‌کرد. تا این‌که مادرم به دل‌تنگی مبتلا شد. بعد، پدرم تصمیم گرفت که باید از کابل کوچ کنیم. سه سال است که در زادگاه پدری‌مان زندگی می‌کنیم. وقتی این‌جا آمدیم، حال مادرم بهتر شد؛ چون در میان خویش و قوم خود قرار گرفت. دیگر از دل‌تنگی شکایت نکرد. کار خیاطی من نیز رونق پیدا کرد. پدرم برایم کارگاهی ساخت که پس از گذشت دو سه ماه، تعداد شاگردانم به شصت‌هفتاد نفر رسید.»

سونیا، در یکی از ولایت‌های شمالی کشور زندگی می‌کند. در جایی که متولد شده است و تا چهار ساله‌گی در آن‌جا بوده است. بعد به کابل می‌کوچند. او با لحن غم‌گینانه‌ای می‌گوید: «بعد از سقوط، مثل خانه‌ای ویرانه شده بودم. در حالی‌که در هفته‌های نخست سقوط به مطالعه‌ی آثار داستانی رو آرودم. می‌کوشیدم که بر ترس‌ها و ناراحتی‌هایم غلبه کنم، تا فراموشم بشود که چه اتفاقی افتاده است؛ با وجود آن، بسیار می‌ترسدم. ترس در زیر جلدم زوزه می‌کشید. هرازگاهی تهدیدم می‌کرد.

یک خاطره‌‌ی تلخ از زمانی تلاشی خانه‌ها دارم که هیچ‌وقت فراموشم نمی‌شود. هر وقت که یادم می‌آید، غمگین و ناراحتم می‌کند. آن‌قدر که دلم می‌لرزد و دست‌وپایم بی‌حال می‌شوند. روزی که افراد طالبان، خانه‌ی ما را تلاشی‌ می‌کرد، همه در یک اتاق رفته بودیم که اتاق‌های دیگر را تلاشی کنند. بعد، نوبت اتاقی رسید که همه‌ی خانواده‌ی در آن قرار داشتیم. وقتی به اتاق دیگر رفتیم، بکس آهنی لباس‌های‌مان را تیت‌وپاشان کرده بودند، حتا سینه‌بند و زیرپوشی‌مان را در کف اتاق انداخته بودند… ما نه نظامی بودیم و سلاح و تفنگچه را می‌شناختیم. وقتی با این وضعیت مواجه شدیم، مادرم به روح هفت‌جدشان نفرین فرستاد. برادر کلانم تلاش می‌کرد خشمش را قورت کند و بر خود مسلط باشد. پدرم فقط سکوت کرده بود.»

همچنان بخوانید

روایتِ دختری در محاصره‌ی امر «ثانی»

زنی در جست‌وجوی پناه و نان

افغانستانِ آفلاین؛ روایت یک خبرنگار زن از کابل

نمی‌تواند ادامه دهد. سکوت می‌کند. با گوشه‌ی چادر فولادی‌رنگش، باران خفیف کاسه‌خانه‌ی چشم‌هایش را پاک می‌کند. سپس ادامه می‌دهد: «با سقوط افغانستان، همه‌ی‌ ما زنان سقوط کردیم و تکه تکه شدیم. یکبار دیگر در قعر تاریکی فرو رفتیم. در حقیقت، زندگی ما از بیخ و بنیادش فرو پاشید. از همه‌چیز دست شستیم. از آسمان و زمین بر سر ما خفقان می‌بارد. حتا نفس‌کشیدن ما، خطرآفرین شده است. می‌دانم گریختن، راه رستگاری نیست. بودن، حرکت است، جریان داشتن است. من این‌گونه جریان دارم؛ وقتی که می‌توانم در این کارگاه کوچک، چهل‌تا زن و دختر را تدریس کنم. و ندای زخمیِ قلب‌شان را بشنوم؛ دخترانی که هم دانش‌آموز بودند، هم دانش‌جوی دانشگاه… اما حالا پشت ماشین خیاطی، رؤیاهای‌شان را بخیه می‌زنند؛ بی‌آن‌که بدانند فردا هرگز نخواهد آمد. فردا امروز است.»

سونیا، می‌کوشد که زخم‌های چهار ساله‌ی خفقان و استبداد را فراموش کند و در دل آینده‌ی مجهول، گام‌های روشن‌تری بگذارد. یأس و نومیدی را نشناسد و امروز را باور کند. دل از گرو فردا برکند. چون امروز را باید غنمیت شمرد و فردا را امیدی نیست. او معتقد است که ظلم و ستمگری پایدار نیست. سرانجام، پایان می‌پذیرد و این ظلمت، نورانی خواهد شد. و ما زن‌ها می‌توانیم در آزادی کامل نفس بکشیم و از نو به رؤیاهای‌مان فکر کنیم که هر روز یک هدیه‌ی شگفت‌انگیز است، نباید فرو گذاشت. هر کسی باید به طریقی سهم خود را در قبال زندگی و جامعه‌اش کند، حتا اگر موانع بسیار هست؛ زیرا همیشه قهرمان‌ها از دل بحران‌ها سر برآورده‌اند. قول مشهور است: آن‌که در جنگ کشته می‌شود، قهرمان نیست؛ آن‌که از جنگ، زنده برمی‌گردد، قهرمان است.

او می‌گوید: «از تاریخ ما بوی زن‌ستیزی و زن‌کشی می‌آید. در این‌جا زن بودن در آشپزی و تخت‌خواب تعریف می‌شود و تعداد پسری که به‌دنیا می‌آرود. اگر زن به آگاهی رسید و با دلیل و منطق، استدلال کرد، دیگر حق ندارد زنده باشد. باید صدایش خفه شود. این رنج مشترک همه‌ی ما زنان است؛ بنابراین، نباید متوقف شد و ایستاد. آدمی با جنبش و تحرک، زنده است. هرچه بایستد، گَنده شود.»

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ادبیات، تبعید، مقاومت زنان، سرکوب و سانسور، طالبان و حذف زنانحق آموزش زنانزنان افغانستان ، مقاومت زنان، جنایت طالبان، روایت زنان
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN