نیمرخ
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
حمایت مالی
نیمرخ

رهایی در سوگ؛ روایت روح‌افزا از ازدواج «بدلی»

  • نیمرخ
  • 4 سنبله 1404
سایت

روایت: گیسو

زنی قدبلندِ لاغراندام در اتاقی در غرب کابل، پایه‌های چرخ خیاطی خود را محکم می‌کند تا روند کارش آسان‌تر شود. اسمش روح‌افزا است. شش سال از ازدواج دومش می‌گذرد؛ ازدواج اولش که ازدواج بدلی بود، در سنین نوجوانی‌اش صورت گرفته بود که از دردآورترین خاطرات زندگیِ او به‌شمار می‌رود.

وقتی از او پرسیدم که چگونه با ازدواج بدلی موافقت کرد؟ با شوخ‌طبعی و لحن خنده‌آمیز گفت: «از این‌که ازدواج بدلی را قبول کرده باشم، چیزی واضحی در ذهنم نیست؛ ولی مرگ برادرم کلید آزادیِ من شد.»

تاکنون تصور کرده‌اید که مرگ یک انسان خوشایند باشد؟ شنیدن خبر مرگ عزیزان همیشه تلخ و شوکه‌کننده‌ است. اما برای روح‌افزا چنین نبود. مرگ برادری که  ازدواجش موجب گرفتن کودکی و نوجوانی از روح‌افزا شده بود، و او را یک شبه به عروس یک خانواده‌ی پُرجمعیت و مسؤول انجام کارهای روزمره­ی آن خانواده مبدل کرده بود.

ازدواج بدلی در افغانستان از دیرزمانی رواج بوده و خانواده‌ها به دلایل گوناگونی از جمله فقر، نوجوانان و جوانان پسر و دخترشان را تبادله می­کنند و در بدل آوردن عروس، دختری از خانواده‌ی خود را به خانواده‌ی طرف مقابل نکاح می‌کنند.

روح‌افزا وقتی کودکِ یازده ساله بود، در یکی از ولایت‌های مناطق مرکزی زندگی می‌کرد، او در بدل دختری از اقوامش که به برادرش داده شده بود، در نکاح پسری بیست و هفت ساله­ای درآمد. پسری که در کشور ایران به سر می‌بُرد و با زن و سه فرزندش در آن‌جا زندگی می‌کرد. اما وقتی در بدل خواهرش برایش عروس دوم گرفته بودند، وی تصمیم داشت که بعد از مدتی، روح‌افزای نوعروس را نیز به ایران ببرد.

وقتی روح‌افزا به خانه­ی خسرش برده شد؛ کودکی بود که دست‌وپاهایش در بازی با کودکان هم‌بازی‌اش پینه بسته بود و آفتاب‌سوخته شده بود. او بدون این‌که به بلوغ رسیده باشد یا چیزی در مورد زندگی زناشویی بداند، پایش را به خانه­ی بخت گذاشت و با خانواده‌ی داماد-زندگی جدیدی را شروع کرد.

خشونت خانوادگی

زندگی جدید دور از مادر و خانواده‌ برای روح‌افزا به سختی می‌گذشت. او مجبور بود که روزانه با دستان پینه بسته‌اش کارهایی خانه را چون شست‌وشوی، پخت‌وپز، دامداری و مزرعه‌داری انجام بدهد او که در خانه‌­ی پدرش دست به هیچ کاری نزده بود به‌جز بازی با کودکان همسایه.

وقتی روح‌افزا مشغول گردآوری هیزم و علف بود دخترانی هم‌سن او با دستکول مکتب از کنارش رد می‌شدند. با دیدن دختران هم‌سن و سال خود تصمیم گرفت مثل آن‌ها به مکتب برود؛ اما واکنش خانواده‌ی جدیدش غیرقابل پیش‌بینی بود.

همچنان بخوانید

روایت دختری که قربانی عشق برادرش شد

خشونت خانوادگی؛ آن‌چه که زنان افغانستان بیشتر از گذشته با آن مواجه‌اند

پیدا کردن نان از نوک سوزن

روح‌افزا می­گوید: «مادر شوهرم ریسمان را گرفت و چندین ضربه­ی محکم به کمر و پاهایم زد و گفت برای ما ننگ است که عروس ما به مکتب برود چه کسی تو را گفته مکتب بروی؟»

روح‌افزا ماجرای ضرب‌وشتم خود را با خانواده‌اش در میان گذاشت؛ اما پدر و مادرش از وی خواستند که از دستورات خانواده‌ی شوهرش اطاعت کنند؛ وگرنه در خانه‌ی پدر هم جایی نخواهد داشت. «هرچه آن‌ها می­گویند همان را انجام بده و دیگر به خانه‌ی ما هم نیایی!»

روح‌افزا دنیای کودکانه‌اش را با ضرب‌وشتم، دشنام و کار خستگی‌ناپذیرِ روزمره در یکی از ولایت‌های فقیرنشین در مرکز افغانستان می‌گذرانید. وقتی کسی را در کنارش ندید، تسلیم شد و دیگر شکایتی نکرد. از زندگی او با خانواده‌ی خسرانش دو سالی گذشت. در این مدت، خانواده‌ی روح‌افزا منتظر برگشت شوهر او از ایران بودند، تا او را باخود ببرد؛ اما داماد هیچ‌وقت نیامد و برادر روح‌افزا صاحب پسری شده بود.

مرگ برادر صفحه‌ی جدید زندگی برای روح‌افزا

روزی روح‌افزا مشغول رسیدگی به دام‌ها و مزرعه بود که در خانه هیاهو برپا شد. اهالی خانه برای خریدن مواد خوراکی و پیداکردن موتر، سراسیمه به هر طرف می­دویدند. هریک از اهالی خانواده تلاش می‌کردند-زودتر آماده­­ی رفتن شوند. وقتی روح‌افزا از سر کنجکاوی دلیل سراسیمگی آن‌ها را پرسید، غافل‌گیر شد. مادر شوهرش گفت: «برادرت در جنگ کشته شده است؛ دیشب جنازه‌اش به خانه رسیده است. ما باید امروز به تشییع جنازه برویم. تو مراقب خانه و کارهای خانه باش.»

میان رفتن و ماندن حس بی‌قراری پیدا کرده بود. او طاقتِ خانه‌ماندن را نداشت. برادری که در بدل ازدواج خواهرش تبادله شده بود، دیگر زنده نبود. روح‌افزا برای یک لحظه در شوک فرو رفته بود. بعد حسِ بهتر گرفت و به گفته­ی خودش کلید آزادی‌اش را یافته بود.

«به‌خاطر آزارهایی که در خانواده‌ی شوهرم دیدم، اصلاً دلم به برادرم نسوخت و جرقه­ای در ذهنم گذشت که دیگر من هم آزاد شدم.» اما برگشت به خانه‌ی پدر نه‌تنها برایش آزادی نیاورد؛ بلکه سبب شد دوباره با مردی ازدواج کند که چندین سال از او بزرگ‌تر است.

پس از توافق خانواده‌ها، روح‌افزا به خانه‌ی پدر برگشت و خانم برادر روح‌افزا نیز با کودکی در بغلش به خانه‌ی پدر خودش برگشت و گره پیوند این دو خانواده از هم گسست.

روح‌افزا توانست به مکتب برود، تا صنف چهارم درس خواند. برای خودش رؤیاهایی بافته بود و با تمام توان تلاش می‌کرد. تازه بیست ساله شده بود که مجبور شد دوباره ازدواج کند.

پدرش در یک دعوای زمین با پسران کاکایش مجبور شده بود پولِ زیادی را قرض بگیرد، تا در دعوای حقوقی مصرف کند؛ اما وقتی قرض‌هایش سنگینی کرد، دوباره چشمش به روح‌افزا افتاد. او را در بدل 250 هزار افغانی به مرد تاجری داد که حدود سی سال باهم تفاوت سنی داشتند.

روح‌افزا می­گوید: «یکبار دیگر از زندگی ناامید شده بودم، به هیچ‌چیزی به‌جز مرگ فکر نمی‌کردم. اما دیگر راهی پیش رویم نبود و مجبور شدم با همین زندگی کنار بیایم.»

او دوباره از رفتن به مکتب منع شد. در چهاردیواری خانه باخود و آرزوهایش جنگید؛ اما به نتیجه‌­ای نرسید. از رؤیاها و آرزوهایش دست کشید. دیری نگذشته بود که مرگ شوهر پیرش، داغِ دیگری بر او و کودکانش گذاشت.

روح‌افزا پس از مرگ شوهرش با دو کودک در کابل زندگی می‌کند و برای تأمین مصارف زندگی، کارگاهِ خیاطی کوچکی دارد که روزانه 300 تا 400 افغانی درآمد دارد.

چون روح‌افزا زن دوم مرد تاجر بود، پسران بزرگ‌تر این مرد با قلدری و زورگویی آن‌ها را از خانه بیرون انداختند و دارایی‌های پدرشان را در اختیار خود گرفتند. روح‌افزا در کنار تمام مشقت‌های زندگی برای کودکانش که یک پسر و دختر هستند، آرزو‌هایی دارد، می‌گوید: «من به آروزهایم نرسیدم؛ اما می‌خواهم وقتی اولادهایم جوان می‌شوند، هیچ آرزویی به دل نداشته باشند، مرا همیشه در کنارشان احساس کنند.»

اما برای یگانه دخترش متأسف است که نمی‌تواند او را در افغانستان به آروزهایش برساند.

روح‌افزا آرزو دارد کلید آزادی دخترش سواد، تحصیل و استقلال مالی باشد، نه مانند خودش که با مرگ کسی حس کند آزاد می‌شود؛ اما همچنان در برزخِ دیگری سقوط کند.

موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: خشونت خانوادگیروایت زنانه
به دیگران بفرستید
Share on facebook
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on twitter
حمایت مالی
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است
گفت‌وگو

در افغانستان ازدواج برای زنان پناه و برای مردها سکس است

7 حوت 1396

ویدا ساغری به دلیل مبارزات پیوسته اش، در زندگی شخصی و کاری خود تجارب یکسان دارد. دیدی از بالا به پایین، برخورد غیر عقده‌مندانه و راه حل یابی برای کاهش آسیب، باعث پیروزیی مبارزه او...

بیشتر بخوانید
«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»
روایت

«شب که ناپدری‌ام به من تجاوز کرد…»

26 ثور 1402

خودش را «گندم» معرفی می‌کند، خال‌کوبی ظریف روی گردنش، مو‌های که دخترانه‌ کوتاه شده است، دستانی نه چندان ظریف و ناخن‌های لاک خورده و لحن خاص حرف زدنش همگی نشان می‌دهند او زن است که در کالبد یک مرد به دنیا آمده...

بیشتر بخوانید
تجربه‌ی دردناک نخستین سکس
روایت

تجربه‌ی دردناک نخستین سکس

27 میزان 1399

نویسنده: آژفنداک محفل نکاحم بود و از خوشی در لباس نمی‌گنجیدم. همه چیز درست و ‌عادی بود و قرار بود یک زندگی عالی داشته باشیم. من به او خیلی عزیز بودم و همین‌طوری او به...

بیشتر بخوانید

فراخوان همکاری؛
رسانه نیمرخ بستر برای روایت زندگی، چالش‌ها و مبارزات زنان و جامعه +LGBTQ است.
ما به دنبال مطالب هستیم که بازتاب‌دهنده واقعیت‌های تلخ، امیدها و جریان‌های مقاومت و مبارزات آزدی‌بخش شما از زندگی تحت حاکمیت طالبان باشد.
نوشته‌ها و آثار خود را در قالب متن، صدا، تصویر و ویدیو برای ما ارسال کنید. ارسال مطالب

  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Menu
  • درباره ما
  • تماس باما
  • حمایت مالی
Facebook Youtube Instagram Telegram

۲۰۲۴ نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • روایت
  • گفت‌وگو
  • تحلیل و ترجمه
  • چندرسانه‌ای
    • ویدیو
    • عکس
    • پادکست
  • بیشتر
    • زنان و مهاجرت
    • روایت‌رنگین‌کمانی‌ها​
    • صلح و امنیت
    • ترجمه
    • فرهنگ و هنر
    • نخستین‌ها
EN