نویسنده: حسین معرفت
افغانستان امروز در وضعیت پیچیدهای قرار دارد؛ مردمی که دودهه با امید به جمهوریت زندگی کردند، اکنون میان دو احساس سنگین گیر کردهاند: خشم از گذشته و ترس از امروز. این دو احساس، در دل جامعه باهم تنیده شده و وضعیتِ روانی و اجتماعی خاص و پیچیدهای را شکل داده است.
مردم از سران دولت و سیاستمداران دورهی جمهوریت خشمگیناند، آنها را کسانی میدانند که یک فرصت استثنایی در تاریخ افغانستان را هدر دادند، بهجای ایجاد یک دولت مدرن و مشروع و محکمکردن پایههای نظام دموکراتیک که مورد حمایت تمام جهان بود، درگیر فساد و اختلافات داخلی شدند و نتوانستند به صورت بهینه و درست، از فرصت ایجادشده و حمایتِ جهان استفاده کنند. به باور مردم، اگر سیاستمداران در دودههی جمهوریت درست عمل کرده بودند؛ نظام جمهوریت میتوانست بدون حضور آمریکا نیز ادامه یابد و مورد حمایتِ مردم قرار گیرد.
خشم از سران و دستاندرکاران جمهوریت زمانی بیشتر و درناکتر میشود که مردم احساس میکنند در لحظهی سقوط جمهوریت، سیاستمداران-آنها را تنها گذاشتند. این برداشت، زخمی است که هنوز در حافظهی جمعی تازه و عمیق است. مردم افغانستان، بهویژه جوانان، این خشم را تجربه میکنند و آن را نهتنها دلیل ناکامیهای تاریخی، بلکه دلیل رهاشدگی آنها در میان انبوهی از مشکلات و نابهسامانیهایی میدانند که با تسلط مجدد طالبان برکشور و مردم مستولی شده است.
با اینحال، خشم از جمهوریت تنها بخشی از تجربهی اجتماعی امروز و در واقع یک لایهی سطحی است؛ لایهی اصلی و پنهان که سایهای سنگینی بر زندگی روزمره انداخته است، ترس از امارت است. بازگشت طالبان و استقرار دوبارهی امارت اسلامی، پیامدهای فاجعهباری برای زندگی مردم به همراه داشته است. آزادیهای فردی و اجتماعی محدودشده، زنان از عرصههای عمومی و آموزشی محروم شدهاند، رسانهها و نهادهای مدنی به سکوت واداشته شدهاند و زندگی روزمره به فضایی از خوف و اجبار بدل گشته است. طالبان تلاش میکنند این ترس را حفظ کنند و هر روز با ابتکار و نمایش تازه، جامعه را در وضعیت رعب و انفعال نگه دارند.
این ترس برخلاف خشم از جمهوریت، کمتر به زبان میآید. مردم میدانند که هر سخنِ انتقادی، هر اظهار نظر متفاوت، میتواند با مجازات، تهدید و سرکوب مستقیم پاسخ داده شود. به همین دلیل، این ترس غالباً در دلها جریان دارد. روان جمعی جامعهی افغانستان تحت تأثیر همین سکوت و ترس شکل گرفته است؛ سکوتی که همگی را به نوعی معلق و محدود کرده و امکان بیان مستقیم خشم و اعتراض را از بین برده است.
این ترسِ خاموش، اثر دیگری هم دارد: باعث میشود خشم از جمهوریت شدیدتر و بیشتر بروز کند. وقتی مردم احساس میکنند که تحت فشار و محدودیت قرار دارند، احساس ناکامی گذشته و رهاشدگی در چنگ طالبان، بهعنوان عامل تسلط طالبان را برجسته کرده و خشمشان در برابر رهبران جمهوریت را بلندتر و صریحتر به زبان میآورند. به عبارت دیگر، ترس از امارت، خشم از ناکامیهای گذشته را تقویت میکند و آن را به یک نیروی اجتماعی قابل مشاهده بدل میسازد. سویهی دیگر این رابطه هم انرژی سرکوب است؛ چون در بیان ترس از طالبان خودسانسوری وجود دارد، انرژی آن به کانال خشم از جمهوریت واریز میشود.
اما نکتهای که در ظاهر کمتر دیده میشود، یک ترس پنهان دیگر است-و آن ترس طالبان از مردم است؛ طالبان بهخوبی میدانند که مردم از آنها متنفراند و از تکتک آنها خشمگین هستند. به همین دلیل، شلاق و شمشیر سرکوب را لحظهای از سر مردم برنمیدارند؛ زیرا میدانند که به محض کاهش ترس مردم از طالب، خشم پنهانی که در وجود میلیونها آدم وجود دارد، غلیان خواهد کرد؛ زیرا خشم مردم از طالبان برخلاف خشم آنها از رهبران جمهوریت، یک خشم هدفمند روزافزون و یکدست است. این خشم را هیچکسی بدتر از طالب نمیداند و همیشه خود را در معرض این خشم میبیند. لذا به صورت شبانهروزی با نمایش وحشت در خیابانها و استدیومهای ورزشی و کوچه و خیابان سعی دارند میزان ترس مردم از طالبان کاهش نیابد وزمینهی انفجار خشم عمومی فراهم نشود، چیزی که ممکن نیست و نتیجهی برعکس دارد؛ زیرا فشارِ روزافزون تنها ترس را گسترش نمیدهد؛ بلکه سبب افزایش خشم پنهان نیز میشود.