نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

معنای نان

  • سایه
  • 14 سرطان 1402
معنی نان

«نان تمام چیز است، مثلا من از صبح تا حالا 9 دانه نان کار کردم.»

این سخن مصطفا است؛ پسر 12 ساله‌ای که ترس گرسنه‌ ماندن خانواده‌اش او را مجبور کرده است تا هر روز صبح وسایل کارش را در کنار کتاب‌هایش به مکتب ببرد و بعد از ظهرها در پیاده‌روها بوت رنگ کند. پسری که به سرعت حرف می‌زند و دوست دارد در آینده معلم ریاضی شود.

وقتی از او پرسیدم چند افغانی کار کرده است؟ بدون هیچ مکثی گفت: «9 دانه نان کار کردم» بعد لبخندی زد و بند سمت چپ بیکش را روی بازویش جابجا کرد و ادامه داد: «اگر دوازده دانه نان کار می‌کردم خوب می‌شد، فردا صبح را هم بس می‌کرد.»

آیسکریمش را که تقریبا تمام شده بود روی میز‌ گذاشت و به زینب که در سمت راستش نشسته بود گفت: «امروز تو از من بیشتر کار کردی باید 30 افغانی را که از من قرض کرده بودی پس بدهی.» زینب بعد از یک لحظه سکوت، لبانش را بهم فشرد و گفت: «نصفش را می‌دهم، باقی مانده‌اش بماند.»

به گفته‌ی مصطفا پدرش پیرمردی است که سبزی‌فروشی می‌کند و مجبور است با فروش آن‌ها خرج زندگی او و پنج خواهرش را بدهد. «قبل از طالب کار نمی‌کردم، فقط مکتب می‌رفتم. پدرم او زمان هم سبزی‌فروشی می‌کرد، ولی یک خواهرم هم کار می‌کرد که همراه پدرم کمک می‌شد.»

حالا او نزدیک به یک‌ونیم سال است که پیاده‌روهای غرب کابل را راه می‌رود و بیشتر وقت‌ها به کفش‌های عابران نگاه می‌کند و هر کسی را که از پهلویش می‌گذرد با گفتن «کاکا جان بوت‌هایت را رنگ کنم» بدرقه می‌کند. «پارسال تابستان بود که پدرم مریض شد و کسی نداشتیم تا کار کند، مادرم برایم رنگ و بورس خرید گفت: تا پدرت خوب می‌شود کار کن.»

مصطفا و دوستانش بارها از دست جنگجویان طالبان که برای جمع‌آوری کودکان کار موظف هستند فرار کرده‌اند. «طالبا چند بار آمده، ولی فرار کردیم، یکبار در ایستگاه نقاش بودیم که زینب را گرفت، زینب زیاد گریه کرد باز با خودشان نبرد.»

به گفته‌ی مصطفا جنگجویان طالبان، کودکان کار را که از سطح شهر جمع‌آوری می‌کنند، به مرکز تربیت اطفال در منطقه‌ی بادام‌باغ انتقال می‌دهند. «خودم ندیدم، ولی چند نفر را که برده بود قصه می‌کرد، باز آن‌ها را پدر و مادرشان رفته پس آوردند. یک نفرش اجمل نام داشت.»

زینب 10 ساله که در سمت راست مصطفا نشسته بود، حرف‌های او را ادامه داد. «طالب پدرم را نمی‌ماند که موچی‌گری کند، می‌گوید باید دکان آهنی جور کنی و به ما پول بدهی. باز ما را هم جمع ‌می‌کنند، قبلا خوب بود پولیس به مردم کار نداشت.»

قصه‌ی زینب، تلخ‌تر از زندگی مصطفا است. او از چهارسال پیش کار در خیابان را شروع کرده است. از دود کردن اسپند و پلاستیک‌فروشی شروع تا حالا که بوت‌های عابران را برق می‌اندازد، ولی آینده‌ی خودش تاریک است و دستان کوچکش از شش سالگی به بعد سیاهی همان آینده را با خودش حمل می‌کند.

همچنان بخوانید

بحران کودکان کار در افغانستان؛ بازتاب پیامدهای فقر، محدودیت‌ها و استثمار در سایه‌ی گروه طالبان

کودکان کار و نوای بی‌نوایی

منیره و نادیه در میان رنگ‌ها و رنج‌ها

به گفته‌ی زینب پاهای پدرش فلج است و نمی‌تواند راه برود، ولی هر روز صبح خودش را با صندلی چرخ‌دارش به پیش ‌روی یکی از مارکت‌ها در غرب کابل می‌رساند و آن‌جا بساط موچی‌گری‌اش را پهن می‌کند، ولی افراد طالبان از پدرش خواسته تا غرفه بخرد و ماهانه به آن‌ها مالیه پرداخت کند.

زینب حالا باید کلاس سوم مکتب می‌بود، ولی جستجوی نان او را از رفتن به کلاس در بازداشته است. وقتی در مورد آرزوهایش ‌پرسیدم، لبخند ‌زد و گفت: «اگر درس بخوانم دوست دارم مدیر بانک شوم و به کسانی که فلج هستند و یا کارگر ندارند معاش بدهم.»

وقتی حرف‌های زینب تمام شد، مصطفا بلند خندید و گفت: «او دختر! مدیر بانک که مردم را معاش نمی‌دهد، باید دولت بدهد.»

رنج‌های زینب در تمام این چهارسال با او در پیاده‌روها راه رفته است و بزرگ شده است. سیاهی دست‌های کوچک زینب از تمام رنج‌های او حرف می‌زند که او هر صبح در داخل بیک کوچکش می‌گذارد و تمام روز آن ‌را روی بازوهای کودکانه‌اش حمل می‌کند.»

بخش بزرگ‌ زندگی و آرزوهای زینب را به دست آوردن نان شکل می‌دهد. وقتی از او پرسیدم که امروز چاشت نان خورده است یا خیر؟ خودش را تکان داد و گره چادرش را محکم‌تر کرد و گفت: «روزهایی که به خانه نزدیک استم چاشت به خانه می‌روم نان می‌خورم. امروز وقت نان چاشت ایستگاه شفاخانه بودم، نمی‌شد خانه بروم، باز یک موتروان برم بسکویت خرید.»

در این میان مهدی که در سمت چپ مصطفا نشسته بود، ساکت‌ بود و کمتر حرف‌ می‌زد، بیشتر به حرف‌های که زینب و مصطفا می‌زدند می‌خندید و به کودکانی که در میز پشت سر ما نشسته بودند و جوس می‌نوشیدند نگاه می‌کرد.

مهدی، پسر 13 ساله‌ای است که پلاستیک می‌فروشد. او در مورد پدرش هیچ حرفی نزد، ولی چیزی که مهدی و مصطفا را کنار هم قرار داده بود ترس از مسیر و پس‌کوچه‌هایی است که هر شب آن‌‌ها به خانه‌ می‌روند. مهدی به بیرون نگاه کرد و با عجله به مصطفا گفت: «تاریک شده، برویم که سگ باز هردوی ما را می‌دواند.»

چیزی که برای هر سه آن‌ها معنای واحد داشت «نان» بود؛ چیزی که آن‌ها تمام آرزوهای‌شان را با آن می‌سنجند و تعداد لبخندشان برابر با تعداد نان‌هایی است که یک روز کار می‌کنند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: فقر و بیکاریکودکان کار
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN